شهید محدباقر مازندرانی در یکم فروردین 1346، در روستای محمدآباد گرگان و در خانواده ای زحمتکش و پر تلاش متولد شد. از همان دوران کودکی دارای روحیه والا و جسارتی بی نظیر در انجام امور وضعیت مالی خانواده مازندرانی متوسط بود و از راه کشاورزی امرار معاش میکردند.

نوید شاهد گلستان؛ شهید قلب تاریخ است.

از تولد تا شهادت

شهید محدباقر مازندرانی در یکم فروردین 1346، در روستای محمدآباد گرگان و در خانواده ای زحمتکش و پر تلاش متولد شد. از همان دوران کودکی دارای روحیه والا و جسارتی بی نظیر در انجام امور وضعیت مالی خانواده مازندرانی متوسط بود و از راه کشاورزی امرار معاش میکردند.

محمدباقر تحصیلات دوران ابتدائی و راهنمایی خود را در همان روستای محل سکونت خود به پایان رساند و در راه تحصیل تلاش و کوشش فراوانی داشت.

ارتباط خوبی با دیگران داشت و بسیار دلسوز و مهربان بود و در کنار درس به بازی و ورزش می پرداخت، خصوصاً به فوتبال علاقه زیادی داشت و از نظر درس بسیار فعال بود و در کارهای کشاورزی به پدرش کمک می کرد.

محمدباقر تا سال سوم راهنمایی را در روستای زادگاه خود تحصیل کرد ولی به علت نداشتن دبیرستان در روستای محمدآباد به شهر گرگان آمد و هنوز اول دبیرستان را به پایان نرسانده بود که ترک تحصیل نمود.

به بیان برادرش:

اتمام دوره راهنمایی او همزمان بود با شروع جنگ تحمیلی عراق، شور و شوق رفتن به جبهه آرام و قرار را از او گرفته بود. عشق و علاقه به بسیج و انقلاب او را مجبور به ترک تحصیل کرده از طرفی دیگر روحیه والای او باعث شده بود، که در سن 15 سالگی یکی از اعضای تیم مانور «راه پل» سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شود. سپس به عنوان عضو بسیج مستضعفین فعالیت همه جانبه خود را در پایگاه بسیج روستا شروع کرد.

شهید یکی از مشتاقان پیرو پا یرس شرکت در جنگ بود و آنقدر مشتاق بود که شاید از هر کوششی جهت رفتن به جبهه مضایقه نداشت و چون هنگام رفتن جبهه ایشان خودم در جبهه حضور داشتم، بعداً متوجه شدم که ظاهراً ایشان همراه شهید خورشیدکلائی با سرگرم کردن خانواده به آموزش رفته و از آنجا راهی جبهه می شوند در حالیکه شاید علیرغم من شناسنامه از نظر چثه خیلی کوچک به نظر می رسید.

تا اینکه در سن 16 سالگی تصمیم خود را گرفت که وارد جبهه های نبرد شود. از آنجائیکه سنش برای رفتن به جبهه کم بود و او نیز دیوانه وار عاشق جنگ و شهادت و جبهه بود، چاره ای نداشت جز اینکه شناسنامه اش را درستکاری کند. آری او با مهارت خاصی سنش را یکسال بزرگتر کرده بود، تا اینگونه بتواند موانعی را که جلوی رفتنش را می گیرند.

براحتی از جلو پایش بردارد، مدام می گفت من خودم را بگونه ای به خط مقدم می رسانم که هیچکس متوجه نشود، حتی اگر شده مخفیانه خواهم رفت.

نجف قلی مازندرانی پدر گرامی شهید محمدباقر مازندرانی روایت می کند:

محمدباقر دو بار قرار بود که به جبهه عزیمت کند اما ما به او گفتیم صبر کن و بگذار درست تمام شود و بعداً به جبهه برو. یک روز دیدیم که در ایام عید محمد نیست، ما فکر کردیم که جهت دید و بازید به منزل اقوام و خویشاوندان رفته و این 3 الی 4 روز به طول انجامید که بعد توسط خواهرش اطلاع یافتیم که ایشان به همراه 4 نفر از دوستانش به گوهر باران ساری رفتند جهت آموزش نظامی تا اینکه در آنجا دوره ببینید.

بعد از یک ماه ایشان برگشت به او گفتیم محمدجان دیگر دبیرستان تو را ثبت نام نمی کنند. گفت: نه می خواهم به جبهه بروم. به او گفتم، برو که اولین بار به جبهه مریوان اعزام شد.

برادرش می گوید:

از قبل از انقلاب منضبط و دیندار بود. بعد از انقلاب، تعهد و روحیه خاصی داشت، و هر روز که می گذشت بر این ویژگی او افزوده می شد به انقلاب و رهبری آن عشق می ورزید و در مراسم، سیاسی شرکت فعال داشت و دیگران را تشویق به این کارها می کرد.

پدر گرامی شهید بیان می کند:

به قرآن و دعا بسیار داشت، فعالیت اجتماعی زیادی داشت و دوست داشت به دیگران کمک کند و هر چه دستش برمی آمد، در امور خیر انجام می داد و فداکاری می کرد، خیلی مهربان و با عواطف بود. مثلاً در همسایگی خودمان 3 تا همسایه بی سرپرست داشتیم که محمد می گفت اینها در سال برنج نمی خورند.کمی برنج و گوشت به من بدهید که من به آنها کمک کنم، چون بوی برنج ما توی خانه آنها و ما پیش خدا مسئول هستیم. ما می گفتیم پسر جان تو فکر کجاها را میکنی!

قلب رئوف و مهربانی داشت وقتی خبر شهادت دوستش ابوالقاسم بیرجندی را شنید، بسیار ناراحت شد تا حدی که وقتی ما با او صحبت می کردیم سرش را پایین انداخت و حرف نمی زد و گریه می کرد.

پسرم با وجود سن کمی که داشت، بیشتر وقتش را در راهپیمائیها و مساجد می گذراند، هر روز به قصد رفتن مدرسه از خانه خارج می شد و تا نزدیکی غروب به خانه بر نمی گشت، روزی از او پرسیدم شما با شکم گرسنه در مسجد چه می کنید؟ در جوابم گفتم به همراه گروهی از دوستانم در مسجد در حال یادگیری و آموزش اسلحه هستیم. آری آن ها با سن کم شان گرسنگی و تشنگی را به خاطر میهن اسلامیان براحتی تحمل می کردند.

سرانجام در اول تیر ماه سال 64 اعزام شد و و بدست گروهکای مسلح کردستان به درجه رفیع شهادت نائل گشت، و آخرین توصیه های شهید این بود که پشتیبان ولایت فقیه باشید.

«روحش شاد و راهش پرو رهرو باد»

منبع: پرونده فرهنگی شهدا/ اداره اسناد، انتشارات و هنری

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده