خاطرات نماز جمعه
این خاطرات در روز جمعه به تاریخ بیست و هشتم آبان سال 1361 هست که در روز جمعه برای ادای نماز جمعه رهسپار جایگاه نماز شدم وقتی که به درب حیاط جایگاه نماز جمعه رسیدم، دیدم کتابهایی می فروشند و من یک کتاب خریدم و بعد داخل حیاط نماز شدم...
نوید شاهد گلستان؛شهید مجید خسرویان/ يکم دي 1341 ، در روستاي خان ببين از توابع شهرستان راميان به دنيا آمد. پدرش محمد، جوشكار بود و مادرش زينب نام داشت. تا پايان دوره متوسطه درس خواند و ديپلم گرفت. آهنگر بود. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور يافت. بيست و يکم مهر1363 ، با سمت تيربارچي در محور عين خوش- دشت عباس هنگام انجام ماموريت رزمي دچار سانحه رانندگي شد و براثر واژگوني خودرو به شهادت رسيد. مزار او در گلزار شهداي شهرستان آزادشهر قرار دارد.

خاطرات خود نوشت شهید «مجید خسرویان»+دستخط خاطرات

خاطرات خود نوشت شهید «مجید خسرویان»

این خاطرات در روز جمعه به تاریخ بیست و هشتم آبان سال 1361 هست که در روز جمعه برای ادای نماز جمعه رهسپار جایگاه نماز شدم وقتی که به درب حیاط جایگاه نماز جمعه رسیدم، دیدم کتابهایی می فروشند و من یک کتاب خریدم و بعد داخل حیاط نماز شدم.

و بعد از جای گرفتن و نشستن بعد از چند لحظه امام جمعه عزیزمان آمد و خطبه ها را شروع کرد و این سومین نماز دشمن شکن و وحدت آذین جمعه بود و بعد از اتمام خطبه ها بود که نماز جمعه شروع شد و بعد از نیت من در خودم احساس عجیبی کردم که واقعاً قابل بیان نیست، یعنی وقتی نیت کردم دیدم و احساس کردم که قلبم از جا کنده شد و مثل گلوله تفنگ درد دارد.

خاطرات خود نوشت شهید «مجید خسرویان»+دستخط خاطرات

کم کم نظرم آمد که میاید بالا وقتی که قنوت را می خواندم، این دوران از نظر دیدگان من بقدری بود که رفتم در همان لحظه های قبل از بیهوش شدن من پیش خودم گفتم: خدایا عذاب تو چقدر سنگین است که تو طاقت یک صدم ثانیه آن را ندارند، تا چه رسد به مدتهای دراز و بعد از بیهوش شدن من ندانستم این حالت زود از سرم رفع شد، بطوریکه وقتی بلند شدم دیدم مردم به سجده هستند و هواس من پرت شده بود.

منم هم به سجده رفتم، وقتی که سرم را از روی مهر برداشتم موهایم کاملاً خیس شده بود، یعنی در عرض یک دقیقه شده بود یعنی من اولین بار بود که چنین حالتی پیدا کردم و این برای من تجربه شده است که اگر خدا بخواهد با ما رفتار کند، کار ما زار است. یعنی ما بندگانی هستیم که در دریای از گناه غوطه ور هستیم و تنها آرزویم شهادت است.

خاطرات 2

امشب آخرین شب اردو می باشد، که بهترین شبهای اردوگاه می باشد. بعد از صرف غذا و خواندن نماز مغرب تقریباً ساعت 5/6 بود که ما را بخط کردند و بعداز خط شدن همه بچه ها اسلحه گرفتند که من هم یکی از آنها بود بهرحال کم کم از اردوگاه خارج شدیم آخه قرار بود رأس ساعت 8 و ربع حمله شروع شود که در این حمله ما نیروهای ایرانی بودیم و هدفمان گرفتن تپه های مورد نظر بوده که در ساعت 5/7 به خاکریز اولی رسیدیم.

دور آنجا دسته ها هر یک از یکدیگر جدا شدند و به راه افتادند و رأس ساعت 50/7 دقیقه به خاکریز دومی رسیدیم که در آنجا باید صبر میکردیم تا زمان حمله داده شود. آنقدر روی زمین دراز کشیدیم که یکدفعه رسیدیم تیری شلیک شد و با شنیدن این صدا همه بچه ها با فریادهای « الله اکبر » و «لااله الله» به دشمن حمله کردند و من بعد از چند دقیقه همراه با هم رزمانم دو تا اسیر گرفتیم و آنها را پشت خط مقدم انتقال دادیم و پس از 15 دقیقه بود که به بلندترین قله یخی آخرین نقطه هدفمان رسیدیم و تمام سنگرهای آنها را تخلیه کردیم و در همان موقع صدای پیروزهای و صحنه ها از رادیو با صدای بنده، بلندگو از طریق ماشین ارتشبه صدا درآمد که بسیار غرور انگیز بود و ما را در کارهایمان مصمم تر میکرد بعد از تمام شدن حمبه به اردوگاه برگشتیم و با شادی هر چه تمامتر خوابیدیم به امید روزی که بتوانم در جبهه های جنگ الجور حقیقی با دسمن بعثی وارد جنگ شوم.

خاطرات خود نوشت شهید «مجید خسرویان»+دستخط خاطرات


خاطرات 3

امروز روز دوشنبه و سه شنبه بیست و ششم و بیست و هفتم سال 1362 در آموزشهای تکاوری واقع در اندیمشک می باشد البته تا خط مقدم حمله داریم و اکنون جناب سرهنگ آمده و از چادرها سرکشی می کند و از احوال بچه ها جویا می شوند و اکنون که مشغول نوشتن می باشم. روز سه شنبه ساعت 15/5 دقیقه بعدازظهر می باشد که کنار چادر نشسته ام و مشغول گذاشتن چای می باشم.

خاطرات خود نوشت شهید «مجید خسرویان»+دستخط خاطرات

و به نوشتن مشغول شدم، بهرحال دو شب گذشته بود که بهترین خاطرات ما بود، بخصوص برای گذشته از صبح باران می آمد به آن صورت شدت نداشت ولی در شب خیلی شدتش زیاد شد بطوریکه بچه ها را تقسیم کردند و ما توی چادر نشسته بودیم و بچه ها میزدند و میخندیدند که ناگهان فرمانده آمد توی چادر گفت: بچه ها سیل آمده و چادرهای رفیقایتان را دارد میبرد که هیجان زده بیرون آمدیم و پوتین هایمان را پوشیدیم و بیل ها را برداشتیم و دو تا از چادرهای بچه ها را آب برده و تمام وسایل های آنها خیس شده بود که با کمک و یاری تمام بچه ها راه آب بسته شد و دوتا از چادرهای بچه ها را آب برده و تمام وسایل خیس شده بود که با کمک و یاری تمام بچه ها راه آب کم کم رفت و کم شد و سایل های من بچه هایی که خیس شده بودند را به مسجد بردیم و آنها آن شب در توی رسیدند که تا حدود ساعت 12 باران با شدت می باشد ولی بعد از آن باران دیگر نمیبارید و سلامت آنشب لازم به تذکر است که سرهنگ ما در این باران سیل گرفته بود و تا سینه توی آب رفته بود و بند نمی آمد.

انقلاب خونبار ما می باشد بنظر من اکنون من بهترین دوران را میگذارنم چرا که هر کس آمد، فقط در جبهه چقدر خوب است. آنقدر من خوشی کم که هرگز در طول عمر اینقدر احساس خوشحالی نکردم این تنها یا زندگی صحرایی و یا در عین حال بهترین زندگی را ما داریم و این فقط و فقط بخاطر خدا است.

منبع: پرونده فرهنگی شهدا/ اداره هنری، اسناد و انتشارات استان گلستان
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده