سه‌شنبه, ۰۷ آذر ۱۳۹۶ ساعت ۱۴:۱۲
ریشه­ های درخت سیب را هم که بسوزانند / باز باغبان­ ها بیدارند / این­جا هم سیب فراوان است / هم درخت­ هایی که بهار را
تفنگ ­ها هیچ حرفی برای گفتن ندارند / به این شهرکه می­رسی باید لبخند بزنی

ریشه­ های درخت سیب را هم که بسوزانند

باز باغبان­ ها بیدارند

این­جا هم سیب فراوان است

هم درخت­ هایی که بهار را

از چشم آسمان می­بینند

ادامۀ این شهر برف باریده است

برف

برف

برف

ردّپاها را که دنبال کنی

به ایستگاه آخر زمستان می­رسی

همان­جا که فروردین برایت دست تکان می­دهد

کوچه­ ها را یکی در میان قدم بزن

پیچک­ ها از روی دیوار خانه­ ها

به تماشای پنجره­ هایی نشسته­ اند

که رو به آفتاب باز می­شود

پشت باروهای شهر شاهینی پرواز را به کوه­ ها یاد می­دهد

این­جا هیچ چیز طبیعی نیست

زمین مساحت محدودی ست که ازآواز نی لبک­ها پراست

همه از شهر می­روند امّا

اسب­ها میدان را خالی نمی­کنند

این­جا هیچ چیز طبیعی نیست

ماه روبه­ روی سایه­ ها می­ ایستد

اسب­ها بال درمی ­آورند

پلنگ­ هاجنگل را به قصد آسمان ترک می­کنند

شکارچی­ ها هرقدر هم ماهر باشند

تفنگ ­ها هیچ حرفی برای گفتن ندارند

به این شهرکه می­رسی باید لبخند بزنی

فرقی نمی­کند خونت درکدام خیابان ریخته باشد

وقتی ادامه دریا باشی

رودها همیشه به تو ختم می­شوند

سروده الهام عمومی

منبع: چشمه آیینه، گزیده شعر کنگره ایثار / به کوشش داریوش ذوالفقاری، معاونت فرهنگی و امور اجتماعی بنیاد شهید و امور ایثارگران، انتشارات مهر تابان 1395.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده