روایتی خواندنی از نرگس حاجی احمدی به نقل از دختر شهید یعقوبعلی آقازاده ساریقه
در کوچه، اطراف مسجد که همیشه برایم عطر بال فرشتگان را به یاد می آورد، مشغول بازی بودم، پدر خیلی دنبالم گشت تا با من خداحافظی کند. نا خودآگاه حس کردم دلی هوای سفر دارد. من به بدرقه اش تا انتهای کوچه دویدم، پدر با عجله به طرفم آمد و پیشانی ام را بوسید...

نوید شاهد گلستان؛ شهید یعقوبعلی آقازاده ساریقه/ بيستم ارديبهشت 1340 ، در روستاي ساريقه از توابع شهرستان اردبيل به دنيا آمد. پدرش بلال، كشاورز بود و مادرش مكرمه نام داشت. تا چهارم متوسطه در رشته تجربي درس خواند. استوار كيم ارتش بود. سال 1359 ازدواج كرد و صاحب سه دختر شد. پنجم آذر 1366 ، در بمباران هوايي بانه به شهادت رسيد. مزار او در گلزار شهداي امامزاده يحيي بن زيد شهرستان گنبدكاوس واقع است.

عطر بال فرشتگان...

روایتی خواندنی از نرگس حاجی احمدی به نقل از دختر شهید یعقوبعلی آقازاده ساریقه

«عطر بال فرشتگان»

در کوچه، اطراف مسجد  که همیشه برایم عطر بال فرشتگان را به یاد می آورد، مشغول بازی بودم، پدر خیلی دنبالم گشت تا با من خداحافظی کند. نا خودآگاه حس کردم دلی هوای سفر دارد. من به بدرقه اش تا انتهای کوچه دویدم، پدر با عجله به طرفم آمد و پیشانی ام را بوسید.

اشک از چشمانش سرازیر شد و گفت: دخترم، مواظب خودت باش. سرم را به نشان تأیید تکان دادم و با گوشه روسری ام اشک هایش را پاک کردم، بچه های کوچه وداع ما را تماشا می کردند.

پدر حس عجیبی داشت، او می خواست از من جدا شود، من او را بغل گرفتم، به این می اندیشیدم که آیا روزی دوباره او را خواهم دید؟

پدر ساکش را برداشت و چند قدمی از من دور شد، بار دیگر برگشت و نگاهم کرد، نگاه ها به هم خیره شد گویی آخرین دیدار است... پدر طول کوچه را پیمود، کوچه در لباس های سبزش گم شد، کوچه تمام شد و شعرهایم ناتمام ماند...

با کوله باری از تنهایی به خانه برگشتم. بعدها دوستانش تعریف کردند که با ورود ایشان به منطقه همه به گرمی از ایشان استقبال کردند.

بعد از دقایقی دشمن، منطقه را بمباران کرد، یکی از رزمندگان به شوخی گفت: عراقی ها هم از تو استقبال کردند. پس از گذشت ده روز در تاریخ پنجم آذر 1366 دوستان پدر برای احوال پرسی به سنگرش رفتند.

عطر بال فرشتگان...

هنگام اذان پدر به پیشنهاد یکی از دوستان، برای گرفتن وضو، به طرف تانکر آب رفت ناگهان دشمن منطقه را بمباران کرد و تانکر آب نیز مورد اصابت قرار گرفت.

حاج آقا جعفری و سرتیپ نجفی لحظاتی بعد به طرف پدر رفتند او را که به شدت زخمی شده بود درون آمبولانس قرار دادند و به بیمارستان منتقل کردند.

پزشکان و پرستاران تلاش های فراوانی برای بهبود حال پدر کردند اما اثری نبخشید و سرانجام به آرزوی دیرینه اش رسید و او را در حالی که داغی به باغ سینه ی سبزش داشت بر شانه های شهر آوردند.

او رفت اما همواره حضورش در لحظه لحظه های من جاری است و آتش شوق دیدار در نگاهمان هنوز شعله می کشد.

منبع: پرونده فرهنگی شهدا/ اداره هنری، اسناد و انتشارات استان گلستان

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده