معرفی فرماندهان شهید استان گلستان
محسن جهان تيغ، دومين فرزند علي و ليلا سرگزي، در سوم مرداد ماه سال 1330 در زابل به دنيا آمد. دوره ابتدايي را در سال 1337 در روستاي جهان تيغ آغاز نمود و تا سوم راهنمايي ادامه تحصيل داد...
نوید شاهد گلستان؛ اين كتاب اثر مستند و كاملي در معرفي فرماندهان شهيد است. در مورد اينكه اين افراد چه كساني بوده اند چرا لباس رزم پوشيده اند و دين و اخلاق چه تاثيري بر روي آنها داشته ؛ چگونه زيسته اند و چگونه رفته اند . كتاب " فرهنگنامه جاودانه هاي تاريخ" جلد دوم از يازدهمين دفتر اين سري از كتاب هاست كه به همت بنياد شهيد و امور ايثارگران به چاپ رسيده است . در اين كتاب نويسنده سعي كرده تا با مصاحبه هاي تفصيلي با خانواده شهدا و همرزمان و دوستان آنها به بررسي همه جانبه زندگي اين افراد بپردازد .

فرهنگانامه جاودانه های تاریخ؛ سردار شهید «محسن جهان تيغ»

محسن جهان تيغ، دومين فرزند علي و ليلا سرگزي، در سوم مرداد ماه سال 1330 در زابل به دنيا آمد. دوره ابتدايي را در سال 1337 در روستاي جهان تيغ آغاز نمود و تا سوم راهنمايي ادامه تحصيل داد.

در 9 سالگي با قرآن كريم آشنا شد و آن را زيبا تلاوت مي كرد. 10 ساله بود كه روزه مي گرفت و در ماه محرم در مراسم عزاداري امام حسين (ع) شركت مي كرد و هميشه به مسجد و نماز جماعت مي رفت.

خانواده به علت خشكسالي به گلستان مهاجرت كردند و در روستاي حاجي آباد به كشاورزي پرداختند يك سال بعد پدرش از دنيا رفت و مسئوليت خانواده به دوش او افتاد.

در روستاي اميرآباد مشغول رانندگي تراكتور شد و دو سال بعد به رانندگي بلدوزر پرداخت. جان بي بي جهان تيغ، خواهرش، مي گويدایشان بسیار به نماز و سایر. عبادات چون گرفتن روزه در ماه مبارك رمضان و ساير اعمال مقید بود.

پدرم انساني با گذشت و خندان بود: عليرضا جهان تيغ، فرزندش، مي گويد و اعتقادي راسخ به دين و انقلاب و مذهب داشت و در مجموع انساني متين و خوب بود. به انجام فرايض ديني پايبند بود و به من توصيه مي كرد كه در اين«. گونه امور كوتاهي نكنم در دوران انقلاب اسلامي، زاهدان بود و چند بار از سوي مأمورين رژيم هميشه ايشان طرفدار امام » : دستگير شد. جان بي بي جهان تيغ مي گويد خميني (ره) بودند و حتي اعلاميه امام را با بچه هاي شهرمان پخش مي كردند و در مورد امام مي گفتند: تنها كسي كه مي تواند آسايش را براي مردم بياورد، امام«. خمين(ره) است در سال 1353 با دختري مومن به نام اشرف دوستي ازدواج كرد. پنج سال در روستاي الو كلاته زندگي كردند و به كشاورزي پرداخت . حاصل زندگي مشترك آن ها پنج فرزند پسر مي باشد. بسيار فردي صادق و دوست: اشرف دوستي، همسرش، مي گويد داشتني بود و از خصوصيات بارز ايشان، خلق نيكو و صبر و شكيبايي اش در. برابر مشكلات بود و هيچ وقت عجولانه تصميم نمي گرفت.

بعد از پيروزي انقلاب اسلامي از تاريخ یکم آبان 1361 لغایت شانزدهم آبان 1362 در كارگزيني واحد مهندسي رزمي سپاه كربلا انجام وظيفه نمود و سپس شانزدهم آبان 1362 به سپاه گرگان آمد.

در اوقات فراغت به ديدار يتيمان و پدر و مادرش مي رفت و كتاب هاي مذهبي از جمله: كتب شهيد آيت الله مطهري و آيت الله دستغيب را مطالعه مي كرد.

در سال 1361 از طرف جهادسازندگي گرگان براي آموزش لودر و بلدوزر به تهران رفت و بعد از آن عازم جبهه شد.

او در خط مقدم با ماشين هاي سنگين، راهسازي مي كرد و بعد از مدتي به سپاه محمد رسول الله (ص) معرفي و در واحد مهندسي رزمي مشغول به خدمت گرديد.

را ايجاد «نصر» محسن به همراه چند تن از همرزمانش واحد راهسازي و اين واحد تا حد يك تيپ مهندسي پيشرفت نمود. او فرمانده گروهان راهسازي نصر و » : يكي از همرزمانش مي گويد بازرسي ويژه بود. حتي در منطقه به دليل شباهتي كه به دكتر شهيد«. چمران داشت او را دكتر صدا مي زدند هر وقت به روستا مي آمد لباسهاي » : اشرف دوستي، همسرش، مي گويد جبهه بر تن نمي كرد

مي گفت: دوست ندارم مردم بگويند براي پست و مقام به جبهه رفته است، 6 ماه در جبهه بود و به ما نگفت فرمانده است و به فقرا به طور پنهاني كمك مي كرد.

ايشان هرسه ماه يكبار به منزل خود مي رفت و مدت 10 روز مي ماند و به كشاورزي مي پرداخت و در اين مدت به مزار شهدا مي رفت. در جبهه 3 بار مجروح شد.

علي اصغر عليزاده، دوست و همرزم ايشان، مي گويد: محسن بزرگترين آرزويش شهادت بود و دوست داشت به آرزوي خود برسد . حتي مي گفت : شهادت، سعادت م يخواهد كه من و تو نداريم و نصيب هر كسي نمی شود.

در سال 1363 جانشين گردان مهندسي قرارگاه كربلا در منطقه جنوب بود. يك بار هم از طرف سپاه گرگان مسئوليت فرمانده گروهان راهسازي لشكر 25 كربلا رابر عهده داشت.

آخرين باري كه به روستا آمد؛ » : اشرف دوستي، همسرش، مي گويد يعني دقيقاً 50 روز قبل از شهادتش؛ به من گفت: شما را مي خواهم به منطقه اهواز ببرم 40 روز در اهواز بوديم و به علت مريضي پسرم به گرگان برگشتيم، آخرين روز بازگشت به آرايشگاه رفت و اصلاح كرد . من گفتم: حالا كه داري، مي روي اين طور به خودت رسيدي؟ گفت : خودم را. براي رفتن آماده مي كنم سرانجام در بيستم تيرماه سال 1363 در منطقه كوشك بر اثر اصابت تركش خمپاره به شهادت رسيد. پيكر پاكش پس از تشييع در محل امامزاده عبدالله در گرگان به خاك سپرده شد.

منبع:كتاب فرهنگنامه جاودانه هاي تاريخ/ زندگی نامه فرماندهان شهید استان گلستان
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده