انتشار همزمان با سالروز شهادت شهید سید‌ محمد‌تقی رضوی
هنگام شناسایی منطقه عملیاتی کربلای‌١٠درارتفاعات کوه‌های سردشت بر اثر انفجار گلوله‌ توپی در روز سوم خرداد١٣٦٦ به فیض شهادت رسید

بخاطر جنگ به حج نرفت / فرمانده مهندسی -رزمی قرارگاه خاتم‌الانبیا(ص)

سید محمد‌تقی رضوی در سال‌١٣٣٤ در کوچه آیت‌ا... سبزواری مشهد در خانواده‌ای مذهبی و متدین از سلسله‌سادات رضوی منسوب به امام‌هشتم‌(ع) چشم به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را که گذراند، وارد دبیرستان شد. از هوش بالایی برخوردار بود و در کنار تحصیل به ورزش هم می‌پرداخت و به‌عنوان عضو رسمی‌تیم فوتبال ابومسلم در مسابقات مختلف شرکت می‌کرد. در یکی از همین مسابقات بود که مجبور شد از دست پسر محمدرضاشاه مدال دریافت کند که از این کار خودداری کرد‌ و از دست‌دادن با او اجتناب کرد و خودش مدال را به گردن انداخت.

پس از دریافت دیپلم وارد انستیتو راه و ساختمان شد و به ادامه تحصیل پرداخت. بعد از فارغ‌التحصیلی، پدرش پیشنهاد کرد برای ادامه تحصیل به خارج از کشور برود؛ اما او قبول نکرد. در سال١٣٥٦ برای انجام خدمت سربازی راهی تهران شد و پس از گذراندن دوره‌های آموزشی به مشهد منتقل شد. با اوج‌گیری انقلاب و فرمان امام‌خمینی(ره) مبنی‌بر فرار سربازان از پادگان‌ها او نیز در اطاعت از امام از پادگان فرار کرد و سربازان دیگر را نیز به این کار تشویق می‌کرد. از جلسات سیاسی و مذهبی آن زمان مقام معظم رهبری و شهید‌هاشمی‌نژاد در مشهد استفاده می‌کرد. در پاک‌سازی شهر مشهد از وجود طاغوت و ساواک‌ نقش موثری داشت. بعد از انقلاب پس از اینکه پرونده‌های افراد انقلابی به دست مردم افتاد، معلوم شد که او نیز در لیست اعدامی‌های رژیم شاه قرار داشته است! بعد از پیروزی انقلاب بقیه سربازی‌اش را در کمیته گذراند و با شکل‌گیری جهاد سازندگی خراسان به عضویت این نهاد در‌آمد و از بنیان‌گذاران آن شد.

در آغازین روزهای شروع جنگ تحمیلی، شهید رضوی عازم جبهه‌ها شد و در ستاد شهید چمران به دفاع از نظام پرداخت. پس از چند ماه به مشهد بازگشت و در سال‌١٣٦٠ ازدواج کرد و تشکیل خانواده داد و به‌همراه همسرش به اهواز رفت و در ستاد کربلا مشغول خدمت شد. در همین زمان مسئولیت ستاد مرکزی جنگ جهاد را هم برعهده گرفت. به‌عنوان اولین تجربه در امر مهندسی و رزمی، در عملیات طریق‌القدس جاده ابتکاری از پشت تپه‌های ا...‌اکبر احداث کرد که نیروهای رزمنده با استفاده از آن جاده‌، دشمن را دور زده و با تصرف توپ‌خانه‌ دشمن به پیروزی رسیدند. او پس از ماه‌ها خدمت در مسئولیت فرماندهی مهندسی جهاد سازندگی به‌عنوان مسئول ستاد کربلا و فرماندهی مهندسی جنگ جهاد سازندگی به معاونت فرهنگی ‌مهندسی‌رزمی‌ قرارگاه ‌خاتم‌الانبیا(ص) منصوب شد و به هدایت مهندسی رزمی‌ جنگ پرداخت. او معتقد بود هر قطره عرقی که قبل از عملیات در امر مهندسی‌رزمی‌ ریخته شود، در میدان جنگ خون‌های کمتری بر زمین ریخته خواهد شد. در انتها در هنگام شناسایی منطقه عملیاتی کربلای‌١٠درارتفاعات کوه‌های سردشت بر اثر انفجار گلوله‌ توپی در روز سوم خرداد١٣٦٦ به فیض شهادت رسید.

می‌دانیم که در‌مورد شهید سید‌محمد‌تقی رضوی مطالب زیادی چاپ شده است؛ اما دوست داریم این بار کم‌شنیدنی‌هایی از شما بشنویم. به‌عنوان اولین سوال خودتان را معرفی می‌کنید‌؟

من اشرف‌سادات، سادات سید‌آبادی هستم؛ مادر شهید سید محمدتقی رضوی.

یعنی در فامیلتان دو تا سادات پشت‌سر هم می‌آید؟

من خودم سید هستم. شوهرم خدابیامرز که سادات رضوی بودند؛ یعنی جد‌در‌جد ما سید هستند و می‌رسند به امام‌رضا(ع). طوری‌که از حضرت‌رضا(ع) هم ارث می‌بریم.

یعنی چطوری؟!

یک پول مختصری هست که از سال٢٠٠‌تومان شروع شده تا الان که ٨٠‌هزار تومان می‌شود و متعلق است به یک موقوفه از سلسله‌سادات رضوی که شجره‌نامه را از امام‌رضا(ع) گرفتند و هر کدام از سادات رضوی که فرزندی هم به دنیا می‌آورد، اسمشان همان‌جا ثبت می‌شود و از این موقوفه سهم می‌برند.

شهید رضوی اولین فرزندتان بودند؟

بله. سه پسر داشتم و یک دختر که یکی شهید شد و یک نفر هم فوت کرده است. پدرشان هم خدا‌بیامرز در سال‌٧٩ از دنیا رفته است.

منزلتان کجا بود؟ شهید رضوی درس‌هایش خوب بود؟

آقا تقی درجه‌یک بود. از کلاس اول شاگرد اول بود، حتی شاگرد هم داشت. در نزدیک حرم کوچه آیت‌ا.. سبزواری زندگی می‌کردیم. ما همسایه آیت‌ا.. سبزواری‌‌ بودیم. شهید چراغچی هم در همان محل بودند و با آقا تقی بازی می‌کردند.

شنیدم در جنگ و جبهه و دیگر جاها هم شهید رضوی را نه به‌نام فرمانده که همه به همین اسم آقا تقی ‌صدا می‌کردند، درست است؟

ما که اصلا نمی‌دانستیم او در جنگ چه‌کاره است. هیچ‌وقت هم تا بعد از شهادتش نفهمیدیم.

پدرشهید چه‌کاره بودند؟

میهمان‌خانه داشتند؛ اما پدرشان هم خودشان شش‌ سال در جبهه ‌و همراه خود ایشان بودند.

برایتان سخت نبود که در یک برهه از زمان هم پسر و هم شوهرتان در جبهه باشند؟

معلوم است سخت بود، با آن شرایط زندگی‌های گذشته. ما تازه خانه‌مان را عوض کرده بودیم و به آزاد‌شهر آمده بودیم. همین خانه‌ای را که الان می‌نشینیم، شهید طراحی کرد و ساخت. آن وقت اینجا گاز نداشت و بیابان بود. خب زندگی خیلی سخت بود. یادم هست به خاطر علاقه زیادی که به تحصیل داشت، پدرش به او پیشنهاد داد تا برای ادامه تحصیل به خارج از کشور برود؛ اما آقا تقی در جواب ایشان گفت‌: ما خارجی نیستیم، هر چه بخواهیم بشویم، در همین جا می‌شویم. حتی بعد از انقلاب هم ‌بهش پیشنهاد داده بودند درسش را در خارج ادامه دهد که قبول نکرده بود. او در مهندسی جنگ کارهای بزرگی کرده است.

 آخرین دیدار یادتان هست؟

بله. آخرین باری که آمد، خودش گفت که من را تا می‌توانید ببوسید که دیگر نخواهید دید.

آخرین دیدارتان دقیقا چه وقت بود؟

فروردین سال ١٣٦٦ بود که از اهواز به اتفاق خانواده به مشهد آمده بودند مثل همیشه ابتدا به زیارت امام رضا (ع) رفت و بعد از تک تک فامیل بازدید کرد به نوعی برای حلالیت رفته بود.وقت خداحافظی مدام می گفت هر چقدر می خواهید من را ببوسید که این آخرین دیدار است اما ما می گفتیم ان شاءا... سال های سال هم را خواهیم دید ولی خودش از شهادتش خبر داشت، البته بگویم قبل از آمدن به مشهد هم تلفنی گفته بود یک عکس برایتان می‌آورم که بعدش تا می‌توانید همه جا استفاده خواهید کرد و مطمئنم خیلی جاها این عکس نصب خواهد شد! و حرفش درست شد و این همان عکسی شد که سال ها بعد از شهادتش همه جا نصب کردند.

در یک دعای کمیل در منطقه عکاس بدون اینکه خود آقا تقی متوجه شود، ازش عکس گرفته است. دوربین بغل صورتش بوده و اصلا ایشان متوجه نبوده بعد دوستش عکس را داده است. اصلا دوست نداشت در کادر دوربین باشد و در روایت فتح ‌و برنامه‌ای که شهید آوینی بعد از شهادت آقاتقی ساخت، خیلی سخت توانست فیلمی‌ از ایشان پیدا کند. بچه‌های صدا و سیما می‌گفتند هر چقدر می‌رفتیم پیش ایشان تا فیلم بگیریم، اصلا نمی‌آمد و می‌گفت من برای وطنم رفتم، نه عکس و فیلم. با اینکه یکی از مقام‌های بالا بود، باید الان فیلم‌های بیشتری ازش پیدا کنند.

 [soo]*** زندگی با دو پتو! ***

شنیدیم خیلی ساده‌زیست بودند، درست است‌؟ از زمان جنگ خاطره‌ای از ایشان به یاد دارید؟

آقا تقی بلافاصله بعد از ازدواج به اهواز رفت. مدت‌ها از رفتنشان گذشته بود و ما هیچ خبری از او و خانمش نداشتیم. دل همه برایشان تنگ شده بود و دنبال فرصت بودم تا بروم و ببینمشان. یادم هست که ایام عید بود. من از زندگی آقا تقی تصور دیگری داشتم، برای همین در لحظه ورودم به خانه‌اش بی‌اختیار اشک از گوشه چشمم سرازیر شد؛ چراکه زندگی‌اش خیلی ساده‌تر از آنی بود که فکرش را می‌کردم.

مگر چه دیدید؟

زندگی آن‌ها در این خانه‌های پیش ساخته بود که هیچ‌چیز نداشت و تازه تمام زندگی آن‌ها در دو تا پتو خلاصه شده بود. تازه آن دو تا پتو را هم از جهاد به امانت گرفته بودند که از یکی به‌عنوان زیر‌انداز و از دیگری هم به‌عنوان رو‌انداز استفاده می‌کردند. دیدن‌ آن صحنه خیلی دلم را درد ‌آورد.

کاری هم برایشان کردید؟

در حد همان وسایلی که با خودمان با قطار برده بودیم. دو تا بالشت را برایشان گذاشتم؛ اما در‌برابر تمام صحبت‌هایی که در‌مورد زندگی داشتیم، تنها جواب آقا تقی این بود: جنگ واجب‌تر است!

** هیچ مادری از نبود پسرش راضی نیست ***

از شهادت فرزندتان ناراحت نشدید؟

چه کسی از رفتن و شهادت پسرش ناراحت نمی‌شود، مسلما من هم به‌خاطر از‌دست‌دادن پسرم ناراحت هستم؛ اما چون آرزو و هدف خودش بود، راضی شدم...

[soo]گفتید که شهید رضوی و پدرشان هر دو در یک زمان در جبهه بودند؟

بله. اصلا شهید یک اخلاقی داشت که وقتی می‌آمد مشهد، تمام جوان‌های فامیل را دور خودش جمع می‌کرد و می‌گفت بروید جبهه. پدرش را هم با خودش می‌برد. بهش می‌گفتم: چرا پدرت را با خودت می‌بری؟ می‌گفت مادر، بگذار بیاید تا گناهانش بریزد. نزدیک شش سال هر دو آنجا بودند.

هنگام شهادت، پدرشان هم روی سرشان بودند؟

پدرش در همان منطقه بودند؛ اما نزدیک هم نبودند و به‌خاطر علاقه شدید همسرم به آقا تقی بهشان قضیه شهادت را نگفته بودند. آقا تقی دوبار تشییع شد.در تهران برایش مراسمی گرفته شد حتی تلویزیون هم مراسم را پخش کردند؛ اما نگذاشتیم پدرش ببیند.

پیکر شهید را در کجا دفن کردید؟

در ایوان طلا روبروی سقاخانه در صحن انقلاب به خاک سپرده شد.بعد از شهادتش پیام های زیادی از طرف مسئولان داده شد. سالگرد شهید سیدمحمدتقی رضوی در حرم امام رضا علیه السلام

با شروع جنگ یک‌باره ناپدید شد

از چه وقت ایشان در جبهه حضور داشت؟

بی بی بهجت رضوی: همین که جنگ شروع شد، یک‌باره آقا تقی هم ناپدید شد و بدون اینکه کسی خبر‌دار شود، جهاد را ول کرد و برای کمک به جنوب و شهید چمران رفت.

بدون خبر؟

آن‌وقت جنگ تن‌به‌تن بود و هنوز سپاهی تشکیل نشده بود. آقا تقی هم رفته بود.

[soo]*** شب دامادی‌اش از همه دیر‌تر آمد! ***

شهید رضوی از همان ابتدا در جهاد سازندگی بودند؟

سید رضا رضوی: بله. ایشان جزو اولین کسانی بودند که در جهاد ماندند و می‌گفتند ما هر چه داریم از محرومان است. حتی یادم هست شب دامادی‌اش هم سر کار بودند‌ و آن قدر دیر آمدند که همه میهمان‌ها رسیده بودند. یک لباس بسیار ساده به تن داشتند؛ طوری‌که همه، پسر‌عمویم را که کت و شلوار پوشیده بود، با داماد اشتباه می‌گرفتند.

*** تا جنگ هست به حج نمی‌روم ***

به‌عنوان برادر کوچک‌تر چه خاطره‌ای از آن سال‌ها در خاطر دارید؟

[soo]سید رضا رضوی: به آقا تقی پیشنهاد سفر حج و زیارت خانه خدا داده شده بود. همگی از شنیدن این خبر خوش‌حال شدیم و به تدارک وسایل سفرش مشغول بودیم؛ اما چیزی به رفتنش نمانده بود که یک بار به خانه آمد و گفت من قصد رفتن ندارم، الان کار جبهه و جنگ از رفتن به حج واجب‌‌تر است. تازه نیازی نیست من به خانه خدا بروم، ان‌شاءا... به همین زودی‌ها نزد خدا خواهم رفت.

حج واجب‌؟

نه، عمره.

از دوستانشان کسی اصرار نکرد که بروند؟

اتفاقا از دوستان صمیمی‌شان کسانی بودند که یکی‌دو مرتبه رفته بودند و آقا تقی به آن‌ها می‌گفت که نروید و جبهه مهم‌تر است‌ و جوابشان این بود اگر خدا واقعا من را دوست دارد، باید مرا پیش خود ببرد، نه خانه خودش.

 *** نمی خواهم جلوی مردم بایستم ***

از دوران انقلاب خاطره‌ای از شهید رضوی در خاطر دارید؟

مادر شهید: آقا تقی بعد از اتمام تحصیلاتش در انستیتو مشهد به خدمت سربازی رفت؛ اما هنوز چند ماهی نگذشته بود که امام فرمان فرار از سربازخانه‌ها را صادر کردند. آقا تقی جزو اولین کسانی بود که از پادگان فرا کرد و در‌حالی‌که نفس‌نفس می‌زد به خانه آمد و به من گفت من از پادگان فرار کردم. برای یک‌لحظه جا خوردم و از روی احساسات مادرانه گفتم‌: اگر تو را بگیرند، تیرباران می‌کنند؛ اما با خون‌سردی دستور امام را برایم توضیح داد. بعدش لباس‌هایش را عوض کرد و از خانه بیرون رفت. بهش گفتم صبر کن تا قدری قیافه‌ات عوض شود و به‌راحتی شناسایی نشوی؛ اما با لبخند گفت من فرار کردم تا اعلامیه امام را پخش کنم. من فرار کردم تا به‌جای اینکه مقابل مردم بایستم، کنارشان باشم.

 ***
شهید رضوی چهره بسیار با‌سابقه‌ای بود که می‌توان او را، هم به‌عنوان یک رزمنده اسلام در مجموعه رزمندگان اسلام مجسم کرد و هم به‌عنوان یک جهادگر اسوه از او نام برد.

اگر بخواهیم روی اخلاق فردی او بحث کنیم، فکر می‌کنم بعضی از منش‌های او برای همه مشخص است. آقای رضوی همیشه یک تسبیح در دست داشت و ذکر می‌گفت.

[soo]همیشه یک التهاب و هیجان درونی برای کاریابی داشت. وقتی که به او می‌گفتی «آقای رضوی برای جلسه بیا‌» مثل این بود که دنیا را به او داده‌ای؛ چون می‌دانست که کار جدیدی برای او پیدا شده است و عظمت و روحیه او در این بود که از نوع کار نمی‌ترسید. 

هرکجا او را احضار می‌کردند، بلافاصله می‌آمد. این روحیات عامل پیوند و وحدت بیشتری در بین رزمندگان می‌شد. این‌ها به هیچ چیز وابسته نیستند و وابستگی آن‌ها به خداوند محرز است...‌» از منش‌های دیگرش علاقه‌مندی او به کارش بود، به‌ویژه اگر کار در خط اول جبهه یا تا عمق دشمن می‌بود، پابه‌پای عناصر شناسایی به آن محل می‌شتافت و به نظر می‌رسید که متحرک‌تر می‌شود؛ یعنی همیشه دنبال آن هدفی بود که بالاخره به آن رسید، یعنی یک روز به آنجایی‌که آرزویش را داشت، رسید. 

در‌واقع زبان من قاصر از آن است که بتوانم به‌معنای واقعی‌تری از شخصیت شهید ارجمند، برادر عزیز رضوی حرف بزنم؛ ولی تا‌آنجا‌که من با ایشان در تماس بودم، این‌هایی بود که گفتم. این‌ها سرنخی بود از شخصیت‌ ظاهری ایشان که ما را به بطن عمیق و پرمحتوای او راهنمایی می‌کند. خداوند او را با سایر شهدای انقلاب و با بزرگان بهشت محشور گرداند. اگر بخواهیم راجع به مهندسی‌رزمی‌ صحبت کنیم، باید اذعان داشت که این نیرو یک نیروی نو‌پا و تازه در جنگ و نبرد با ضد انقلاب بود. ما در نواحی غربی کشور طی نبردی که با ضد انقلاب داشتیم، مهندسی‌رزمی‌ را شناختیم.

 *** نگذار پسرم جنازه‌ام را ببیند ***

همسر شهید سیدمحمدتقی رضویعطیه‌سادات سیدآبادی، 

چند سال با شهید رضوی زندگی کردید؟

آقا تقی پسر‌عمه‌ام بود و از کودکی نسبت به هم شناخت داشتیم. روزی که به خواستگاری‌ام آمد، ابتدای صحبتش گفت: در زندگی من نه خانه‌ای خواهی دید، نه ماشینی و نه حتی سفره عقد آن‌چنانی؛ از تو می‌خواهم که جهیزیه زیادی هم با خود نیاوری، چون برای من هیچ‌چیز مهم‌تر از ایمان و انسانیت نیست‌.

شما جزو کسانی بودید که سال‌ها در کنار شوهرتان در اهواز و در بدترین شرایط جنگی ماندید؟

بله. من سال‌١٣٦٠ ازدواج کردم و همراه ایشان به جنوب رفتم. در خانه‌هایی زندگی می‌کردیم که هیچ‌چیز نداشت. خیلی‌ها اهواز را ترک کردند؛ اما دوست دارم حتما این مطلب را بنویسید که عشق من و آقاتقی یک چیز خدایی و متفاوت بود.

مگر در آنجا شهید همیشه در کنار شما بودند؟

نه همیشه. وقتی عملیات داشتند که اصلا چند روز نبودند؛ اما من به همین دلخوش بودم که در کنارشان باشم‌.

با همان ساده‌زیستی که شهید می‌گفتند، زندگی کردید؟

بله. ما هیچ‌چیز از مشهد نبردیم. فرش نداشتیم و اتاقمان موکت بود. یک چراغ کوچک برای درست‌کردن غذا داشتیم و من به همین راضی بودم.

[soo]درآمدتان چقدر بود؟

اوایل ماهی ٢٥٠٠تومان از جهاد می‌گرفتیم که به دست من می‌دادند و می‌گفتند اگر اضافه بود، حتما پس بده؛ چون این پول مربوط به بیت‌المال است و باید به آنان که نیاز دارند، برگردانده شود.

اضافه هم می‌آوردید؟!

گاهی بله.

از سختی‌های زندگی در اهواز چه به‌خاطر دارید؟ 

یادم هست یک بار بمباران شد. طوری زدند که دیوار خانه ما ترک برداشت. من طبقه چهارم بودم. همه، خانه را تخلیه کردند؛ به‌جز من. برق قطع شده بود و در اوج گرمای تابستان بودیم. شب‌ها شمع روشن می‌کردیم. درِ پشت بام را باز می‌گذاشتم تا کمی خنک شویم؛ اما مگر می‌شد آن گرما را کسی تحمل کند. آقاتقی هم نبود.

یک‌باره یاد یکی از حرف‌هایش افتادم که می‌گفت‌: وقتی که به رزمنده‌ها‌ از گرما فشار وارد می‌شود، در جلوی سنگر حوض آبی درست می‌کردند تا باد از روی آب بگذرد و مانند کولر عمل کند تا هم از نظر روحی تسکین یابند و هم از نظر جسمی باعث کاهش گرما شود. من هم تشتی را پر از آب کردم و جلوی در اتاق مقابل باد قرار دادم و حمزه پسرم را که کوچک بود، داخل آب گذاشتم تا گرمای زیاد، مریضش نکند.

عکس‌العمل شهیدرضوی چه بود؟

وقتی قضیه را برایشان تعریف کردم، با مهربانی گفتند: منزل ما هم سنگر شد! حالا شما هم با آب‌و‌هوای جبهه آشنا هستی.

موقع شهادتشان چه احساسی پیدا کردید؟ به‌عنوان کسی که سال‌ها در شهری دیگر به‌‌خاطر همسرتان ماندید، دوست نداشتید همراهتان بماند؟

چون برادرم هم در عملیات فتح‌المبین شهید شده بود، می‌گفتم شاید آقاتقی برایم بماند؛ اما خودش همیشه می‌گفت دوست ندارم مجروح ‌یا زخمی شوم. آن وقت خانه ما کنار قرارگاه خاتم‌الانبیا(ص) بود. وقتی به من گفتند که ایشان زخمی شده است، توی دلم خالی شد و زود فهمیدم که این‌طور نیست. چادرم را سرم کردم و به قرارگاه رفتم. اما آنجا هم جواب درستی ندادند و گفتند آقا تقی مجروح شده و باید بروم مشهد. همان‌وقت برگشتم و فهمیدم که آقاتقی برای همیشه رفته است.

برای شما وصیت خاصی کردند؟

یکی از خواسته‌هایشان این بود که حمزه پسرمان که وقت شهادت پدرش چهارساله بود، جنازه‌اش را نبیند. می‌گفت دوست دارم با همان خاطرات کم و خوشی که از من دارد، باقی بماند و زندگی کند. اتفاقا همین هم شد و حمزه روزی که در مشهد پیکر ایشان را آوردند، در خانه خوابِ‌خواب ‌بود و اصلا تکان نخورد و جنازه پدرش را ندید.

 *** پیام مقام معظم رهبری به‌مناسبت شهادت سردار شهید محمد‌تقی رضوی **

شهادت مجاهد خستگی‌ناپذیر و سردار رشید اسلام معاونت فرماندهی مهندسی‌رزمی‌ قرارگاه خاتم‌الانبیاء(ص) شهید بزرگوار محمدتقی رضوی را که پس از تلاش‌های بزرگ و مخلصانه چندین‌ساله تحمل شدائد فراوان به لقاءا... پیوست، گرامی‌ می‌داریم. شهادت دلیر‌مردان و آبدیدگان میدان‌های الهی، قله کمالی برای مجاهدت‌ها، مقاومت‌ها و فداکاری‌های آنان است و مهر تایید و قبول از جانب پروردگار بزرگ است تا در زمر‌ه نخبگان و برگزیدگان حضرتش درآیند و خلعت وصال پوشند و جاویدان نزد پروردگار‌شان مرزوق و متنعم شوند. اینجانب شهادت این لاله‌‌ رسول خدا و حضرت علی‌بن‌موسی‌الرضا (علیه‌الاف‌و‌التحیه‌و‌الثناء) را که در آستان مقدس و مبارک آن حضرت نیز غنوده است، به خانواده محترم، همشهریان عزیز و عموم مردم شریف خراسان تبریک و تسلیت عرض می‌کنم و علو‌درجات و رضوان الهی را برای این شهید عزیز و اجر صابران را برای خانواده محترم ایشان از حضرت حق استدعا دارم. / سیدعلی خامنه ای

نوید شاهد خراسان رضوی/

برچسب ها
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۰
انتشار یافته: ۱
مرتضی خزایی
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۹:۰۱ - ۱۳۹۹/۰۷/۰۱
0
0
این سردار جهاد گر پرآوازه شهید عالیمقام سید محمدتقی رضوی رضوان الله تعالی علیه نخستین بار ددراردیبهشت ماه ۱۳۶۶ همزمان باعملیات کربلای ۱۰ ایشان توسط برادر یاحی فرمانده هوانیروز سپاه به در پد ندا و پل بوالحسن بین بانه وسردشت به این حقیر معرفی شدتادرصورت درخواست بالگرددراختیار ایشان بگذارم.هیچگاه آن چهره مظلوم وبسبار نورانی این انسان بااخلاص که لباس خاکی پوشیده واورکت رودوش و تسبیح به دست را فراموش نمی کنم.
وقتی خبرمجروحیت وشهادت این
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده