معرفی شهدای گلستان
هر بار که در تخت بیمارستان بستری می شد دائما به پرستاران و نزدیکانش می گفت : به دوستانم بگویید ازین که شما در رزم هستید و من خوابیده ام شرمنده شما هستم.

نوید شاهد گلستان؛شهید حبیب اله قول فرزند رضا در یکی از زیباترین فصول سال در یکی از روزهای فصل زیبا و سر سبز بهاری که با  فصل شکفتن طبیعت همراه است در مورخه 1346/2/21 در روستای زیبا و سرسبز مبارک آباد از توابع شهرستان مینودشت در استان گلستان دیده به جان گشود .

مروری بر زندگی نامه شهید حبیب الله قول/به مادرم بگویید حلالم کند

او از همان اوایل دوران کودکی که دیده به جهان گشود در یک خانواده ی مذهبی و دوست دار اهل بیت در کنار پدر و مادری مهربان و دلسوز شروع به رشد کرد و پس از پا نهادن به سن هفت سالگی بنا به شرایط آن زمان نتوانست به تحصیل بپردازد و همانند دیگر بچه ها در کلاس درس حاضر شود . او از همان کودکی به کار کردن روی آورد و روزهای سخت وی خیلی زود شروع شد و به همراه پدر به کار دامداری و نگه داری از گوسفندان روی آورد. او هر روز صبح پس از اقامه نماز صبح برای چرای گوسفندان آنان را به صحرا می برد نماز ظهر را نیز در بیرون از خانه اقامه می کرد و با غروب خورشید به خانه بر می گشت.

او فردی زحمت کش و فعال بود و به کار های مذهبی و دینی خویش بسیار مقید بود و همیشه در مسجد محل حاضر بود و بخصوص در ایام سوگواری ابا عبداله الحسین (ع) با جان و دل در مسجد حاضر می شد .ایشان فرزند سوم خانواده بود و از نظر اخلاق و رفتار زبان زد خاص و عام بود و هیچ کس از دست وی حتی ذره ای هم نرنجیده بود. او را همگی به نیکی یاد می کنند و همیشه از ایشان به عنوان یک الگو یاد می کنند.

شهید حبیب اله قول علاقه بسیار زیادی به جبهه جنگ داشتند و دوست داشتند که در جبهه حاضر شوند و برای دفاع از مرز و بوم و حفظ کیان اسلامی در برابر دشمن مبارزه کند.ولی سن ایشان کم بود و این مانع از رفتن ایشان شده بود تا اینکه سر انجام ایشان پس از رسیدن به سن قانونی با جان و دل اقدام نمودند و برای رفتن به جبهه حاضر شدند .

پدر وی پس از اینکه دید پسرش حبیب اله بسیار مصمم است که به جبهه برود از طرفی خوشحال بود که او نیز در نگهداری و حفظ از این مملکت کوشا است و می خواهد برای حفظ ناموس و مردمان این مملکت قدمی بردارد . با تمام این تفاسیر سعی می کرد که از رفتن وی جلوگیری کند و به او می گفت که بمان و بعد از دروی محصول ها برو و هر بهانه ای که او دیرتر به جبهه برود ولی او بیصبرانه انتظار جبهه را می کشید و برای رفتن به جبهه لحظه شماری می کرد . سرانجام او برای آموزش نظامی راهی پادگان چهل دختر شد و در آنجا سه ماه دوره آموزش نظامی را گذراند و سپس به کوشک اعزام گردید . ایشان در جبهه سه بار مجروح شدند و در هر سه بار وقتی که برای معالجه می آمد خیلی زود به جبهه باز می گشت. 

هر بار که در تخت بیمارستان بستری می شد دائما به پرستاران و نزدیکانش می گفت : به دوستانم بگویید  ازین که شما در رزم هستید و من خوابیده ام شرمنده شما هستم. به گفته پرستاران ٰ شهید طاقت دوری را   از همرزمانش در جبهه را نداشت و می گفت که دوستانم در جبهه نیاز به کمک دارند و باید به جبهه باز گردم . ایشان پس از دو سال رشادت و فداکاری و دلیر مردی در برابر رژیم بعثی سرانجام در اواخر خدمت وظیفه ی خود بود که عاشقانه به درجه رفیع شهادت نائل گردید.

مزار پاک و مطهر این شهید بزرگوار در زادگاهش روستای مبارک آباد از توابع شهرستان مینودشت می باشد.



منبع:معاونت فرهنگی و آموزشی بنیاد شهید گلستان/پرونده فرهنگی شهداء
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده