روایتی خواندنی از مادر گرامی «شهید سیدمحمد رفیق» برگرفته از کتاب «زندانی 7602» را در ادامه می خوانید؛
او که دلش برای حضور در منطقه پر می کشید، فکری به ذهنش می رسد؛ در شناسنامه اش دست می برد و سن خودش را تغییر می دهد تا مسئولین بهانه ای برای اعزام او نداشته باشند و با انجام این کار بتواند بدون هیچ دغدغه ای، با دیگر دوستانش عازم جنوب یا غرب کشور گردد، تصمیم خود را عملی می کند، شناسنامه اش را دستکاری و چند ماهی به سنش اضافه می کند.
دستکاری در شناسنامه

به گزارش نوید شاهد شهرستان های استان تهران؛ آزاده سرافراز میهنمان مدت هشت سال از عمر گرانبهای خود را در اردوگاه های رمادی دو وموصل چهار سپری کرد، وی مدت ها از عوارض شیمیایی رنج می برد و نهایتا روز عصر دوشنبه، 31 مرداد ماه پس از سالها صبوری و تحمل درد و رنج اسارت و عوارض شیمیایی به فیض شهادت رسید.

این آزاده کرجی نمونه بارز صبر و مقاومت بود که در سالهای دفاع مقدس در مقابل دشمن بعثی مردانه ایستادگی کرد و در سالهای اسارت نیز صبورانه ایستادگي كرد و در مقابل ناهنجاري ها مقاومت نمود. پیام آزادگان برای این آزاده شهید علو درجات و برای خانواده آن مرحوم صبر جمیل و عمر طولانی را آرزومند است.

اولین حضور سید حسین در جبهه؛

دستکاری در شناسنامه

شور و شوق حضور در منطقه و دفاع از میهن اسلامی، لحظه به لحظه در وجود عاشقان به انقلاب و میهن اسلامی شعله ورتر می شود، اما سیدحسین و هم سن و سال های او برای حضور در مناطق عملیاتی، با دو مشکل روبرو هستند؛ سن کم و عدم رضایت خانواده.

او که دلش برای حضور در منطقه پر می کشید، فکری به ذهنش می رسد؛ در شناسنامه اش دست می برد و سن خودش را تغییر می دهد تا مسئولین بهانه ای برای اعزام او نداشته باشند و با انجام این کار بتواند بدون هیچ دغدغه ای، با دیگر دوستانش عازم جنوب یا غرب کشور گردد، تصمیم خود را عملی می کند، شناسنامه اش را دستکاری و چند ماهی به سنش اضافه می کند.

این تصمیم کار خودش را می کند و اعزام خود را به منطقه جلوتر می اندازد. غافل از اینکه روزی مسئولین به این دستکاری پی خواهند برد و همین طور هم می شود. به خاطر دستکاری در شناسنامه، او را به دادگاه برده و محاکمه می کنند.

او در هنگام حضور در دادگاه، با جدیت رو به قاضی پرونده کرده و می گوید : «کاری نکردم، بجای محاکمه من، بلند شید برید جبهه صدام، دین و کشورمان را به غارت خواهد برد ». قاضی او را می بخشد.

دستکاری در شناسنامه

حال و هوای این روزها از زبان مادر؛

مادر سیدحسین با همان چادر نماز ساده اش، نگاهی به عکس روی دیوار می اندازد، نمی تواند اشک هایش را پنهان کند، قدری که آرام تر می شود از او می خواهیم که برایمان از حال و هوا و شوق اشتیاق آن روزهای سیدحسین برای رفتن به منطقه سخن بگوید، اشک چشمانش را پاک می کند و هق هق گریه اش را فرو می خورد:

«جنگ که شروع شد سیدحسین همش دلش می خواست بره جبهه، من با رفتنش موافق بودم، اما پدرش به علت شدت علاقه و کم سن بودن حسین و حضور برادرش سیدمحمد در جبهه، با رفتن او موافقت نمی کرد. یکبار از همون مدرسه رفت جبهه و بعد از سه روز برگشت. دفعه بعد که می خواست بره گفتم: بگذار برادر بزرگت، محمد، از منطقه بیاد بعد شما برو.

دستکاری در شناسنامه

بعد از مدتی محمد از منطقه برگشت. حسین هم ساک خود را بست و آماده ی رفتن به منطقه شد، از من اجازه خواست، گفتم برو از پدرت اجازه بگیر.

پدرش یه گوشه خوابیده بود، رفت و با ادب پتو را از روی صورتش برداشت، آقا سید به او اعتناعی نکرد و او راه افتاد . من به برادر بزرگش سیدمحمد گفتم: «اون داره می ره جبهه، برو ازش بپرس پول داره یا نه». وقتی که داداشش به او گفته بود پول داری یا نه، از جیبش یک دویست تومانی درآورده بود و گفته بود، دویست تومن دارمم و بیش از این نیاز ندارم و رفت و بعد از چند ماه به مرخصی آمد، از او خواستیم که نرود، قبول نکرد و گفت: « منصور انصاری رفته و هنوز برنگشته، من باید بروم او را بیاورم، آخر این جا چطور من راحت و آسوده بمانم و مادرش ناراحت پسرش باشد.»

منبع: کتاب «زندانی 7602» زندگی نامه آزاده هنرمند و جانباز شهید «سیدمحمد رفیق»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده