حیدر بیدر نامنی
حیدر که آمد در خانه به صدا در آمد. خودش رفت کنار در و برگشتنش طول کشیده متوجه شدم چند نفر ضد انقلابی آن را بیرون کشیده و در کوچه آخری با چاقو به او حمله ور شده و وی را درون جوی آب لگد مال کردند.
به گزارش نوید شاهد گلستان: «شهید حیدر بیدرنامنی»، یکم فروردین 1332، در روستای نامن از توابع شهرستان کردکوی دیده به جهان گشود. پدرش «علی بابا فوت1333» و مادرش «زبیده»، نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. کارمند شهرداری بود. سال 1355 ازدواج کرد و صاحب دو پسر و دو دختر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. سوم دی 1366، با سمت راننده ذر جاده هفت تپه اندیمشک دچار سانحه رانندگی شد و بر اثر شکستگی جمجمه و عوارض ناشی از آن به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای امامزاده روستای روشن آباد تابعه شهرستان واقع است. او را علی نیز می نامیدند.

به انقلاب و امام عشق وافری داشت
خاطرات شهید به نقل از همسر گرامی:

شخصی محترم ، متدین اهل نماز و روزه و همیشه با قرآن بود. تمامی خرید بیرون را انجام می داد. 

زمان انقلاب یک روز که بیرون رفته بودم هنگام مراجعت دیدم ، حیدر منزل نیست.
 حیدر که آمد در خانه به صدا در آمد. خودش رفت کنار در و برگشتنش طول کشیده متوجه شدم چند نفر ضد انقلابی آنرا بیرون کشیده و در کوچه آخری با چاقو به او حمله ور شده و وی را درون جوی آب لگد مال کردند. حیدر با سرو روی خونین به خانه برگشت.  «به انقلاب و امام عشق وافری داشت».

روز آخری که به جبهه می رفت صبح با همدیگر صبحانه خوردیم و حتی عکس هم گرفتیم به من گفت ک گلی من می روم و شهیدمی شوم. غروب به روستا رفته و سر قبر پدر و اقوام با آنها نیز خداحافظی کرد.

دختر کوچکم با او قهر کرده بود گفت: بابا جون اگر بروی دیگر بر نمی گردی و شهید می شوی.
همیشه به من می گفت: برویم امامزاده و من می گفتم نه . خیلی امامزاده را دوست داشت به من می گفت روزی که انقدر بیایی که خسته شوی و همین طور هم شد.

حیدر خودش خواب دیده بود . چون خانوادگی نسل اندر نسل علمدار بودند حضرت ابوالفضل با اسب او را سوار کرده و دورش داده . به من گفت: گلی سه ماه دیگر به عید است مواظب بچه ها باش.

روزیکه ساعت 5 نامه اش به دست ما رسید، ساعت هشت وربع زنگ زد و ساعت نه و ربع به شهادت رسید.

دخترم حدیثه داخل بیمارستان بود از خواب بلند شد و گفت بابا شهید شده و آنرا با لباس کفن کرده اند به او دلداری دادم .  دوباره خوابید و دوباره جیغ زد و گفت: بابا با لباس کفن کرده به من املاء گفت و رفت. دختر کوچکم نیز با سن کم خود خواب شهادت پدرش را دید.

خواب دیدم: حیدر برای فلسطین بار می برده و داخل ماشین پر از مواد غذایی است به من می گه داخل ماشین را نگاه کن شخصی سیاه چرده را می بینم می گه گلی کم و کسری نداری . می گم سیب زمینی می گه به داخل ماشین دست نزنی که مال بیت المال است و می خواهم به فلسطین ببرم . خودم برایت تهیه می کنم  و می آورم.
خواب دیدم داخل چاله باغ سیلی سنگین راه افتاده همه مرد و زن و بچه داخل آب شناور هستند. آب فقط مرا تکان نمی دهد . 2 تا از بجه ها را دستهایشان را می گیرم حیدر به من می گوید: آنها را رها کن، آنها گناهکارند و باید بروند.

برای اینکه بتواند خبر شهادت حیدر را به مادرش بدهند جسد حیدر مدت 10 روز داخل سرد خانه نگهداری شد.

حیدر موقع افطار همیشه اول نماز می خواند و سپس افطار می کرد. به مردم کوچه و اقوام خیلی زیاد کمک های نقدی و ... می کرد.  همیشه می گفت: من برای دین اسلام کار می کنم و حاضر به تشویق و تمجید نمی شد.
منبع: معاونت فرهنگی و آموزشی بنیاد شهید گلستان/ پرونده فرهنگی شهدا

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده