نقش قزاق ها در دوران دفاع مقدس1/ «شهید صفرعلی عراقبای»
«شهید صفرعلی عراقبای»، اولین شهید از شهدای قزاق ایران است. وی در سال 1359، در کردستان شهید شد. در آن سال ها من در دانشگاه تربیت معلم تهران بودم و در رشته ادبیات فارسی درس می خواندم. روزی از کنار میدن فردوسی تهران عبور می کردم که غلام، برادر شهید را دیدم، او نگران در گوشه میدان ایستاده بود و نمی دانست که به کجا برود.
به گزارش نوید شاهد گلستان: «شهید صفرعلی عراق بای»، یکم شهریور 1338، در شهرستان گرگان به دنیا آمد. پدرش «ساقن» و مادرش «زینب» نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. نجار و شاگرد راننده بود. به عنوان سرباز ژاندارمری در جبهه حضور یافت. بیست و هشتم اردیبهشت 1359، در سقز هنگام درگیری با نیروهای حزب دمکرات و کومله بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. پیکر وی در گلزار شهدای امامزاده زادگاهش قرار دارد.

برگی از خاطرات اولین شهید قزاق دفاع مقدس «شهید صفرعلی عراقبای»


کوچک اما بزرگ

برادر شهید نقل می کند:

شهید از من کوچکتر بود ولی روحش بزرگتر بود. اخلاق بسیار نیکویی داشت، بسیار دلسوز، مهربان  و مسولیت پذیر بود. 

پدرم آن زمان کامیون داشت به همین دلیل شهید با ایشان کار می کرد. بعد از این که پدرم به رحمت خداوند رفتند، شهید بزرگوار به مدت شش سال هزینه زندگی ما را تامین می کرد. بعد از شهادت ایشان سایه و برکت شهید بزرگوار بر سر خانواده ما است. من به بزرگی برادر کوچکترم افتخار می کنم. 

خاطرات مرحوم «تویجان بابق» از شهید عراقبای 

برگی از خاطرات اولین شهید قزاق دفاع مقدس «شهید صفرعلی عراقبای»
«مرحوم تویجان بابق»

«شهید صفرعلی عراقبای»، اولین شهید از شهدای قزاق  ایران است. وی در سال 1359، در کردستان شهید شد. در آن سال ها من در دانشگاه تربیت معلم تهران بودم و در رشته ادبیات فارسی درس می خواندم. روزی از کنار میدن فردوسی تهران عبور می کردم که غلام، برادر شهید را دیدم، او نگران در گوشه میدان ایستاده بود و نمی دانست که به کجا برود. 

من اتفاقی او را دیدم و به نزدش رفتم و پرسیدم:

غلام تو اینجا چه کار می کنی؟ کی از گرگان آمدی؟ او با نگرانی جواب داد: برادرم صفر در جبهه مجروح شده است و به ما خبر دادند که در یکی از بیمارستان های تهران بستری شده است. من آدرس آن بیمارستان را دارم ولی نمی دانم کجای شهر است. آدرس بیمارستان را گرفتم، وی در بیمارستان ارتش بود که در عباس آباد تهران قرار داشت. 

چند سال در تهران بودم و درس می خواندم و به خیابان های این شهر بزرگ که پایتخت ایران است، تا اندازه ای آشنا بودم. بنابراین به غلام گفتم ناراحت نباش، من الان شما را به آن بیمارستان می برم و با هم از برادرت صفر عیادت می کنیم. غلام خوشحال شد و بعد با هم یوار تاکسی شده و به بیمارستان رفتیم و صفر را که روی تخت بستری افتاده بود، ملاقات کردیم. صفر شکمش ترکش خمپاره خورده بود و حالش زیاد رزایت بخش نبود. 

آن روز گذشت و غلام نزد برادرش ماند و من به خوایگاه برگشتم. بعد از آن روز هر روز به عیادتش می رفتم تا اینکه حدود یک هفته بعد حالش بدتر شد و در بیمارستان جان داد و شهید شد. در آن روز من امتحان داشتم و نتوانستم در کنار شهید باشم. برادرانش وی را با آمبولانس به گرگان بردند. شهید صفر علی عراقبای فوق العاده خوش اخلاق، متین و صبور بود. 

من آن شهید را از دوران کودکی می شناختم که برای کمک به معاش خامواده اش مرتب کار می کرد و هرگز از کارکردن خسته نمی شد، جوانی بسیار مومن و متواضع بود و علیرغم نداری باز هم سعی می کرد به دیگران کمک کند، مرتب به مسجد می آمد و در انجام فرایض دینی بسیار کوشا بود.
منبع: معاونت فرهنگی و آموزشی بنیاد شهید گلستان/ پرونده فرهنگی شهدا
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده