دوشنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۹ ساعت ۱۱:۰۸
مادر شهید "علیرضا زارعین" نقل می‌کند: «از دیدن علیرضا که توی آب دست و پا می­‌زد شوکه شدیم. بدن علیرضای سه ساله روی آب آمده بود که پدرم پرید توی آب. او را از آب بیرون کشید و به درمانگاه رساندیم. دکتر بعد از معاینه گفت: دیگه کاری از دستم بر نمی‌­آد! همه دست به دعا برداشتیم....» نوید شاهد سمنان به مناسبت سالروز تولد، در دو بخش خاطراتی از این شهید گرانقدر را برای علاقمندان منتشر می‌کند که توجه شما را به بخش دوم این خاطرات جلب می‌کنیم.

ی


به گزارش نوید شاهد سمنان؛ شهید علیرضا زارعین دهم خرداد ۱۳۴۴ در شهرستان تهران به دنیا آمد. پدرش محمدرضا و مادرش معصومه نام داشت. تا دوم راهنمایی درس خواند. باطری‌ساز بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و چهارم آبان ۱۳۶۱ با سمت تک ‏تیرانداز در سومار توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. پیکر وی مدت‏ها در منطقه بر جا ماند و بیست و دوم شهریور ۱۳۷۹ پس از تفحص در گلزار شهدای فردوس‏ رضای شهرستان دامغان به خاک سپرده شد.


سه ساله بود که پزشک جوابش کرد

سر و صدای مرغابی های توی استخر همه را به حیاط کشاند. از دیدن علیرضا که توی آب دست و پا می­زد شوکه شدیم. بدن علیرضای سه ساله روی آب آمده بود که پدرم پرید توی آب. او را از آب بیرون کشید و به درمانگاه رساندیم.

دکتر بعد از معاینه گفت: «دیگه کاری از دستم بر نمی‌­آد!»

همه دست به دعا برداشتیم. به لطف خدا نیم ساعت بعد، حال علیرضا بهتر از قبل شد. 

قسمت این بود که ۱۴ سال بعد علیرضا در جبهه به شهادت برسد.

(به نقل از مادر شهید)


خبر مفقودالاثر شدن برادرم

با آمدن دامادهایم به خانه ما، پدر با آنها سلام و علیکی کرد و باز کنج حال دور هم نشستند. آرام با هم صحبت می کردند. از وقتی خبر مفقودالاثر شدن علیرضا را به ما داده بودند کار هر شب شان بود. به دیدار همرزمان علیرضا هم رفتند. تنها خبرشان این بود: «در منطقه سومار که کوهستانی است عملیات داشتیم؛ توی محاصره شدید عراقی‌ها مجبور به عقب‌نشینی شدیم.»

در دل تاریکی شب، صدای ناله‌های سوزناک و گریه‌های مادرم خواب را از چشمان می‌ربود. مادر عکس علیرضا را بغل می‌کرد و اشک می‌ریخت. هجده سال بعد با شنیدن خبر پیدا شدن نشانه‌هایی از علیرضا به معراج شهدا رفتیم. با دیدن بلوز دستبافت مادر و کفش‌ ­کتانی که من و مادر برایش خریده بودیم همراه با استخوان‌های خرد شده و پلاکش، شوک سنگینی به من وارد کرد که تا دو سال بعد اسیرش بودم.

(به نقل از خواهر شهید)


پیغامش آرامش جانم شد

دو روز از مراسم تشییع و تدفین علیرضا می‌گذشت. به نمایشگاهی در دامغان رفتم برای بازدید از آثار شهدا. در همان چند روز یک چیز شده بود ملکه ذهنم: «علیرضا الآن تنهاست! دیگه پیش دوستانش نیست!»

غرق تماشای ویترین‌هایی بودم که مزین شده بود از چفیه‌ها، پلاک‌ها، نامه‌ها و لباس‌های شهدا.

احساس کردم نگاه کسی تعقیبم می‌کند. حدسم درست بود. آقایی نزدیکم آمد و پرسید: «شما پدر شهید علیرضا زارعین هستین؟»

خشکم زد. گفتم: «آره چطور مگه؟»

گفت: «دیشب خواب دیدم تو حرم امام رضا (ع) هستم. علیرضا هم در حال زیارت بود. یه پیغام هم برای شما داد! گفت: "به بابام بگید من دیگه  اینجا تنها نیستم غصه نخوره!"

به لطف خدا حرفش آرامش جانم شد.

(به نقل از پدر شهید)


منبع: کتاب فرهنگ نامه شهدای استان سمنان / نشر فاتحان-قائمی


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده