نوید شاهد - شهید "صفر غلامی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «پس از نماز خواندن به مقصد قم حركت كرديم. در بين راه يك سواری پيكان و يك كاميون حامل خرما و يك كمپرسی حامل سنگ با هم برخورد كرده بودند و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.

تصادفی غم انگیز در مسیر اعزام جبهه

به گزارش نوید شاهد فارس، شهید "صفر غلامی" یکم فرودین سال 1342 در کازرون دیده به جهان گشود. 7 ساله بود که راهی مدرسه شد و تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم گذراند. با آغاز جنگ تحمیلی از طریق سپاه به جبهه اعزام شد. وی سرانجام 12 اسفند ماه 1362 در عملیات خیبر به شهادت رسید.

 

متن خاطره خودنوشت:
بسم‎الله الرحمن الرحيم ساعت 7 صبح از ستاد بسيج كازرون به مقصد شيراز حركت كرديم و ساعت 10 به شيراز رسيديم و از شيراز يكسره (بدون توقف) به طرف اصفهان حركت كرديم. در بين راه از مرودشت و چند ده ديگر عبور كرديم. ظهر ساعت 2:30 در ده‎بيد نهار خورديم و بعد از آن به طرف آباده حركت كرديم. در آباده به ستاد بسيج رفتيم ونماز ظهر را خوانديم. پس از نيم ساعت حركت كرديم در راه از شهرضا بدون توقف گذشتيم و به راه ادامه داديم تا نزديكی های اذان مغرب به اصفهان رسيديم. پس از رسيدن به اصفهان به بسيج دانش‎آموزی رفتيم. شام را آنجا خورديم و نماز را نيز همانجا خوانديم و سپس خوابيديم.


تصادفی غم انگیز در مسیر اعزام جبهه
صبح دوشنبه ساعت 6 پس از نماز خواندن به مقصد قم حركت كرديم. در بين راه يك سواری پيكان و يك كاميون حامل خرما و يك كمپرسی حامل سنگ با هم برخورد كرده بودند كه سواری به كلی منهدم شده بود و گويا 8 نفر در اين حادثه كشته شدند. به راه ادامه داديم از دليجان گذشتيم و قبل از ظهر ساعت 11 به قم رسيديم. در قم نيز به بخش تحقيقات سپاه پاسداران مراجعه كرديم و ظهر را در آنجا به سر برديم.
ناهار از طرف سپاه آورده شد. پس از خوردن ناهار نماز خوانديم و پس از نماز خواندن (ساعت 2:45) از قم به طرف تهران حركت كرديم. حدود ساعت 5:45 بود كه به تهران رسيديم. در مرحله اول به بهشت زهرا رفتيم و مزار آيت‎الله طالقانی را ديدار كرده و سپس قبرستان شهدای كردستان و ديگر شهدای انقلاب را ديديم و فاتحه خوانديم.
پس از حدود 1 ساعت يا بيشتر كه در خيابان ها با ماشين سرگردان بوديم به مركز بسيج تهران رسيديم كه ديديم هيچكس جز نگهبان آن (كه يك پاسبان بود) در آنجا نبود ناچار نماز مغرب و عشا را در همانجا خوانديم و سپس آقای مرادی يكی از دوستانش را پيدا كرد كه به اتفاق شب را به منزل ايشان رفتيم و پس از خوردن غذا و چای به تماشای تلويزيون نشستيم و سپس خوابيديم. صبح هوا تاريك بود كه بيدار شديم وضو گرفته و نماز خوانديم. سپس به خوردن صبحانه پرداختيم.

اولين روز اردو / سه‎شنبه 18شهریور1359
امروز صبح ساعت 8 از منزلی كه شب را در آن به سر برده بوديم حركت كرديم پس از حدود نيم ساعت به باغ منظريه كه محل اردو بود رسيديم. پس از صحبت كردن آقای صفری با نگهبانان درب جبهه ما وارد شديم. اول وسائل ما را بازرسی كردند. سلاح های سرد و دوربين های عكاسی را گرفتند و پس از بازرسی ما را به چادرهائی كه برايمان در نظر گرفته بودند راهنمائی كردند. هر 6 نفر داخل يك چادر رفتيم من به اتفاق حيدر بنيادی و محسن داودی و اكبر ميراب و علی عيسوی و غلامرضا بستانپور در يك چادر بوديم. چادری ارتشی بود كه كف آن را زيلو انداخته بودند. وسايلمان را كه عبارت از پتو و ساك حاوی ديگر وسائل ضروری بود به داخل چادر گذاشتيم.

انتهای متن/

منبع: پرونده فرهنگی، مرکز اسناد ایثارگران فارس

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده