به مناسبت واقعه ی پنجم آذر
در میان شهیدان انقلاب اسلامی کسانی بودند که هم با قلم و بیان و هم با خونشان به مبارزه با رژیم پهلوی پرداختند. هر کوی و برزنی رزمگاهشان، هر اجتماعی محفلشان، و هر صفحه ای میدان قلم فریائی شان بود.

به گزارش نوید شاهد گلستان: «شهید چنگیز امیرلطیفی»، بيست و دوم فروردين 1336 ، در شهرستان گرگان به دنيا آمد. پدرش ميراسماعيل، معلم بود و مادرش اقدس نام داشت. دانشجوي دوره كارداني در دانش سرا بود. پنجم آذر 1357، در خيابان شهداي گرگان هنگام شركت در تظاهرات توسط عوامل رژيم شاهنشاهي بر اثر اصابت گلوله به سينه و چشم، شهيد شد. پيكر او را در گلزار شهداي شهرستان بندر گز به خاك سپردند. او را حسين نيز مي ناميدند.

شهید چنگیز امیر لطیفی اولین شهید واقعه ی پنجم آذر

من اولین شهید امروز هستم.

 در میان شهیدان انقلاب اسلامی کسانی بودند که هم با قلم و بیان و هم با خونشان به مبارزه با رژیم پهلوی پرداختند. هر کوی و برزنی رزمگاهشان، هر اجتماعی محفلشان، و هر صفحه ای میدان قلم فریائی شان بود. 

اینان فرزندان راستین مکتب حیات بخش اسلام و پیروان صدیق روح الله خمینی «ره»، بودند. شجاعت و فدا کاری دو مشخصه ی بارزشان و عشق به خدا و ندای درونشان بود. با هراس بیگانه بودند و با شجاعت آشنای دیرینه. دستگاه منحوس پهلوی بیش از اندازه از این قشر می ترسید. 

قشری که همه چیزش مبارزه بود، مبارزه ای پیگیر، مبارزه ای پیروز و بنیان کن، که می رفت تا کاخ ظلم و ستم را برای همیشه از بین بر کند، و چنین نیز شد و شهید حسین «چنگیز» امیر لطیفی، آن جوان سخت کوش و مبارز از این کسان بود. 

او با جان و کلام و بیان جهاد می کرد و برای مبارزه مکان و زمان نمی شناخت. گرگان، بندرگز، روستا، شهر، کلاس درس، دانشسرا، خیابان، منزل و مسجد همه . همه جا میدان فعالیت و تلاش گسترده ضد طاقوتی او بود. حتی در میان گردهمایی ها و مجالس خویشان و بستگان نیز فرصت را غنیمت می شمرد و از قیام مردم مسلمان سخن می گفت و از بی تفاوت ها متنفر بود. 

دوستانش هم چون خودش اهل نماز و مسجد و مخالف رژیم شاهنشاهی بودند. شهید «اسدی عرب» آن چریک آشنای مازندران و گلستان از جمله دوستان و یاران نزدیک شهید امیر لطیفی بود. همان که قرار بود در چهلم شهید سخنرانی کند اما پیشتر در دوازدهم بهمن ماه 1357، به افتخار شهادت نائل گشت و در جنت به دیدار هم شتافتند.

پدر و مادر شهید امیر لطیفی هر دو معلم بودند پس از مدتی به بندرگز رفتند. دوره دبیرستان را در مدرسه پیشرو بندرگز با موفقیت به پایان رساند و پس از اخذ دیپلم در خرداد سال 1356، وارد دانش سرای راهنمایی گرگان گردید. از آنجا بود که زندگی اش وارد مرحله نوینی از مبارزات سیاسی، مذهبی علیه رژیم پهلوی شد. مادرش در مورد او می گوید؛ «اصولا پسری کم رو، خجالتی و خیلی محبوب و به زندگی قانع و با ما خیلی صمیمی . فداکار بود، او وقتی دیپلمش را گرفت اخلاقش عوض شد و با چند نفر دوست شد که یکی از دوستانش در پنجم آذر شهید شد. چون ما بیدار نشده بودیم نمی دانستیم حسین در چه راهی است. مسجد رفتن او به خاطر آگاه شدن بود. حسین کتاب می خرید . آنها را در روزنامه می پیچید و برای دوستانش می فرستاد و خودش هم مطالعه می کرد.»

یک بار مامورین شاه دو جلد کتاب ممنوعه را از او گرفتند که باعث شد به عنوان مخالف رژیم شناسایی شود. 

تشکیل جلسات و بحث در مورد انقلاب با چند نفر از دوستانش، مطالعه کتب اسلامی و انقلابی، توزیع شب نامه و اعلامیه و تکثیر نوارهای مذهبی سیاسی شرکت در تظاهرات ها از جمله فعالیت های گسترده حسین بود. حتی یک بار به پدرش می گوید: «بگذارید مرا بکشند باز هم هستند کسانی که راه مرا دنبال کنند و بالاخره کسانی باقی می مانند که راحت و آزاد زندگی کنند، آن وقت است که عدل به وجود می آید و دنبال زنده می گردد.» 

صبح روز پنجم آذر در حالی که به سوی امامزاده عبدالله گرگان می رفت تا در راهپیمایی با شکوه این روز شرکت کند یکی از دوستانش به او می گوید: «حسین! نرو، امروز با همه روزها فرق می کند تصمیم دارند به سوی مردم تیر اندازی کنند، کشته می شوی.» حسین با لبخندی شیرین و با مهربانی در جوابش می گوید: «اشکالی ندارد مگر آنهایی که کشته شدند خونشان رنگین تر از من بوده؟»

آری او عاشق شهادت بود و حای با غسل شهادت در راهپیمایی پنجم آذر شرکت نمود و در همین روز به یکی از دوستانش گفت: « من اولین شهید امروز هستم.»

«شهید امیر لطیفی»، مجاهد مسلمان خستگی ناپذیر رفت و عاشقانه هم رفت و با شجاعت و ایثار در برابر مردوران شاه پرست ایستاد و مورد اصابت سه گلوله قرار گرفت. یک تیر به چشمش، دومی به سمت راست سینه و سومی به دستش و چون مرغ باغ ملکوت به آن سوی دیار خاکیان پرواز کرد.

 من مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک       دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم

حسین نام دیگرش چنگیز بود ولی او از این نام خوشش نمی آمد، چنان که مادرش می گوید: «بعد از شهادتش چندین بار خواب نما شدم که می گفت: دیگر مرا چنگیز صدا نکنید، اسم من حسین است.» و به راستی نیز حسین بود چرا که چون حسین زندگی می کرد، چون حسین اندیشید و چون حسین وارد معرکه شد و چون حسین سرور آزادگان عالم به شهادت رسید. هنگامی که پیکر قد برافراشته حسین به خون نشست یکی از یاران مبارزش با خون او روی کاغد چنین نوشت:

با خون خود نوشتیم یا مرگ یا خمینی 

از جان خود گذشتیم با خون خود نوشتیم یا مرگ یا خمینی 


سال 1357 در بند گز به مناسبت شهادت حسین امیر لطیفی مجالس و مراسم عزاداری به پا شد . این جلسات تنها مجالس گریه و زاری نبود. بلکه در این مراسمات چهره پهلوی و حکومتش، جنایات و خونخواری مامورانش افشا می شد و این جلسات شور آفرین و تحرک بخشی بود که در آنها درس مقاومت و مداومت نهضت اسلامی نجوا می شد. 

منبع: معاونت فرهنگی و آموزشی بنیاد شهید گلستان/ پرونده فرهنگی شهدا




برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده