چهل سالگی انقلاب
این پارچه کت و شلواری را به تو هدیه می کنم، برای دامادی خود نگه دار. من با حالت ناراحتی به او گفتم: این چه فرمایشی است که می کنید: گفت: این یک واقعیت است دیر یا زود خبر شهادت مرا خواهی شنید.
به گزارش نوید شاهد گلستان: «شهید محمد مهدوی»، بیست و سوم خرداد 1331، در روستای میقان از توابع شهرستان شاهرود به دنیا آمد. پدرش «غلامحسین فوت 1336» و مادرش «نجمه خانم» نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. تکنسین لوکوموتیو بود. بیست و دوم بهمن 1357، در تهران هنگام تسخیر ساختمان رادیو و تلوزیون توسط عوامل رژیم شاهنشاهی بر اثر اصابت گلوله به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای امامزاده الازمن تابعه شهرستان علی آباد کتول قرار دارد. 

شهدای فجر آفرین/ «شهید محمد مهدوی» این لباس دامادی من است

خاطره ای درباره شهید به نقل از برادر شهید:

«درود بر خمینی»

«شهید مهدوی»، در دوران انقلاب به علی آباد آمد و در راهپیمایی شرکت کرد. به بنده گفت: که اینجا روح راهپیمایی ندارد. با هم به شاهرود رفتیم. شعار «جاوید شاه» بر روی دیوار نوشته شده بود. ایشان با توجه به جو خطرناکی که ساواک ایجاد کرده بود. با شجاعت تمام با رنگ شعار را محو کرد و به جای آن شعار « مرگ بر شاه» و «درود بر خمینی» نوشت. در همین هنگام ساواک به تعقیب او پرداخت و ما با کمک دوستان خود توانستیم او را فراری دهیم.

شهدای فجر آفرین/ «شهید محمد مهدوی» این لباس دامادی من است
 
خاطره ای از شهید محمد مهدوی به نقل از برادر ایشان:

«لباس دامادی» 

یکی از روزهایی که به تهران رفته بودم همراه محمد به سمت میدان انقلاب برای تظاهرات به راه افتاده بودیم. من دیدم در طول مسیر شهید پشت سر گروه های مختلف اندکی با آنها هم مسیر می شد و بعد آنها را رها می کرد. از او می پرسیدم این کار شما چه حکمتی دارد؟ گفت: برادرم فریب شعار و ظاهر گروه ها را نخور زیرا اینها همه در خط امام نمی باشند. من متوجه شدم گروه ها با اهداف و نیت های مختلفی هستند. این عمل شهید را برای خود نوعی هشدار و بیدار باش تلقی نمودم. 

بعد از تظاهرات به منزل برگشتیم ایشان تعدادی جزوه و اطلاعیه از حضرت امام به من داد و یک قواره پارچه کت و شلواری را برایم آورد و گفت: این لباس دامادی من است. تبسمی بر روی لبانم نشست و لحظه ای به فکر فرو رفتم و بعد گفت: این پارچه کت و شلواری را به تو هدیه می کنم، برای دامادی خود نگه دار. من با حالت ناراحتی به او گفتم: این چه فرمایشی است که می کنید: گفت: این یک واقعیت است دیر یا زود خبر شهادت مرا خواهی شنید. آری این بار هم درست می گفت. چندی نکشید که خبر شهادت محمد را به ما دادند. 
 منبع: معاونت فرهنگی و آموزشی بنیاد شهید گلستان/ پرونده فرهنگی شهدا
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده