خاطراتی از اولین شهید مدافع حرم شهر گرگان به روایت همسر
«فاطمه ایزدی نامقی» همسر شهید «سیداحسان حاجی حتم‌لو» گفت: «بعد از شهادت سید احسان گفتم، یا امام زمان (عج) من تنها یادگار سیداحسان را به شما هدیه می‌کنم، من از همه دنیا به خاطر عشق به شما گذشتم، بعضی وقت‌ها به سید احسان می‌گویم ازت یک گلایه دارم، یک تبریک به من بدهکاری، تو هنوز روز مادر را به من تبریک نگفتی.»

«شهید سید احسان حاجی حتم‌لو»، در روز چهارشنبه اول فروردین 1363، هجری شمسی، مصادف با هفدهم جمادی الثانی سال 1404 در خانواده‌ای مذهبی چشم به جهان گشود. پدرش از سادات حسینی تربیت حیدریه و مادرش اهل گرگان است. سید احسان عضو گروه تخریب تیپ 45 جوادالائمه بارها به مناطق مرزی کشور و مبارزه با گروه‌های انحرافی پژاک و اشرار و نیز مناطق برون مرزی از جمله سوریه و لبنان انجام وظیفه نموده بود. وی سرانجام در عصر روز دوشنبه 13 بهمن 1393، مصادف با دهه فجر انقلاب اسلامی همراه با دیگر همرزمانش با شعار (کُلُنا عَباسُکَ یا زینب) در حومه شهر حلب سوریه به آرزوی دیرینه‌اش رسید و جامه فاخر شهادت را برتن کرد. مزار او در گلزار شهدای شهر گرگان قرار دارد. نوید شاهد گلستان به مناسبت ولادت حضرت زهرا (س) و روز مادر، گفتگویی با «فاطمه ایزدی نامقی» همسر این شهید گران‌قدر انجام داده است که تقدیم حضور علاقه‌مندان می‌شود.

گلایه از همسر / تبریک روز مادر را به من بدهکاری

بزرگترین آرزویم شهادت است

بعد از مراسم عقد برای زیارت به تپه نورالشهدا رفتیم. زیارت نامه خواندیم و مزار هشت شهید گمنام آنجا را زیارت کردیم. بعد داخل همان محوطه روی یک نیمکت زیر سایه یک درخت نشستیم. باد سردی می‌وزید. احساس کردم احسان، می‌خواهد مطلب مهمی را به من بگوید ولی در چشمانش تردید را می‌دیدم. بلند شدیم تا برویم ولی به یکباره رو به من کرد و گفت: «میشه چند لحظه صبر کنی می‌خواهم مطلب مهمی را به شما بگویم.» با لبخند به صورت من نگاه کرد و گفت: «می‌دونم درست نیست امشب که شب اول زندگی مشرک ماست این را بگویم. ولی لازم است این مطلب مهم که بزرگترین آرزوی من است، را با شما در میان بگذارم. نگاهی به او انداختم. کنجکاو و منتظر بودم تا بشنوم این مطلب مهم چیست که انقدر او را پریشان کرده است؟

سید احسان گفت: «بزرگترین آرزوی من شهادته. می خواهم این را بدونی و دعا کنی به آرزویم برسم.»
نمی‌دانم چرا آن لحظه اصلا از حرفش تعجب نکردم و ناراحت نشدم. در صورتی‌که شاید خودش هم فکر کرد که ناراحت شدم. اما انگار همان شهدایی که کنارشان بودیم، دلم را قرص و محکم کرده بودند. با آرامشی عجیب به او گفتم: «حالا که بزرگترین آرزویت شهادت است، امیدوارم به آرزوی قلبی‌ات برسی.» پنج سال و دو ماه از آن روز گذشت و احسان به آرزویش که همانا شهادت بود رسید.

بوی شهید را از لباس‌هایش می‌گیرم


شب اول که برای خواستگاری آمده بودند، به علت خطراتی که شغلش داشت می‌خواستم جواب منفی بدهم، اما انگار خودش از خدا خواسته بود پاسخ مثبت بدهم و من هم در کمال ناباوری پاسخ مثبت دادم. وقتی به مأموریت می‌رفت به قدری دلتنگ می‌شدم که دوست نداشتم، لباس‌هایش را بشورم تا با بویش آرامش بگیرم. اینقدر وابستگی شدید بود که با بو کردن لباس‌هایش خوابم می‌برد. سه چهار روز مانده که از مأموریت برگردد، مانند بچه‌ها می‌شدم که حتی برای درخواست‌شان حاضر نبودند، تا صبح صبر کنند. بعد از شهادت هم که لباس‌هایش را آوردند، لباس‌هایش را همان شکل با گل نگه داشته‌ام تا یاد و خاطره‌اش با من همراه باشد.

هر جا شما باشی من حاضرم همراهت بیایم


به بچه‌ها خیلی علاقه داشت و حاضر بود هر کاری برای آنها انجام دهد. در یکی از مأموریت‌هایش که در منطقه‌ای دور افتاده و محروم بود، ساکنین آنجا خیلی در فقر بودند و بچه‌ها سواد نداشتند، به من گفت: «حاضری با من بیایی و به بچه‌ها قرآن و حروف الفبا آموزش بدهی؟» به او گفتم: «هر جا شما باشی من حاضرم همراهت بیایم.»

تو همانی که دلم لک زده لبخندش را


بعد از سید احسان زندگی برایم خیلی سخت می‌گذرد، اما سخت‌ترین آن لحظات بعد از نبود سید احسان که بیشتر حس می‌شد، لحظه به دنیا آمدن سید طه بود، آن لحظه همه دور و برم بودند، چشم‌هایم همه را می‌دید، اما فقط دوست داشتم احسان داخل بیاید، احسان قول داده بود وقتی فرزندمان به دنیا می‌آید برایم یک دسته گل بزرگ رز و مریم می‌گیرد، اما همه اینها فقط حسرت شد. سید طه یازدهم مرداد 1394، به دنیا آمد. تا یک هفته مثل افسرده‌ها بودم. یک دفعه بی‌هوا، ساعت دو سه نصف شب بلند بلند گریه می‌کردم. کم کم انگار خدا خودش دلم را آرام کرد.

اسم پسرم را سید محمد طه، همانطور که احسان خواسته بود گذاشتیم. هیچ وقت از او نپرسیدم چرا، در مأموریت‌های سوریه اسم مستعارش محمد طه بود. پوتینش را هم که برای من آوردند، اسم محمد طه بر روی آن نوشته شده بود. سید طه خیلی شیرین و دوست داشتنی است، با بودنش شیرینی زندگی را حس می‌کنم، این احساس را به من می‌دهد که زندگی با سید احسان هنوز ادامه دارد، اینکه او همه جا مراقب ما هست، به ما نگاه می‌کند و لبخند می‌زند.
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را                                                 او که هرگز نتوان یافت همانندش را

نگران تربیت سید طه بودم

عکس‌هایی که سید احسان بچه‌ها را در آغوش گرفته را می‌بینم خیلی ناراحت می‌شوم، ای‌کاش حداقل به خاطر دل منو سید طه فقط یک عکس کنار سید طه داشت. پنج ماه و بیست و هشت روز بعد از شهادت سید احسان، سید طه به‌دنیا آمد. هیچ وصیتنامه‌ای مبنی بر تربیت سید طه پیدا نکردیم، نگران تربیت سید طه بودم. هنوز هم دوست دارم یک خط یا نوشته‌ای برای سید طه پیدا کنم که احسان برای سید طه نوشته باشد که برای دلگرمی من و سید طه باشد. از نوشته‌هایش در گوشه کتاب‌ها و دستنوشته‌هایش در جاهای مختلف متوجه شدم، خودش بیشتر نگران تربیت بچه بود، در بخشی از دستنوشته‌هایش آمده، اگر به بچه‌ها قول می‌دهید حتما عمل کنید، به بچه‌ها دروغ نگویید. با افراد خوب معاشرت کنید. حتی چندین سی دی آموزشی برای تربیت کودک نیز تهیه کرده بود. دوست داشت اولین سوره‌ای که به بچه‌مان یاد می‌گیرد سوره کوثر باشد. هیچ‌وقت از نبود سید احسان با سید طه صحبت نمی‌کنم گویی هر سه با هم زندگی می‌کنیم. همیشه به سید طه می‌گویم: «تو که پاکی و مطمئنم بابا رو می‌بینی، این چشمان من است که بابا احسان را کنار تو نمی‌بیند.»

تنها یادگار سید احسان را به شما هدیه می‌کنم


از همان اول به جای لالایی شعرهایی که در موبایل سید احسان است، برای فرزندم می‌خوانم، این شعر
شبنمی در حرمت طعنه بـه دریا زده است                                 هر که آمد حرمت قید دو دنیا زده اسـت

را بیشتر از بقیه می‌خوانم. سید طه را جلوی عکسی که پشت سید احسان حرم حضرت زینب (س) است، می‌برم و به او می‌گویم: بابا برای این حرم عزیز، قید زندگی و من و تو را زده است. بعد از ازدواج همیشه امام حسین (ع) به ذهنم می‌آمد و می‌گفتم تمام زندگی‌ام فدای شما. چند روز قبل از شهادت که زیارت عاشورا را خواندم دوباره یا حسین گفتم و از همه زندگی‌ام گذشتم، چند روز بعد خبر شهادت سید احسان را آوردند. بعد از شهادت سید احسان گفتم: «یا امام زمان من تنها یادگار سید احسان را به شما هدیه می‌کنم، من از همه دنیا به خاطر عشق به شما گذشتم، بعضی وقت‌ها به سید احسان می‌گویم ازت یک گلایه دارم، یک تبریک به من بدهکاری، من شهادتت را بهت تبریک گفتم، اما تو هنوز روز مادر را به من تبریک نگفتی.»

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده