قسمت نخست خاطرات شهید «ابراهیم رجببیکی»
دوست شهید «ابراهیم رجببیکی» نقل میکند: «ابراهیم جوانی متدین، عاطفی، بسیار پرتحرک و خوش اخلاق بود. همیشه هنگام ورود به کلاس درس، ذکر «لاحولولاقوهالابالله» بر لبانش جاری بود؛ همکلاسیهایش موقع ورود او به کلاس میگفتند: لاحولولاقوهالابالله.»
کد خبر: ۵۵۹۵۲۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۳
«وقتی که منور روشن میشد همه دراز کش روی به زمین میخوابیدیم و از آن درهای که عبور میکردیم آب زیادی داشت و همه تا زانوهایمان آب بود و وقتی که زمینگیر میشدیم خاک هم میچسبید ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «اردشیر ابراهیمپورکلاسی» از شب عملیات کربلای ۹ در قصر شیرین که از جمله شهدای غریب اسارت است، تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۹۵۱۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۳
خاطره شهيد منوچهر الهياری «8»
شهيد «منوچهر الهياری» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «پس از اين چند حمله باز هم به راه خود احساس میکنم که نزديکتر شدهام. من اعتقاد دارم که خدای بزرگ انسان را به اندازه درد و رنجی که در راه خدا تحمل کرده است پاداش میدهد و...» قسمت هشتم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۵۹۵۰۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۶
خاطره شهيد منوچهر الهياری «7»
شهيد «منوچهر الهياری» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «قلبم هر لحظه به خدا نزديکتر میشد و همه فکر و ذکرم ستيز با دشمن و پس از آن هم شهادت در راه خدا بود تا اين که حمله رمضان آغاز شد. در دومين حمله رمضان گردان ما شرکت داشت و...» قسمت هفتم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۵۹۵۰۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۴
قسمت دوم خاطرات شهید «محمدحسین تیتی»
همرزم شهید «محمدحسین تیتی» نقل میکند: «قرار بود برویم خواستگاری. عروس آینده هم معلوم بود. زیر چشمی به آقا داماد نگاهی انداختم. یک دفعه انگار زمین با تمام قدرت لرزید. صدای مهیبی بود. ماشین در دم منفجر شد. در میان سرخی آتش، حجلهاش بسته شد.»
کد خبر: ۵۵۹۴۹۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۳
مادر شهید مصطفی اسماعیلی در گفتگویی با بیان اینکه پسرش علاقه زیادی به نماز و قرآن داشت، گفت: مصطفی حتی در ۱۰ سالگی روزه میگرفت و نهایت ایمان منزلت بالایی برای او به ارمغان آورد.
کد خبر: ۵۵۹۴۸۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۲
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
همسر شهید «ابراهیم حسینی محمداحمدی» میگوید: «تو این هشت سال دفاع مقدس معمولا شهید جبهه بودند که دو بار هم مجروح شدند. هر روز با قاب شهدا حرف میزد، میگفت «شما چطور توانستید من را ول کنید، شما یک پله از من جلوتر هستید.»»
کد خبر: ۵۵۹۴۶۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۲
قسمت نخست خاطرات شهید «محمدحسین تیتی»
خواهر شهید «محمدحسین تیتی» نقل میکند: «مادرم گفت: یا فاطمه زهرا، پسرم رو از تو میخوام. حسینجان! چی شده مادر چرا به این روز افتادی؟ ک دفعه دیدم پرستار تندتند علایم حیاتی محمدحسین را گرفت. گفت: مادرجان! بالاخره مهر مادر و بوی مادری کار خودش رو کرد.»
کد خبر: ۵۵۹۴۶۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۲
خاطرات یکی از شهدای غریب قزوین در اسارت؛
«اول صبح جشن سردوشی داشتیم، همه لباسهای منظم پوشیده بودیم، خیلی خوشحال بودیم و غروب همان روز ما را بردند مسجد تا جناب سروان عطاریان برایمان سخنرانی میکرد که شما انشاالله همین روزها تقسیم میشوید و همه ما قلبمان ۱۸۰ درجه میزد ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «اردشیر ابراهیمپورکلاسی» یکی از شهدای غریب قزوین در اسارت است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۹۴۴۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۲
خاطره شهيد منوچهر الهياری «6»
شهيد «منوچهر الهياری» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «آری آن روز برای من ثابت شد که اين امام زمان است که ما را تا قلب دشمن هدايت کرد و توان مقابله را از آنها گرفت...» قسمت ششم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۵۹۴۴۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۳
خاطره شهيد منوچهر الهياری «5»
شهيد «منوچهر الهياری» در دفتر خاطرات خود مینویسد: « بزرگترين ما 20 سال داشت و موقعی که ديدند بيست نفر از آن ها تسليم بچه 13 يا 14 ساله شدهاند خودشان هم خندهشان گرفت...» قسمت پنجم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۵۹۴۳۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۲
« گفتم خواهش میکنم شما بعد ازدواجتون میخواید برگردید قم؟ حقیقتش اینه که من خیلی بودن در کنار خانواده رو دوست دارم و دلم پر میکشه برای پدر و مادرم ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات شهید «محسن بلندیان» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۹۴۳۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۱
خاطره شهيد منوچهر الهياری «4»
شهيد «منوچهر الهياری» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «فردای آن روز چقدر کُند میگذشت و ما بايد هم شب کار را تمام میکرديم و هم برادران نيروی انسانی پياده حمله میکردند. زمانی که با ذوق و اشتیاق سربندهای قرمز رنگ يامهدی...» قسمت چهارم خاطره این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۵۹۴۳۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۱
«شهید مهدی زینالدین حین رفتن از من پرسید: «راستی مهجور تو پول داری؟» خندیدم و گفتم «فرمانده لشکر ۵۰۰ تومان هم توی جیبش پیدا نمیشود»؟ خندید و همان مبلغ را گرفت و راهی قم شد ...» آنچه میخوانید بخشی از خاطرات یکی از فرماندهان دوران دفاع مقدس «منوچهر مهجور» است که تقدیم حضورتان میشود.
کد خبر: ۵۵۹۴۳۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۱
برادر شهید «علی راهدار» نقل میکند: «بعد از یک سال چشم انتظاری، خبر میرسد جنازه علی پیدا شده. پدر به سرعت خودش را به اهواز میرساند. عجیب است که بعد از یک سال صحیح و سالم است. پیر مرد میگوید و میگوید، اما نمیگذارد اشکهایش را کسی ببیند.»
کد خبر: ۵۵۹۴۲۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۱
مسابقه کتابخوانی «اصحاب درد»؛ خاطرات جانبازان ۵۰ تا ۷۰ درصد شهرستانهای سمنان، مهدیشهر و سرخه به مناسبت هفته کتاب و کتابخوانی برگزار میشود.
کد خبر: ۵۵۹۳۸۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۲
«در یکی از شبها خواب دیدم حاجآقا را به اردوگاه آوردند و من به دیدنش رفتم. بعد از دیدهبوسی همانند فرزندی که پس از فراق طولانی، پدرش را ببیند سرم را روی دوشش گذاشته و بیاختیار گریه کردم ...» ادامه این خاطره از سید آزادگان، شهید «حجتالاسلاموالمسلمین سیدعلیاکبر ابوترابیفرد» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۹۳۷۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۰
خاطرات شفاهی همسران شهدا؛
همسر شهید «ابراهیم احترامی» میگوید: «از ازدواجمان زمان زیادی نگذشته بود که جنگ شروع شد. شهید خیلی دوست داشت به جبهه برود ولی جایی که خدمت میکرد نمیگذاشتن که به جبهه برود، شهید به من گفت «اگر سپاه به من اجازه ندهد از طریق بسیج به جبهه میروم». مادر شهید گفت «ابراهیم میشه به جبهه نری؟» و شهید در جواب گفت «خواهش میکنم راضی باشید تا من به جبهه بروم»»
کد خبر: ۵۵۹۳۷۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۰
برگی از خاطرات سرلشکر خلبان شهید «بابایی»؛
«عباس نسبت به احکام شرع بسیار پایبند بود. وقتی به منزل ما می آمد. میپرسید: خمس مالتان را دادهاید یا نه؟ ...» ادامه این خاطره از سرلشکر خلبان شهید «عباس بابایی» را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۵۹۳۶۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۰
روایت شهادت شهید «محمدولی بهرام آبادی» به نقل از همرزمش «حسن خارا»؛
«محمدولی بهرام آبادی» لباس فرم که آرم سپاه دارد را از تن خود در میآورد و لباس بسیجی یکی از رزمندگان را میپوشد. دوربین و نقشهها را به بچهها میدهد و میگوید: شما بروید، من اینجا میمانم اگر آتش دشمن کم شد، آرام آرام برمیگردم.
کد خبر: ۵۵۹۳۴۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۰۸/۲۵