نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات شهدا
«مجذوب صوت قرآنش بودم، صدای زیبا و دلنشینی داشت. همیشه دوست داشتم قرآن بخواند و من گوش کنم ...» ادامه این خاطره را از زبان همسر شهید «حسن حسین‌پور» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۲۱۳۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۱۴

«گوشه گردان سرش را بین دو پایش قایم می‌کرد. این حالت همیشگی‌اش در روضه، دعا و سخنرانی سیدباقر علمی بود. کسی متوجه نمی‌شد کنار او نشسته است. بعد از جلسه‌های دعا می‌دیدی که پهنای صورتش خیس اشک شده است. می‌سوخت و می‌گریست ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «سید علی‌اکبر حاج سیدجوادی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۳۲۰۵۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۱۱

«در تلویزیون نشان می‌داد که هر کسی از زن، مرد، پیر و جوان به طریقی به جبهه‌ها کمک می‌کنند. من هم تصمیم گرفتم برای رزمندگان اسلام کاری بکنم. فردای آن روز وقتی به کلاس رفتم، گفتم بچه‌ها فردا هر کسی که به مدرسه می‌آید این چیز‌هایی را که می‌گویم بیاورد تا جمع کرده و به جبهه‌ها بفرستیم ...» ادامه این خاطره از «لیلا قانعی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۲۰۴۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۱۱

«اگر سر کسی ترکش خورده بود پانسمان می‌بستند و سرم می‌زدند که خونریزی نکند و از حال نرود. سپس مجروح را به بخش می‌آوردند تا در اسرع وقت به تهران یا شهر‌های دیگر منتقل شود ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات «محبوبه ربانی‌ها» از زنان امدادگر استان قزوین در دوران هشت سال دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۳۲۰۰۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۱۰

برگرفته از نامه‌های دفاع مقدس؛
«اگر چه در حال حاضر برادرم پیش ما نیست. اما هیچ وقت ناراحت نبوده‌ام و از خداوند شکایتی نداشته‌ام. چون می‌دانم برادرم در راهی گام برداشت که راه امام حسین (ع) است ...» این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۲۰۰۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۱۰

خاطراتی پیرامون شهید «حاج علی ژاله»؛
در خاطرات همرزم شهید «حاج علی ژاله» آمده است: عكسی زيبا از امام هميشه در جيبش بود. تكيه كلامش اين بود: «هر وقت جمال نورانی حضرت امام را مشاهده می‌كنم، آرامش خاصی به من دست می‌دهد كه وصف شدنی نيست.»
کد خبر: ۵۳۱۹۸۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۱۰

برادر شهید «محمود نخعی مقدم» نقل می‌کند: ((تمام وجودم در صحنه نبرد است این‌جا برایم زندان است، اسیر هستم.)) در ادامه گوشه‌ای از خاطرات این شهید گرانقدر را می‌خوانیم.
کد خبر: ۵۳۱۹۷۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۰۹

«روزی پسرم محمدهادی به محمدرضا گفته بود. ما همه برادر‌ها در جبهه هستیم و از آنجایی که شب عید است پدر و مادرمان تنها هستند تو از جبهه به خانه بگرد و کنار آن‌ها باش ...» ادامه این خاطره از مادران شهیدان «محمدرضا و محمود کبیری» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۱۹۶۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۰۹

مادر شهیدان محمود و محمدرضا کبیری:
«یک روز نشسته بودم دیدم رضا با خوشحالی آمد و گفت: مادر جان نتیجه روزه بی‌سحرم را گرفتم. گفتم چه کردی. رضا گفت در دو تا دانشگاه تهران رشته ریاضی و دانشگاه اصفهان رشته مهندسی پتروشیمی قبول شده‌ام، یک مرتبه رنگ از صورتش پرید. گفتم چی شد رضا جان. گفت ریا شد، من چرا گفتم روزه بی‌سحر گرفتم. من گفتم اینجا که کسی نبود. گفت شما هم نباید می‌دانستید ...» آنچه می‌خوانید بخشی از ناگفته‌های مادر شهیدان «محمود و محمدرضا کبیری» از فرزندش شهیدش «محمدرضا» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۳۱۹۶۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۱۵

همسر شهید در سالروز شهادت «دادخدا صیادی اربابی» به بیان آخرین خاطره از این شهید بزرگوار پرداخته است.
کد خبر: ۵۳۱۹۴۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۰۸

«حاج‌آقا ابوترابی به نماز اول وقت بسیار اهمیت می‌داد. در سفر‌هایی که با هم بودیم، هر جا که وقت اذان و نماز می‌شد، همانجا می‌ایستادیم و با آبی که داشتیم وضو می‌گرفتیم ...» ادامه این خاطره از سید آزادگان شهید «حجت‌الاسلام‌والمسلمین سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۱۸۹۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۰۸

برگرفته از داستان طنز دفاع مقدس؛
«من روی تخت سیاهم یک زندان میکشم که بابا توی آن اسیر شده است. پشت در زندان، یک آدم سیبیلو با یک تفنگ رژه می‌رود. بابا گوشه‌ی زندان نشسته و زل زده به میله‌ها، می‌گویم»: تقصیر خودته. بابا، هر بار گفتم منو هم ببر جبهه، هی خندیدی ...» آنچه می‌خوانید گزیده‌ای از داستان طنز دفاع مقدس است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۳۱۸۳۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۰۷

«علی مطیع بی‌چون و چرای ولایت بود و تداوم انقلاب را فقط در پناه ولایت و تحقق دستورالعمل‌ها و رهنمود‌های آن می‌دانست و در بحث اطاعت از فرامین رهبری با هیچ‌کس تعارف نداشت ...» ادامه این خاطره از شهید «علی میوه‌‏چین» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۱۸۱۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۰۶

برگرفته از نامه‌های دفاع مقدس؛
«گلزاری و احمدنیا شهید شدند. روحشان شاد و راهشان پر رهروباد. همچنین چند زخمی، البته تعدادی از کوموله‌ها هم کشته شدند. گردان جندالله مریوان الان تقریبا خالی شده است. زیرا بسیجی‌ها اکثراً تسویه حساب گرفته و رفته‌اند ...» این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۱۷۲۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۲/۲۸

«در شهر، این شایعه پیچیده بود که چگینی با ولایت‌فقیه و رهبری امام مشکل دارد. آن‌ها که او را می‌شناختند از این مسئله بسیار ناراحت بودند ...» ادامه این خاطره از شهید ترور معلم «قدرت‌الله چگینی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۱۷۱۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۲/۲۸

کتاب «خیابان تبریز» گذری بر زندگی و زمانه معلم شهید «قدرت‌الله چگینی» است که در پنج هزار نسخه و یکصد و ۳۶ صفحه به چاپ رسیده است.
کد خبر: ۵۳۱۷۱۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۲/۲۸

نوروز فرصتی دوباره برای مرور خاطرات رشادت‌ها و ایثارگری‌های شهدا و مادران آنهاست تا یادمان نرود که به برکت ایثار، گذشت و فداکاری‌های این عزیزان است که سفره‌های هفت سین در خانه‌هایمان پهن است، آنچه می‌خوانید خاطرات مادران شهدا با فرزندان‌شان است که با هم مرور می‌کنیم.
کد خبر: ۵۳۱۷۰۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۰۱

«باز هم اواخر فروردین، احمد دستگیر شد؛ اما من دیگر پذیرفته بودم که این سبک زندگی من است. نه اینکه برایم آسان یا عادی شده بود. بلکه اینطور فکر می‌کردم که من هم مثل احمد باید با سختی‌ها مبارزه کنم ...» ادامه این خاطره از همسر جانباز شهید «احمدعلی طاهرخانی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۱۶۵۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۲/۲۶

هم‌رزم شهید «قربانعلی ابک» نقل می‌کند: «دوستم که تازه وارد گردان شده بود، با تعجب پرسید: ما توی این هوای گرم خوزستان نمی‌تونیم نفس بکشیم، اون وقت این پسره چطوری نیم ساعت سجده می‌ره؟ وقتی شب عملیات آب قربانعلی را برد و دیگر نیاورد، فهمیدم که دعای سجده‌های طولانی‌اش مستجاب شده است.»
کد خبر: ۵۳۱۶۵۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۲/۲۶

«حاج‌آقا گفت چند تا از این خیار‌ها برای عراقی‌ها ببرید. ما هر چی خیار قلمی و خوب بود چیدیم که خوششان بیاید و داخل یک ظرف ریخته و برای مسئولان عراقی‌ها بردیم. خیار‌ها را که دادیم، مسئول آسایشگاه را خواستند و او را به فلک بسته، حسابی کتکش زدند ...» ادامه این خاطره از سید آزادگان، شهید حجت‌الاسلام‌والمسلمین «سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۳۱۶۰۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۲/۲۵