به مناسبت سالروز شهادت شهید نظامعلی فتحی؛
سه‌شنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۰۴
روزهای پایانی فروردین مصادف است با سالروز شهادت آخرین فرمانده گردان علی بن ابیطالب(ع) اراک، سردار شهید نظامعلی فتحی که در آخرین روزهای جنگ تحمیلی در ایام آغاز ماه مبارک رمضان به همرزمان شهیدش پیوست.
یادی از آخرین فرمانده گردان علی ابن ابیطالب

به گزارش شهود؛ اولین سایت دفاع مقدس استان مرکزی، به نقل از دیار آفتاب؛ شهید فتحی را بچه ها عمو نظام یا با لهجه اراکی عام نظام صدا می کردند؛ عام نظام مردی لاغر اندام با استخوان بندی قوی و قدی بلند در حدود یک متر و ۸۵ تا ۹۰ سانتیمتر، صورتی باریک و چشمانی با نفوذ و محجوب.
 
همیشه سر به زیر داشت و هنگام راه رفتن پیوسته زمین را نگاه می کرد. در هنگام سخن گفتن به مخاطب می نگریست ولی در زمان گوش کردن به طرف مقابل همیشه چشمانش به زمین دوخته می شد تا طرف مقابل حرفش را راحت تر بیان کند؛ بچه ها را فوق العاده دوست داشت ولی سعی می کرد این دوست داشتن باعث کم گذاشتن در آموزش نشود.
 
عام نظام پس از مجروحیت شدیدی که در عملیات والفجر ۳ (آزاد سازی مهران) به ایشان رسید به عنوان مسئول واحد آموزش نظامی ناحیه مرکزی اراک معرفی شد و در فروردین ۶۷ در سن ۲۴ سالگی هنگامی که هنوز زخمهایش التیام کامل نیافته بود در فاو به شهادت رسید.
 


غلامرضا كريمي از همرزمان شهید نحوه شهادت عام نظام را این گونه روایت می کندفروردين ۱۳۶۷ ارتش بعثي عراق آمادگي لازم را براي حمله به فاو پيدا كرده بود. آن زمان يك گردان از نيرو هاي يگان دريايي لشكر علي ابن ابيطالب علیه السلام در خط پدافندي فاو حضور داشت. هنگامي كه مقدمات حمله عراق پديدار شد به اين گردان ماموريت دادند كه به طرف فاو حركت كند.فرماندهي گردان به عهده برادر اسماعيل شعباني بود هنگام حركت از پادگان برادر نظامعلي فتحي سوار بر يك تويوتا استيشن از اراك رسيد. و با مطلع شدن از مقصد عراقي ها و با هماهنگي فرماندهي به طرف فاو حركت كرد نيرو هاي لشكر هم بااتوبوس به سمت فاو حركت كردند يادم است كه آن روز ، روز اول ماه مبارك رمضان بود(۲۹ فروردين ۱۳۶۷).
 
نرسيده به آبادان، ۲ جاده به طرف فاو جدا مي شد كه يكي در مجاورت ورودي شهر كه معروف است يه ايستگاه ۷ و جاده ديگر با كمي فاصله و نرسيده به آبادان كه مسافت كوتاه تري تا فاو داشت اما جاده خوبي نداشت به علت ضرورتي كه داشت گردان مسير دوم را انتخاب كرد.مدتي كه پيش رفتيم قسمتي از جاده به خاطر بارندگي شسته شده بود و مثل باتلاق شده بود اتوبوس ها گير كردند.  مدتي تلاش كرديم ولي نشد. در اين حين نظام تماس گرفت و گفت : «كجاييد ؟چرا نمي آييد؟»وضيعت را به او گفتيم. دقايقي نگذشت كه ايشان خود را رساند. ديديم قسمت عقب ماشينش تركش خورده خلاصه مجبور شديم برگرديم و از مسير ديگري برويم.

 

به خسرو آباد كه رسيديم در گيري خيلي شديد بود و هواپيما هاي عراق بي وقفه بمباران مي كردند ولي هدف اصليشان پل بعثت بود. راننده يكي از اتوبوس هاي كرايه اي مي گفت جلو تر نمي روم. بنده خدا مي ترسيد ماشينش را منهدم كنند. عام نظام آمد راننده را پياده كرد خودش نشست و كمي با دنده عقب جلو كرد و راننده كه ديد موتور اتوبوسش داغون مي شود گفت : «باشه مي آیم »و حركت كرديم .به پل بعثت كه رسيديم هوا گرگ و ميش بود .پياده از روي پل تا مقر لشكر در فاو رفتيم بچه ها آنجا نماز خواندند و شام خورديم و بعد عام نظام فرماندهان و كادر گردان را توجيه كرد.
 
با چند تا تويوتا از روي جاده فاو – البحار به طرف خط پدافندي حركت كرديم هوا كاملا تاريك شده بود در راه به چند تا از بچه هاي مجروح بر خورديم گفتند كجا ميرويد ؟گفتيم خط. گفتند عراقيها پشت همين خاكريزند. خلاصه پياده شديم و درگير شديم. عام نظام تماس گرفت و گفت عراقي ها وسط هستند شما از چپ وبقيه از راست بزنيد تا به هم برسيد. از همه طرف به ما شليك مي شد. در چنين وضعيتي بچه ها يا شهيد مي شدند يا مجروح و يا اين كه در تاريكي شب گم مي شدند. يك لحظه نگاه كرديم ديديم ۷ – ۸ نفر بيشتر نيستيم. باآقا نظام تماس گرفتيم ايشان گفت برگردين. در حال برگشتن ۲ – ۳ نفر ديگه هم مجروح شدند نيرو هاي عراقي هر از چند گاهي جمع مي شدند و به سبك عربها هلهله مي كردند و هجوم مي آوردند. دوباره عام نظام تماس گرفت و گفتم  مهمات تمام شده. داريم بر مي گرديم. ايشان گفت همانجا بمانيد. خلاصه در گيري تا صبح ادامه داشت هنوز نماز صبح نشده بود كه يك گردان از بچه هاي اصفهان آمدند. آقا نظام گفت آنهارا توجيه كنيد تا بزنند به دشمن. توجيهشان كردم و رفتند در گير شدند. هنگام نماز صبح ديد دارند برمي گردند در حالي كه بعضي مجروح و بعضي بي حالند. پشت سر آنها و كمي عقب تر ديدم عده اي به طور سازمان يافته به طرف ما مي آيندلباسهاي رنگ ما پوشيده بودند بعضي هاشان ريش داشتند بعضي هاشان پيشاني بند بسته بودند یكي از آنها از روي خاكريزمي آمد. فهميدم كه خودي نيستند گفتم بزنيد و دوباره درگير شديم چون عده آنها بيشتر بود و تازه نفس هم بودند مجبور شديم به عقب برگرديم. به عام نظام گفتم آر پي جي بيار. گفت الان. چند دقيقه بعد شهيد احد عليپور با تويوتا مهمات آورد. به بچه ها گفتم فقط آر ‌پي جي بزنيد آنقدر زديم تا مجبور شدند به عقب بروند و ما هم تا جاده رفتيم.
 
نزديكي جاده بوديم كه آقا نظام تماس گرفت و گفت همانجا بمانيد تا بچه هاي اصفهان بروند جلو. حدود ساعت ۸ -۹ بود كه از پشت سرمان صداي تانك  مي شنيديم .در يك سنگر نشستم كه كمي استراحت كنم .بييسم را گذاشتم روي صدادار كه خوابم نبرد ولي از شدت خستگي خوابم برد هرچه آقا نظام صدا زده بود متوجه نشده بودم. هرچه تلاش كردم تماس بگيرم نشد. انگار عراقي ها فركانس ما را پيداكرده بودند و پارازيت فرستاده بودند. يك لحظه تماس بر قرار شد و آقا نظام گفت بيا به موقيت اروند. راه افتادم. در همين حين بيسيم آزاد شد و گفت بيا اسكله. از حرفهايي كه از بيسيم مي شنيدم فهميدم كه عقب نشيني شده. از اين رو بچه ها رو كه مي ديدم مي گفتم بريد اسكله آنها هم مي گفتند تا فرمانده خودمان نگويد جايي نمي رويم. آمدم طرف اروند و از روي جاده اي آمدم به طرف اسكله.  فركانس بيسيم را به هم زده و به گوشه اي انداختم . نزديكي اسكله ديدم عراقيها صف كشيدند جلو ما. بعضي ها ايستاده و بعضي ها به زانو نشستند و حالت تيراندازي گرفتند. يك خشاب فشنگ داشتم. به طرف آنها تير اندازي كردم. عراقيها فكر كردند مي خواهيم به آنها حمله كنيم و فرار كردند و ما از كنار آنها عبور كرديم و رفتيم اسكله. كنار اسكله عام نظام را ديديم كه لنگ لنگان از روي جاده  داشت مي آمد. تانكهاي دشمن با توپ و تير به سمت ما شليك مي كردند در اين حال آقا نظام روي جاده دراز كشيد و خودش را پرت كرد به طرف من و بعد هم به من غر زد كه چرا جواب نمي دي؟ بالاخره رفتيم طرف قايقها. اسكله شلوغ بود. بچه ها گروه گروه سوار مي شدند و مي رفتند عام نظام به بقيه مي گفت صبر كنيد تا برگردند. عراقيها هم از لبه ساحل قايقها را مي زدند. قايقها خالي دور زدند و نيامدند. آقا نظام گفت بزنيد به آب بعضي ها گفتند شنا بلد نيستم.

 

خلاصه زديم به آب ۵۰ – ۶۰  نفر ماندند با اسلحه جلوي عراقي ها را گرفتند تا ما رد شويم.   بچه هايي كه مانده بودند هرچه تير داشتند زدند تا تمام شد. عراقي ها هم آمدند و همه شان را بردند. الان عراقيها همه ساحل را گرفته بودند و از آنجا با هر وسيله اي بچه هاي توي آب راميزدند يك لحظه آقا نظام پائين رفت بلافاصله رفتم و آوردمش بالا ديگه رمق چنداني نداشت دوباره ديدم زير آب رفت و آمد بالا و با دو دست موهايش را گرفت باز پايين رفت و ديگر بالا نيامد  پيكر بي جانش تا پل بعثت رفته بود و بچه هاي خودمان آنجا ازآب گرفته بودنشان .وقتي جنازه را به اراك اورده بودند ديدم پشت سرش جاي يك گلوله(قناصه)بود كه گويا به وسيله همين گلوله به شهادت رسيده بود.
 


در وصیت‌نامه این شهید بزرگوار آمده است:
 

خدایا امیدوارم توانسته باشم با خون خود چون خون‌هایی که درخت اسلام را آبیاری می‌کنند باشم.
خدایا از تو می‌خواهم که به مادران و پدران امین که امانت تو را به خودت تحویل داده‌اند صبر و شکیبایی عطا کنی.
پدر و مادر مهربانم که فرزندتان را در راه خدا دادید خوشحال باشید که اجر و پاداش زحمتتان را خواهید گرفت.
از شما حلالیت می‌طلبم و دوست دارم که مرا ببخشید.
 
شادی روحش صلوات
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده