به بهانه سی‎‎امین سالروز شهادت طلبه شهید احمدرضا رجایی
رشادت‎های طلبه شهید احمدرضا رجایی در کربلای پنج او را به ناجی لشکرش تبدیل کرده بود تا جایی که فرمانده لشکر 25 کربلا درباره او می‎گوید: شهید رجایی کسی بود که تمام بار لشکر را به دوش می‎کشید و وقتی صبح به آب می‎رفت شب برمی‎گشت
نوید شاهد گلستان خبر داد:

برخی چیزها آنقدرعظیم و بزرگ هستند که زبان از بیان آنها قاصر است و کلمات و واژهها از وصف آنها باز میمانند؛ شهید و عطر شهادت یکی از همان چیزهای بزرگی است که زبان از بیان بزرگی و جایگاه رفیع آن ناتوان است.

زندگی نامه شهید احمدرضا رجائی

در یکم شهریورماه سال 1345 در روستای کفشگیری از توابع گرگان در خانواده رجایی کودکی متولد میشود که به واسطه علاقه بسیار مادر به امام رضا (ع) نام «احمدرضا» را برایش انتخاب میکنند. او تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در همان روستا میگذراند تا اینکه در سال 1358 به همراه خانواده به شهرستان کردکوی مهاجرت میکنند.

او که در دامان مادری مؤمن و پدری متدین و انقلابی پرورش مییابد بعد از پایان دوران اول متوسطه با تشویقهای پدر، مادر بهویژه برادر بزرگتر و همچنین علاقه وافر خود به شریعت در مسیر سربازی امام عصر (عج) گام بر میدارد و به این ترتیب برای فرا گرفتن علوم دینی وارد حوزه علمیه عمادیه گرگان میشود.

او با گذشت سن خود پلههای کمال را یک به یک طی میکند و آنقدر اوج میگیرد که پاکی و صفای باطن شهید چهرهاش را نورانی میکند تا جایی که دوستان و خانوادهاش میگویند با نگاه کردن به احمدرضا ناخودآگاه یاد خداوند در ذهنمان تداعی میشد و یا میگویند هر کسی که با او نشست و برخاست میکرد مجذوبش میشد و این جذابیت تا حدی بود که دلزدگی در آن راه نداشت.

شهید رجایی آنقدر محو در معبود الهی شده بود که با رفتار و حالاتش به همرزمان، همحجرهایها و هر کسی که با او رابطه داشت، اطمینان داده بود که روزی شهید میشود. او در همه زمینهها فعالیت داشت و هیچگاه بهعنوان یک طلبه صرفاً در تبلیغ دین محدود نشد، در آن زمان در فعالیتهای مختلف بسیج شرکت میکرد و هنر خطاطی خود را که نشأت گرفته از اخلاص و شور انقلابیاش بود بر روی دیوارهای شهر هک میکرد.

با آغاز جنگ نابرابر عراق علیه ایران طلبه شهید احمدرضا رجایی برای دفاع از وطن و لبیک به فرمان ولایت درس و حوزه را رها کرد و با حضور در جبهههای نبرد خود را در صف مشتاقان جهاد و شهادت جای داد. او که برای رسیدن به آرزوی دیرینه خود که شهادت بود لحظهای آرام ننشست سرانجام در 25 دیماه سال 1365 در عملیات غرورآفرین کربلای پنج شربت شیرین شهادت نوشید و پیکر مطهرش در مزار شهدای شهرستان کردکوی آرام گرفت.

با نگاهی به چهره این طلبه یاد خدا می افتادیم/طلبه غواصی که صبح داخل آب می رفت و شب برمی گشت +تصاویر

»شهید رجایی تمام بار لشکر را به دوش میکشید»

دوست و همرزم طلبه شهید احمدرضا رجایی به نقش پررنگ طلاب و روحانیون در دوران دفاع مقدس اشاره میکند و میگوید، تنها لشکری که گردان روحانی مستقل داشت لشکر 25 کربلا بود و طلبههایی که در جبهه حضور داشتند در یکی از سه گروه رزمی، تبلیغی و یا تبلیغی رزمی بودند.

حجتالاسلام علی جعفری میافزاید، شهید رجایی در عملیات کربلای چهار مسئولیتهای گردان ما که مسلم یک و مسلم دو بود، را به عهده داشتند.

وی ادامه میدهد، از سردار حاج کمیل کهنسال فرمانده سابق لشکر 25 کربلا که میگفتند شهید رجایی کسی بود که تمام بار لشکر را به دوش میکشید و وقتی صبح به آب میرفت شب بر میگشت، پرسیدم به نظر شما رده فرماندهی این شهید چه بود؟ گفتند رده فرماندهی ایشان رده فرماندهی محور یا تیپ است، با اینکه شهید رجایی رده فرماندهی تیپ بود اما ما هنوز از ایشان به عنوان طلبه شهید احمدرضا رجایی نام میبریم .

با نگاهی به چهره این طلبه یاد خدا می افتادیم/طلبه غواصی که صبح داخل آب می رفت و شب برمی گشت +تصاویر

«شهید رجایی عارف به تمام معنا بود»

دوست و همرزم طلبه شهید احمدرضا رجایی:

 این روزها برای دفاع از حرم بانوی مقاومت حضرت زینب (س) به آن سوی مرزها رفته است، درباره طلبه شهید احمدرضا رجایی میگوید: اگرچه با خانواده شهید رجایی آشنایی اولیه داشتم اما نخستین بار در تابستان سال 1365 در بخش اطلاعات عملیات لشکر 25 کربلا در منطقه هورالعظیم با احمدرضا آشنا شدم و از اینکه در مکان جنگی و شهری غریب یک همرزم از دیار شهرستان کردکوی به جمع ما اضافه شده بود بسیار خوشحال بودم.

سیدمحسن مسلمیعقیلی به ویژگیهای شاخص طلبه شهید رجایی اشاره میکند و میافزاید: فراگرفتن علوم حوزوی هیچگاه احمدرضا را صرفاً در امر تبلیغ دین منحصر نکرد، او از طلبههای بود که در همه صحنهها حضوری فعال داشت، او در عین حال که طلبهای نمونه بود در بخشهای مختلف اعم از فعالیتهای فرهنگی، هنری و رزمی فعالیت داشت، اینطور نبود که طلبگی او را محدود کند در دوومیدانی، فوتبال، والیبال، کشتی و ... فعالیت و رزمندگان را همراهی میکرد، در عین حال فردی بسیار دوستداشتنی بود، از این رو رزمندهها بسیار به او علاقهمند بودند.

وی با بیان اینکه پاکی و اخلاص بالای احمدرضا در همان سن جوانی او را به انسان عارف مبدل کرده بود، میافزاید: احمدرضا یک عارف به تمام معنا بود، او آنقدر پاک و سرشار از اخلاص بود که او را «شیخ احمدعارف» خطاب میکردم، البته ایشان امام جماعت ما بود اما هیچ وقت عمامه نمیگذاشت اگر هم علت را جویا میشدیم تنها میگفتند فعلاً عمامه نمیگذارم.

دوست و همرزم طلبه شهید احمدرضا رجایی با بیان اینکه طلبه شهید رجایی از اینکه در عملیاتها حضور نداشت ناراحت و غمگین میشد و برای شرکت در عملیات پافشاری میکرد، یادآور میشود: او بعدها غواصی را آموخته بود و اصرار میکرد در شناساییها حضور داشته باشد در واقع او خود را طلبهای میدید که رزمنده شده است

با نگاهی به چهره این طلبه یاد خدا می افتادیم/طلبه غواصی که صبح داخل آب می رفت و شب برمی گشت +تصاویر

مسلمیعقیلی ادامه میدهد:

با وجود برخورداری از صفات اخلاقی و رفتاری شاخص و مرام عارفگونه رزمندههای دیگر را برتر و بالاتر از خود میدانست و همیشه با تواضع و فروتنی میگفت: «من لایق شهادت نیستم».

«همه فکر میکردیم احمدرضا مُرد»

وی با بیان اینکه شهید رجایی طلبهای سرزنده، بسیار مؤمن، شوخطبع و سرشار از اخلاص بود، ادامه میدهد، ما در منطقه اروندکنار درون ساختمانی که قبلاً پاسگاه بود، مستقر شده بودیم، در خوابگاه گاهی رزمندگان با یکدیگر کشتی میگرفتند، شهید رجایی هم میگفتند در تکواندو فعالیت داشتند که بنده بعد از مطلع شدن به ایشان پیشنهاد دادم از این پس تکواندو تمرین کنیم.

از آنجایی که مهارت ایشان به دلیل تجربه کم آنقدر بالا نبود گاهی اوقات در حین تمرین ضربه میخورد و با شوخی میگفت:« آخ آخ! محسن باز غافلم کردی» که من میگفتم خوب شما باید حواستان را جمع کنید.

در یکی از شبها که مشغول کشتی گرفتن بودیم ایشان هم پیشنهاد دادند که میخواهند با من کشتی بگیرند، کف اتاق ما موزاییک بود و تنها یک پتوی مشکی ارتشی پهن بود هنگام کشتی ناخودآگاه پتو از زیر پاهایم سُر خورده و شهیدرجایی به نحو وحشتناکی از ناحیه سَر به زمین افتاد و آنقدر ضربه شدید بود که من و همه رزمندهها شوکه شدیم و میگفتیم قطعاً احمدرضا مُرده است زیرا ضربه خیلی شدید بود، ایشان در لحظههای اول حرکتی نداشتند که بعد از چند لحظه که صدایش کردیم به هوش آمده بود و میگفت« محسن ستاره روی سرم میچرخد و سرم جرقه میزند» ما هم به شوخی میگفتیم جرقه میزند یعنی چه؟ در حالیکه خیلی ترسیده بودیم ایشان میگفتند مسأله مهمی نیست و به لطف خداوند آن شب سالم ماندند.

این یادگار دوران دفاع مقدس و رزمنده مدافع حرم در حالیکه در حسرت شهادت و جاماندن از دوستان شهیدش میسوزد طوریکه برای یافتن گمشدهاش به آن سوی مرزها رفته است، بیان میکند: آشنایی بنده با طلبه شهید احمدرضا رجایی در عملیات کربلای چهار به دلیل مجروح شدنم به ایستگاه آخر رسید و دیگر از توفیق همراهی این شهید والامقام باز ماندم.

برادر طلبه شهید احمدرضا رجایی از شاگردان ممتاز و نمونه در دوران تحصیل اعم از مدرسه و حوزه علمیه میداند و میگوید: برادرم با آغاز جنگ تحمیلی درس و حوزه را رها و در جبهههای نبرد حق علیه باطل شرکت کرد، او فردی بسیار خالص بود، شجاعت، دلاوری، برخورداری از اخلاق نیکو و روحیهای عارفگونه از جمله ویژگیهای احمدرضا بود.

محمدرضا رجایی اضافه میکند: به عبارت دیگر شهید احمدرضا رجایی فردی بود که در همه زمینهها اعم از علمی، اخلاقی و فرهنگی شاخص بود.

«مطلع شدن ناگهانی پدر شهید رجایی از شهادت فرزندش در جبهه»

از آنجایی که شهید رجایی در دامن خانوادهای انقلابی و والایی پرورش یافته بود وقتی طبل تجاوز و غارتگری دشمن به خاک میهن به صدا در آمده بود علاوهبر طلبه شهید احمدرضا رجایی، برادران و حتی پدر شهید در حالیکه سن بالایی داشت برای دفاع از وطن لباس رزم به تن کرده و در جبهههای نبرد حضور یافتند و این حضور پدر به جایی ختم میشود که لحظه شهادت فرزندش را به طور ناگهانی در جبهههای نبرد میشنود.

دوست شهید رجایی در این باره میگوید: یکی از روزها که بنده به همراه پاسدار خلیل قجر در منطقه اهواز نشسته بودیم، شنیدم که یکی از رزمندگان در جستوجوی بنده است. بعد از چند دقیقه متوجه شدم ایشان مرحوم کاظم رجایی پدر بزرگوار طلبه شهید احمدرضا رجایی هستند. بعد از دیدن یکدیگر پدر شهید نیز به جمع ما اضافه شدند. از آنجایی که در آن لحظه ایشان را به عنوان یکی از آشنایان معرفی کرده بودم آقای قجر نمیدانستند ایشان پدر احمدرضا هستند در عین حال مرحوم کاظم رجایی نیز اطلاعی از شهادت فرزندشان نداشتند گرم صحبت که شدیم ناگهان آقای قجر گفتند شنیدید که طلبه احمدرضا رجایی به شهادت رسیدند؟

مرحوم رجایی وقتی خبر شهادت فرزندش را شنیده بود بلافاصله بدون آنکه سخنی بگوید در حالیکه چشمانش پر از اشک شده بود از جایش بلند و از جمع ما جدا شد، و امروز بعد از سالها از گذشت آن لحظه، صبوری و چشمان پر از شک پدر شهید رجایی در ذهنم مانده است.


منبع :پرونده فرهنگی شهدا، اداره اسناد انتشارات، هنری

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده