سالروز شهادت
سه‌شنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۶ ساعت ۰۰:۳۷
هر روز مشتاق تر قد مي کشيدي تا شانه به شانه ي پدر تابستان هاي خسته ات را کار کني، شايد ترک دست هاي پدر کمتر شوند و لبخندهايش کشدارتر. پابه پاي تابستان هاي گرم، عرق ريزان کار مي کردي تا پدر کمتر احساس خستگي کند، احساس تنهايي و تنگدستي کند. کمکش مي کردي تا دلتنگي هايش را در آوازهايش تمام کند. تمام تابستان هاي دوران دبيرستانت به کارگري گذشت...
 نام پدر: علی اكبر
تاریخ تولد: ١٣٣٠/٠٣/٠٧
محل تولد: قم
نام عملیات: بیت المقدس
تاریخ شهادت: ١٣٦١/٠٢/٢٦
آخرین مسئولیت: فرمانده دسته
محل دفن: گلزار شهدای خمین
محل شهادت: آبادان
اقشار: پاسدار ، آموزش و پرورش

هنوز خرداد 1330 به نيمه نرسيده بود که عطر حرم حضرت معصومه(س) تو را همچون کبوتران حرم هوايي کرد و به شوق زيارت بزرگي، گريان چشم گشودي به دنيا و شهر مقدس قم عطر آمدنت را نفس کشيد چرا که مي دانست تا هفت سال بيشتر نمي تواند در کنار کودکي تو کوچه هايش را پر از هياهو کند و به زندگي رونق بدهد.
تو که پا به دنيا گذاشتي دست هاي پر از ترک پدري آغوش گشود تا عصاي روزهاي پيريش رابا شوق در آغوش بکشد.
هفت سالگيت را با روزهاي خوش کودکي در کوچه هاي قم جاگذاشتي و روانه سفر شدي همانگونه که دلت را در حرم جاگذاشتي. خمين خانه اي شد تو را، که پنجره هاي اتاقت را به ماه نزديکتر  مي کرد، آنقدر نزديک که اگر دست دراز مي کردي، مي توانستي گونه هايش را لمس کني.
هر روز مشتاق تر قد مي کشيدي تا شانه به شانه ي پدر تابستان هاي خسته ات را کار کني، شايد ترک دست هاي پدر کمتر شوند و لبخندهايش کشدارتر. پابه پاي تابستان هاي گرم،   عرق ريزان کار مي کردي تا پدر کمتر احساس خستگي کند، احساس تنهايي و تنگدستي کند. کمکش مي کردي تا دلتنگي هايش را در آوازهايش تمام کند. تمام تابستان هاي دوران دبيرستانت به کارگري گذشت.
ديگر آنقدر قد کشيده بودي که فصل خدمت به ملت و ميهنت برسد. آن قدر که تفنگ ها شوق آويزان شدن به شانه ات را داشته باشند. پس به سربازي رفتي تا اداي دين کرده باشي به خاک مقدس ايران اين مرز پرگهر. از خدمت که بازگشتي به شهر ري رفتي و در جوار حضرت عبدالعظيم حسني فوق ديپلمت را هم گرفتي و شدي کارپرداز اداره آموزش و پرورش منطقه4 تهران، هواي زيارت هوايي ات کرده بود و چه جايي بهتر از خانه ي دوست، همانجايي که همه ي دلتنگي هايت را در برابر مهرباني هاي پايان ناپذيرش گريه کني.
هنوز پيراهنت بوي حرم دوست را مي داد که با کبوتر دلت راهي سفر شام شدي، همانجايي که هر سال تمام محرم را بي اينکه راهي شده باشي در کوچه پس کوچه هايش اشک ريختي.
هميشه هيجان سفر در جانت موج مي زد و بي قراري تا ساحل سربلندي مي کشاندت. روزهاي پر از دلشوره ي آغاز انقلاب بود که هر بار با کوله باري از دلشوره هاي مادرت راهي تهران مي شدي تا در راهپيمايي ها همدوش برادران و خواهران آزادي خواهت برگي از تاريخ انقلاب را ورق بزنيد.و هنوز آرامش مادرت مدام نشده بود که با برادرت حسن، پا جا پاي هم گذاشتيد و راهي خط مقدم جبهه شديد. همان جايي که سنگرهايش پر از عطر بال فرشته ها بود، همان جايي که نفس ملکوت را مي شد در عطر قنوت رزمندگان بوييد.
آمده بودي به دست بوسي دلشوره هاي مادر و پدرت، که شنيدي ترکش هاي کينه ي دشمن برادرت را گرفتار تخت هاي بيمارستان کرده است. نخواستي آني جاي خاليش را کسي در جبهه حس کند. برگشتي تا پا جاي پايش بگذاري و سربلندتر از همه ي کوه ها و نخل ها بايستي، و چنين هم شد. در 24ارديبهشت1360 از خاک ذوالفقاريه آبادان، پله هاي آسمان را تا آسمان هفتم صعود کردي. در بهار آمدي و در بهار هم رفتي. بي آنکه هيچ پاييز و زمستاني را حس کني. آغاز و پايانت در بهار بود. مثل همه ي گل هاي هميشه بهار. و برادرت هم به دنبال ردپاهاي تو آمد. درست تا آسمان هفتم. بالاتر از همه ي ابرها و آسمان ها و ماه و خورشيد. همان جايي که تو در حريم خلوت حضرت دوست به لبخند نشسته اي و عاشقانه با دوست سخن مي گويي.
 

منبع : پله های اسمانی


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده