از سخنان شهید حجت اله عباسی
یکی از آرزوهای قلبی شهدای انقلاب زیارت چهره ملکوتی امام بود، چهره ای که جز عکس چیزی چیزی بیاد نداشتند و با آنکه اغلب از نزدیک امام را ندیده بودند...
نوید شاهد گلستان؛ یکی از آرزوهای قلبی شهدای انقلاب زیارت چهره ملکوتی امام بود، چهره ای که جز عکس چیزی چیزی بیاد نداشتند و با آنکه اغلب از نزدیک امام را ندیده بودند. ولی شوق و علاقه ای نسبت به او در دل داشتند که بی هیچ مضایقعه ای گوش به فرمانش بودند و مجری کلام و پیامش.

«شهید حجت اله عباسی»؛ من دلم میخواهد یک بار هم که شده امام را زیارت کنم...

یکی از این شهدا حجت اله عباسی بود که در سال 1332 به دنیا آمد. احترام به خانواده، علاقه مندی به دوستان، خوش اخلاقی، کمک به بینوایان و سخت کوشی در مسائل زندگی از جمله خصوصیات او بود.
از آنجا که وضع اقتصادی خانواده اش نامناسب بود و پدرش نیز کارگر روز مزد، لذا شهید سعی و تلاش فراوان داشت تا به وضع مادی خانواده 8 نفری خود سر و سامان بدهد. چون او تنها پسر و فرزند بزرگ خانواده اش بود.
او مدتی به شغل فلزکاری پرداخت و از مهارت خوبی برخوردار شد، که به علت کمبود امکانات آن را رها کرد و به رانندگی تاکسی روی آورد و حدود دو سال به این کار اشتغال داشت.
او اوقات فراغت را بیشتر ورزش و یا صفر مصاحبت با دوستان می نمود. و به علت فقر اقتصادی مجبور به ترک تحصیل و اشتغال به کار و تهیه هزینه زندگی شد.
شهید حجت اله عباسی، در راهپیمائی ها و جلسات دینی شرکت می جست و با دوستان روشن و آگاهی ارتباط داشت که در رشد فکری او موثر بودند.
او از لحاظ فرهنگی و سیاسی در حد خوبی بود و حتی یک بار در یکی از راهپیمائی های شاهرود با مأمورین شاه درگیر شد که او را دستگیر کردند و چند ساعتی در بازداشتگاه موقت به سر برد.
او علاقه زیادی به امام داشت، بطوریکه خواهرش می گوید: «برادرم آرزوی دیدن امام را داشت و هر بار با ما بود می گفت: من دلم می خواهد یک بار هم که شده امام را زیارت کنم. من هر بار به امام نگاه می کنم به یاد حرفهای برادرم می افتم و این یک خاطره به یاد ماندنی برای من است.»
او بارها از شهادت سخن کفته بود و همواره در جلسات مخفیانه مبارزاتی با دوستانش شرکت می کرد و در راهپیمائی های انقلاب حضور فعال داشت.
روز پنجم آذر شهید با چند لحظه تأخیر خود را به جمعیت تظاهر کننده رساند که پس از شروع تیراندازی او به اتفاق چند نفر از دوستانش به مغازه فلزکاری(خیابان شهدا نزدیک فلکه امامزاده) پناه می برند.
او از پشت شیشه داخل کارگاه فلزکاری مشغول نگاه کردن مأموران می شود که ناگهان گلوله ای پیشانی اش را متلاشی می کند، و مردم فوراً او را به بیمارستان انتقال می دهند و بلاخره در نیمه های همان شب بر اثر شدت جراحت به شهادت می رسد.
خانم صدیقه لطفی مادر شهید حجت اله عباسی درباره شخصیت فرزندش چنین می گوید: «اخلاقش هر چه بگوئی خوب بود. در بیرون و درون منزل کردارش و رفتارش خوب بود. » از هفت سالگی به مدرسه رفت تا کلاس نهم، و به پدرش گفت دیگر استعداد ندارم درسم را ادامه بدهم.
ما آن موقعه کم درآمد بودیم، پدرش به او گفت: اگر نداشته باشم پیراهن تنم را گرو می گذارم ولی که تو درست را ادامه بده. ولی او درس نخواند.
پسرم را تشویق به یادگیری یک مهارت کردم او نیز پذیرفت و به صنعت فلزکاری وارد شد. تا سن نوزده سالگی که رفت به خدمت و بعد از دو سال آمد و تصدیق رانندگی گرفت و سر تاکسی کار می کرد کمک خرج زندگیمان بود.
تا انقلاب که شد او همیشه نوار از یک کفاشی می گرفت و می آورد به ما می گفت: اینها را گوش بدهید... شبهای یکشنبه به مسجد می رفت و تا ساعت 12 شب شعار می دادند و سخرانی می کنند.
و فردای آن روز به راهپیمائی رفت و در همان روز بود که ساعت بین 30/9 الی 10 صبح بود که یکدفعه تیراندازی زیاد شد. مردم همه آمده بودند توی کوچه ما و شعار می دادند و من یک عده را به خانه خودمان آوردم.
و چند بار رفتم بیرون و آمدم دیدم حجت نیامد، در همین هنگام یکی آمد و گفت حجت را تیر زدند. همه ریختند بودند منزل ما، من همان وقت رفتم به ابوالفضل العباس گفتم یا ابوالفضل دست به دامان توأم ... و بعد از آنجا به بیمارستان رفتیم که او تمام کرده بود.
خیلی خوشحال و سرافرازم و خیلی افتخار می کنم که پسری پروراندم و در راه خدا دادم...
منبع: پرونده فرهنگی شهدا/ اداره هنری، اسناد و انتشارات استان گلستان
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده