برگی از خاطرات آزاده گلستانی؛
نوید شاهد _ آزاده گلستانی می گوید: نهایت قساوت بعثی ها را در اسارت چشیدیم اما شکنجه ها با عنایت امام حسین (ع) قابل تحمل می شد.
به گزارش نوید شاهد گلستان؛ روز ۲۶ مرداد سال ۱۳۶۹، میهن اسلامی شاهد حضور اولین گروه آزادگان سرافرازی بود که پس از سال ها اسارت در زندان ها و اسارتگاه های رژیم بعث عراق، قدم به خاک پاک میهن اسلامی خود گذاشتند.

برای نوحه نویسی ابا عبدالله سخت شکنجه شدم/ نهایت قساوت بعثی ها را در اسارت چشیدیم / بلوک 15 کیلویی را روی کمرم می گذاشتند

آری؛ آزادگان به‌ قصد شهادت به جبهه‌ رفتند و تا آخرین گلوله خود مقاومت کردند، آن‌ها اسوه‌های صبر، تندیس‌های مقاومت، آزاد از تمایلات نفسانی و تعلقات دنیوی، نماد مقاومت، ایثار و ایستادگی ملت ایران هستند ،آنان « الماس‌ درخشان » ایران زمینند.

سالروزسی اين رویداد مهم فرصت مغتنمی برای مرور رشادت‌های این غیور مردان است تا بتوانیم از بزرگمردانی که سالیان سال در زندان های رژیم سفاک بعث وبا قساوت بدترین شکنجه ها را تحمل کردن پاس بداریم.

برای نوحه نویسی ابا عبدالله سخت شکنجه شدم/ نهایت قساوت بعثی ها را در اسارت چشیدیم / بلوک 15 کیلویی را روی کمرم می گذاشتند

احمد منوچهر آزاده گلستانی  است که در  16 سالگی با پافشاری زیاد توانست رضایت پدر و مادر را بیگیرد از طریق سپاه بندرگز عازم جبهه شود.
او  بعد از چندین با اعزام به جبهه در نیمه شعبان ، هشتم فروردین سال 65 در روز جمعه  در داخل خاک عراق در عملیات برون مرزی والفجر 9 مریوان اسیر می شود.

منوچهر از خاطرات از ابتدا اساراتش را اینگونه تعریف می کند:  ابتدا ما را به مقر فرماندهی سپاه یکم عراق در سلیمانیه بردند به مدت 19روز در زیر زمین اطلاعات سپاه یکم بودیم و بعد به بغداد بردند و مدت 37 روز در شکنجه ها ی نیروهای عراقی بودیم . بعد از بازجویی و شکنجه که مجروح شده بودم به اردوگاه الرمادیه بردند .  یک اتاق 6 متری عرض آن و 18 متر طول  ان به تعداد 120-60 نفر یا بیشتر در آنجا زندگی می کردیم .2عدد پتو و یک عدد قاشق یک عدد لیوان یک عدد بالش سهمیه هر نفر وجای هر اسیر هم دو عدد موزاییک در پنج عدد بود.

او  می گوید:  بهترین لحظه های عمر واوج جوانی را  در سیاهچاله های عراق با آن همه شکنجه های روحی و جسمی فقط به خاطر عشق به امام وکشور  و اسلام و پرچم  تحمل می کردیم.
 
او کیفیت غذا و مقدار آن را آنقدر نازل بیان می کند و ادامه داد: فقط آن مقدار غذا می دادند که ما زنده بمانیم در طول این مدت برای یکدفعه هم نشده بود که از غذا سیر شویم.در ظرفی به نام قسوه  که هر ده نفر یک بیل برنج می دادند  و بعد به تعداد قاشق تقسیم می کردند حدودا هر نفری 7-6 قاشق برنج می رسید .یکبار برایمان نوشابه آوردند  وهر یک شیشه برای  5 نفر  و به حالت تمسخر به ما می گفتند اصلا نوشابه در ایران هست یا اصلا کارخانه نوشابه سازی دارید؟ یا اگر هندوانه ای می دادند  یک هندوانه برای 40 نفر است این جا خانه خاله نیست.

بلوک 15 کیلویی را روی کمرم می گذاشتند  

منوچهر بیان می کند: روزی که از بیمارستان بغداد برای عکسبرداری از  قفسه سینه های اسرا به اردوگاه شماره 10 آمدند همان روز شهادت سرور و سالار شهیدان  ابا عبداله الحسین بود یعنی روز عاشورا که یکی از بچه ها یه نام "محمد افگر "که بیسیم چی بود از من خواست یک نوحه برای ایشان بنویسم و ایشان در آسایشگاه خود برای بچه ها بخواند من هم نوحه کویتی پور را برای ایشان نوشتم که هنگام پیکار یاران  خدا آمد، امداد خداوندی برای لشکر ما آمد خلاصه این نوحه را نوشتم از پنجره آسایشگاه به بیرون پرت کردم که ایشان بگیرد.
ولی یکی از سربازان ایرانی که عرب بود به نام جاسم دیده بود اطلاع داد احمد نوشته و به یکی از اسرا داده که ایشان درب آسایشگاه را باز کرد و مرا بیرون آورد و بعد از من خواست که این نوحه را بخوانم که وقتی به این متن نوحه که" قبر مرگ مرد مولا از خصم رها سازیم،که جاسم که از اسرای ایرانی بود ترجمه بد می کردکه گفت احمد گفته قبر امام حسین (ع) را از دست صدام یزید آزاد میکنیم که سرباز عراقی به ارشد اردوگاه که بعثی بود اطلاع می دهد  و به همراه چندین سرباز با کابل و چوب  به جانم می افتند و فک و سرو صورت من می شکند ومن را در مخزن دست شویی انداختند که بعد از یک ساعت  تمام لباس و  بدنم پر از کثافت شد وقتی که بیرون آمدم هفت ساعت در زیر آفتاب نگه داشتند و بعد در وسط اردوگاه یک خط آسفالتی بود به شکل مربع که عراقی های بعثی سیمان های پاکتی را در آن هوای گرم روی آسفالت می ریختند و بعد به من می گفتند روی این سیمان ها سینه خیز و غلط بزن و عراقی ها یک دانه  بلوک را وزنش حدودا 15 کیلو گرم بود را روی کمرم می گذاشتند و یک سرباز دیگر با اون وضعیت من که سر ، فک و انگشت شکسته  و ترکش های توی پایم و تمام لباس هایم پر از کثافت با پوتین روی پشتم می ایستاد و می گفت سینه خیز برو .

برای نوحه نویسی ابا عبدالله سخت شکنجه شدم/ نهایت قساوت بعثی ها را در اسارت چشیدیم / بلوک 15 کیلویی را روی کمرم می گذاشتند

تمام شکنجه ها را به یاد شهدای کربلا تحمل می کردیم

او با بیان اینکه  ما همه این شکنجه ها  و سختی ها را به یاد صحرای کربلا در روز عاشورا که یزیدیان آن زمان بر سر اهل بیت نبوت اورده بودند  می افتادیم و تحمل می کردیم،  ادامه می دهد: در هوای گرم آب به ما نمی دادند .در سطل آب می کردند و بچه ها را به خط می کردند که یکی یکی  رد شوند  آب می ریختند بر روی زمین و ما هم دلهای مان روانه  می شد به صحرای علقمه که طفلان امام حسین تشنه بودند  و ما همگی به یاد دوران اسارت طفلان امام حسین و یارانش بود که تمام سختی ها و شکنجه ها  و دوری از خانواده را با تفکر عاشورا تحمل می کردیم.

برای نوحه نویسی ابا عبدالله سخت شکنجه شدم/ نهایت قساوت بعثی ها را در اسارت چشیدیم / بلوک 15 کیلویی را روی کمرم می گذاشتند

امام حسین طلبید

منوچهر خاطره دیگری از زمان اساراتش را این طور بازگو می کند: فرمانده عراقی یک شب به اردوگاه آمد و اعلام کرد که شما را به زیارت حرم امام حسین(ع) می بریم و بعد سربازان عراقی  که ما را شناخته بودند ، از کل بچه ها  جدا می کردند و در یک  اتاق نگه می داشتند که به زیارت امام حسین نبرند و ما در  جواب عراقی های بعثی می گفتیم که اگر ما به خاطر امام حسین جنگیدیم و به او هم این شکنجه ها را از دست شما ها تحمل می کنیم که خودش بخواهد شما کاره ای نیستید کل اسرا را در طول بیست روز برای زیارت امام حسین بردند .

این آزاده گلستانی می گوید: اما  یک شب ساعت 30/4 صبح بود که در اتاق ما بازشد سربازی به نام عبدالقادرکه  شکنجه گر  بعثی هم بود گفت  پاشید شما را می خواهیم ببریم کربلا بعد من در جواب آن بعثی گفتم دیدید امام حسین ما را خواسته و شما کاره ای نیستید که ما را نبریدکه عشق ما ،جان ما فدای فرزند زهرا باشد.

او ادامه می دهد:  ما در یک و نیم سال اول  اسارت از لحاظ بهداشتی هیچ امکاناتی مانند مسواک،حوله،لباس زیر ... نداشتیم ولی برای تقویت روحیه خودمان تئاتر بازی می کردیم کلاسهای قرآن، احکام و کتب متفرقه درسی را توسط روحانیون و افراد با سواد برگزار می کردیم.

برای نوحه نویسی ابا عبدالله سخت شکنجه شدم/ نهایت قساوت بعثی ها را در اسارت چشیدیم / بلوک 15 کیلویی را روی کمرم می گذاشتند

خبر ارتحال امام خمینی (ره)  تلخ ترین زمان اسارت

منوچهر تلخ ترین خبر مربوط به اسارت راخبر ارتحال امام خمینی (ره)  بیان می کند و می گوید : عراقی ها این خبر را  توسط بلندگو پخش می کردند. این خبر سخت ترین لحظه عمر ما بود چرا که ما به فرمان امام و به یاد ایشان برای دفاع از اسلام به جبهه رفته بودیم و مطیع فرمان ایشان بودیم .

احمد منوچهر آزاده سرافراز گلستانی در سوم شهریور سال 69 و در بیست و شش سالگی از اسارت بعثی ها رهایی می یابد  و پس از احوالپرسی و دیدار با خانواده و آشنایان به مزار شهدای روستای خود  می رود و با یاران شهیدش عهدی تازه می بندد. این منش رزمندگان اسلام است که تا آخر با شهدا  و عاشورا عجینند.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده