بیدارتر از چشم صبح؛ روایتی از هم رزم سردار شهید«احمد شکی»
خاطره نگار:
غلام گوگلانی«همرزم شهید»
دو سه روز قبل از «عملیات والفجر هشت، شهید احمد شکی» از شوق عملیات سر از پا نمی شناخت. لحظه ای دست از کار نمی کشید، تمام شب را برای آماده سازی سنگر تا صبح کار می کرد، تا جایی که چشم هایش از شدت بی خوابی ، کاملاً متورم شده بود. دوستان همرزمش هر چه می گفتند.احمد، بس است کمی استراحت کن، به خرجش نمی رفت، یادم هست یک شب قبل از عملیات، داخل سنگر با جمعی از رزمندگان نشسته بودیم که از طرف فرماندهی لشکر خبر آمد امشب تا روشنایی صبح سنگر فرماندهی کنار رودخانه باید آماده شود.
این مسئولیت را به بچه های سنگر ما سپرده بودند، آن ها به اتفاق گفتند:« ما به برادر احمد شکی اطلاع می دهیم زیرا او خوب از عهده ی این کار بر می آید.»
فرمانده لشکر « سردار قربانی» گفتند:«با احمد کاری نداشته باشید بگذارید استراحت کند؛ از بچه های مهندسی – رزمی کمک بگیرید.»
حدود ساعت 12 نیمه شب برای استراحت به داخل سنگر رفتم، دیدم جایی برای استراحت نیست؛ رفتم نزد برادر شکی دیدم او سخت مشغول جا به جایی الوار می باشد. گفتم:«چه می کنی؟»گفت:«این الوارها را برای ساخت سنگر فرماندهی کنار آب می برم.» گفتم:«فرماندهی این کار را به بچه های مهندسی – رزمی سپرده، حتی از ما خواسته نگذاریم شما کار کنید، چون که خیلی خسته اید .» او در جواب گفت:«کار برای خدا خستگی نمی شناسد.»
من برای استراحت وارد سنگر شدم. وقتی برای نماز صبح بیدار شدم احمد را با لباس خیس دیدم و متوجه شدم که او تازه آمده و تا صبح داشت برای سنگر فرماندهی، الوار جا به جا می کرد.
او شیفته ی کار بود، می گفت :« ما به اسلام همیشه بدهکار هستیم و اگر شب و روز کار کنیم تازه بدهکاری ما بیشتر می شود.»
منبع : پرونده فرهنگی شهدا / معاونت فرهنگی و اموراجتماعی