آتش بازی در ام الرصاص؛ خاطره همرزم شهید تازه شناسایی شده گرگانی از لحظه شهادت...
پنجشنبه, ۰۴ آبان ۱۳۹۶ ساعت ۱۱:۲۷
پشت خاکریزداشتیم تیراندازی می کردیم که یکدفعه دیدم که سنگر رو زدند و سنگر آتش گرفت فکر می کنم که شریعتی همونجا شهید شد به نحوي كه من ديگر حتي پيكر مطهر ايشون رو هم نديدم.
به گزارش نوید شاهد گلستان؛ خاطره زیر لحظه شهادت شهید مهدی آقا شریعتی به نقل از شهباز صلبی همرزم شهید از شب عملیات کربلای 4 در ام الرصاص می باشد :
من در زمان شهادت شهيد شريعتي 14 سال داشتم و در روزهای آخر حیاتشان در کنارشان بودم. برای آموزش های قبل از عملیات کربلای 4 ما توی خانه های خالی اروند کنار ساکن شدیم (گروهان دو از گردان علی بن ابیطالب) خانه های قطاري و بهم چسبيده بزرگی بود که حياط در وسط آن و تقریبا سالم و تخریب نشده بود.
در یکی از اتاق های خالی من و برادرم ( شهید محمد اسماعیل ) و اتاق کناری ما هم شهید شریعتی بود. ما در منطقه اروند كنار آموزش غواصی می دیدیم و دوباره برمی گشتیم به داخل آن خانه ها آموزش به روزهای آخرش نزدیک شده بود و همه برای مرخصی آماده می شدند که بعد از آن یک عمليات بزرگی در پیش بود.(کربلای4) ،4-3 روز قبل از عملیات غروب بود که وارد خرمشهر شدیم و در خانه های مخروبه ای که به شکل سنگر در آورده بودند ساکن شدیم . شب عملیات مراسم شب وداع برگزار شد و دعای توسل خواندیم كم كم آماده شدیم برای رفتن به بندر خرمشهر محل سوار شدن قايق برادرم شهید محمد نقی( فرمانده گردان) بچه ها را سوار قایق می کرد . سوار كه شدیم ناگهان آتش وحشتناکی روي قايق ها ريخته شد .
بعضی قایق ها قبل از حركت آتش گرفتند چند تن از رزمنده ها نيز مجروح شدند غیر قابل وصف بود.
خلاصه ساعت 10 شب بود که فرمان شروع عملیات صادر شد . توی تمام این لحظات آتش دشمن یکسره بود و اصلا خاموش یا قطع نمی شد .حدود 6-5 دقیقه بعد رسیدیم آن طرف آب من دیدم که دوتا قایق که جلوتر از همه بودند در حال سوختن هستند و توی آب آتش گرفت که احتمالا یکی از آن دوتا قایق ، قایق شهید محمد نقی فرمانده گردان بود چون جلوتر از همه حركت مي كرد .
وقتی رسیدیم آنطرف آب سریع از قایق پیاده شدیم تازه افتادیم داخل باتلاق و توی باتلاق به سختی حرکت می کردیم .یواش یواش افتادیم داخل خشکی توی یه جاده ای حرکت می کردیم که دو طرف آن هم نیزار بود توی مسیر سنگر های عراقی ها دیده می شد به سنگر ها می رسیدیم نارنجک می انداختیم و می رفتیم داخل ولی سنگر ها خالی بود عراقی ها خط اول رو ول کرده بودن و جلو تر آمدن توی جاده چون تیراندازی زیاد بود آمدیم از سمت پایین جاده حرکت می کردیم و جلو می رفتیم(دوطرف جاده یه شیب به سمت پایین داشت که می تونستی آنجا ها سنگر بگیری و راحت تر حرکت کنی)
ابتدای راه بودیم و چیزی نبود که از قایق ها پیاده شده بودیم وتازه اوایل جزیره ام الرصاص بودیم که توی یکی از سنگر های قوسی شکل شهید اسماعیل تیر خورد و حتی تیری که به کلاهش خورد و یه صدای بلند شد رو شنیدیم از کنارش رد شدم و مطمئن نبودم که او باشه حدودا شاید 50 قدم هم نرفته بودم که متوجه شدم نیست .برگشتم عقب رو نگاه کردم احساس کردم همونی که تیر خورده بود بوده و شهید شده بود او بود . البته تو آن تاریکی چیزی مشخص نبود . فرمانده دسته ما شهید اسماعیل بود و جانشین او شهید شریعتی.
وقتی احساس کردم که برادرم شهید شد غیرتی شدم و گفتم که باید برم جلو و حتما باید شهید بشم ولی شدت آتش خیلی زیاد بود نمی تونستیم خیلی جلو بریم مدام از کنارم تیر و ترکش و گلوله رد می شد .ولی خوب متاسفانه هیچی هم به من نمی خورد.
عراق کاملا برای ما دام گذاشته بود یه جاده ای رو برای ما گذاشته بود از دور به ما شلیک می کرد و ماهم به هوای اینکه داریم پیشروی می کنیم به سمت جلو می رفتیم ولی در واقع عراقی ها ما رو می خواستن به سمت جلو و خدوشون بکشونن تا خیلی راحت ما رو قیچی کنن .
فردا صبح اومدن از نیزار ها ی دو طرف جاده از پشت به ما حمله کردند و هرکسی که جلو رفته بود یا اسیر شده یا کشته می شد.
خلاصه رفتیم داخل یک سنگری که استحکامات عراقی ها آنجا بود همانجايي كه شب قبل از همانجا بچه ها رو می زدند . من و شهيد شریعتي با هم بودیم. شریعتی خوب توی آن خونه اتاق کناری ما بود و از قبل هم با شهید اسماعیل صلبي رابطه ی صمیمی و خوبی داشت.
در اين لحظه از من پرسيد اسماعیل كجاست شهید شد؟ گفتم بله گفت شهباز پس تو با من باش . وي كه از نزديك حمايت هاي شهيد اسماعيل را از من ديده بوده در قبال حفاظت از من احساس مسئولیت می کرد وقتی خبر شهادت اسماعیل را شنید خیلی ناراحت شد یه لحظه می خواست گریه کنه ولی خوب توی آن شرایط نمیشد.
من و شهید شریعتی و 2نفر دیگه که از بچه های ارکان گروهان توی سنگر بودیم و داشتیم صحبت می کردیم و وضعیت منطقه رو بررسی می کردیم یکدفعه دیدیم که هلیکوپتر عراقي داره از جلوی ما نيرو پیاده میکنه ظاهرا نیروهای گارد ریاست جمهوری بودند تنومند و کلاه کج و ....
بعد توی این فاصله از سنگر آمدم بیرون رفتم پشت خاکریزداشتیم تیراندازی می کردیم که یکدفعه دیدم که سنگر رو زدند و سنگر آتش گرفت فکر می کنم که شریعتی همونجا شهید شد به نحوي كه من ديگر حتي پيكر مطهر ايشون رو هم نديدم بعد از اين صحنه جغتایی از بسيجيان گنبدي گفت بايد به عقب برگرديم .
در آن زمان حدود 12-10 نفر بیشتر نبودیم و به اين صورت بود كه پيكر پاك شهيد شريعتي در عمليات كربلاي ٤ جاه مانده و اكنون پس از دو دهه از سپري شدن آن روزها به آغوش وطن باز گشتند درود به روان پاك اين شهيد بزرگوارشهید مهدی آقا شریعتی پس از 31 سال به آغوش گرم خانواده باز گشت.
شهید مهدی آقا شریعتی که درچهارم اسفندماه سال 65 در عملیات کربلای 4 به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پس از 31 سال با تفحص کمیته جستجوی مفقودین در منطقه ام الرصاص شناسایی و به آغوش خانواده باز خواهد گشت.
منبع : گلستان ما
من در زمان شهادت شهيد شريعتي 14 سال داشتم و در روزهای آخر حیاتشان در کنارشان بودم. برای آموزش های قبل از عملیات کربلای 4 ما توی خانه های خالی اروند کنار ساکن شدیم (گروهان دو از گردان علی بن ابیطالب) خانه های قطاري و بهم چسبيده بزرگی بود که حياط در وسط آن و تقریبا سالم و تخریب نشده بود.
در یکی از اتاق های خالی من و برادرم ( شهید محمد اسماعیل ) و اتاق کناری ما هم شهید شریعتی بود. ما در منطقه اروند كنار آموزش غواصی می دیدیم و دوباره برمی گشتیم به داخل آن خانه ها آموزش به روزهای آخرش نزدیک شده بود و همه برای مرخصی آماده می شدند که بعد از آن یک عمليات بزرگی در پیش بود.(کربلای4) ،4-3 روز قبل از عملیات غروب بود که وارد خرمشهر شدیم و در خانه های مخروبه ای که به شکل سنگر در آورده بودند ساکن شدیم . شب عملیات مراسم شب وداع برگزار شد و دعای توسل خواندیم كم كم آماده شدیم برای رفتن به بندر خرمشهر محل سوار شدن قايق برادرم شهید محمد نقی( فرمانده گردان) بچه ها را سوار قایق می کرد . سوار كه شدیم ناگهان آتش وحشتناکی روي قايق ها ريخته شد .
بعضی قایق ها قبل از حركت آتش گرفتند چند تن از رزمنده ها نيز مجروح شدند غیر قابل وصف بود.
خلاصه ساعت 10 شب بود که فرمان شروع عملیات صادر شد . توی تمام این لحظات آتش دشمن یکسره بود و اصلا خاموش یا قطع نمی شد .حدود 6-5 دقیقه بعد رسیدیم آن طرف آب من دیدم که دوتا قایق که جلوتر از همه بودند در حال سوختن هستند و توی آب آتش گرفت که احتمالا یکی از آن دوتا قایق ، قایق شهید محمد نقی فرمانده گردان بود چون جلوتر از همه حركت مي كرد .
وقتی رسیدیم آنطرف آب سریع از قایق پیاده شدیم تازه افتادیم داخل باتلاق و توی باتلاق به سختی حرکت می کردیم .یواش یواش افتادیم داخل خشکی توی یه جاده ای حرکت می کردیم که دو طرف آن هم نیزار بود توی مسیر سنگر های عراقی ها دیده می شد به سنگر ها می رسیدیم نارنجک می انداختیم و می رفتیم داخل ولی سنگر ها خالی بود عراقی ها خط اول رو ول کرده بودن و جلو تر آمدن توی جاده چون تیراندازی زیاد بود آمدیم از سمت پایین جاده حرکت می کردیم و جلو می رفتیم(دوطرف جاده یه شیب به سمت پایین داشت که می تونستی آنجا ها سنگر بگیری و راحت تر حرکت کنی)
ابتدای راه بودیم و چیزی نبود که از قایق ها پیاده شده بودیم وتازه اوایل جزیره ام الرصاص بودیم که توی یکی از سنگر های قوسی شکل شهید اسماعیل تیر خورد و حتی تیری که به کلاهش خورد و یه صدای بلند شد رو شنیدیم از کنارش رد شدم و مطمئن نبودم که او باشه حدودا شاید 50 قدم هم نرفته بودم که متوجه شدم نیست .برگشتم عقب رو نگاه کردم احساس کردم همونی که تیر خورده بود بوده و شهید شده بود او بود . البته تو آن تاریکی چیزی مشخص نبود . فرمانده دسته ما شهید اسماعیل بود و جانشین او شهید شریعتی.
وقتی احساس کردم که برادرم شهید شد غیرتی شدم و گفتم که باید برم جلو و حتما باید شهید بشم ولی شدت آتش خیلی زیاد بود نمی تونستیم خیلی جلو بریم مدام از کنارم تیر و ترکش و گلوله رد می شد .ولی خوب متاسفانه هیچی هم به من نمی خورد.
عراق کاملا برای ما دام گذاشته بود یه جاده ای رو برای ما گذاشته بود از دور به ما شلیک می کرد و ماهم به هوای اینکه داریم پیشروی می کنیم به سمت جلو می رفتیم ولی در واقع عراقی ها ما رو می خواستن به سمت جلو و خدوشون بکشونن تا خیلی راحت ما رو قیچی کنن .
فردا صبح اومدن از نیزار ها ی دو طرف جاده از پشت به ما حمله کردند و هرکسی که جلو رفته بود یا اسیر شده یا کشته می شد.
خلاصه رفتیم داخل یک سنگری که استحکامات عراقی ها آنجا بود همانجايي كه شب قبل از همانجا بچه ها رو می زدند . من و شهيد شریعتي با هم بودیم. شریعتی خوب توی آن خونه اتاق کناری ما بود و از قبل هم با شهید اسماعیل صلبي رابطه ی صمیمی و خوبی داشت.
در اين لحظه از من پرسيد اسماعیل كجاست شهید شد؟ گفتم بله گفت شهباز پس تو با من باش . وي كه از نزديك حمايت هاي شهيد اسماعيل را از من ديده بوده در قبال حفاظت از من احساس مسئولیت می کرد وقتی خبر شهادت اسماعیل را شنید خیلی ناراحت شد یه لحظه می خواست گریه کنه ولی خوب توی آن شرایط نمیشد.
من و شهید شریعتی و 2نفر دیگه که از بچه های ارکان گروهان توی سنگر بودیم و داشتیم صحبت می کردیم و وضعیت منطقه رو بررسی می کردیم یکدفعه دیدیم که هلیکوپتر عراقي داره از جلوی ما نيرو پیاده میکنه ظاهرا نیروهای گارد ریاست جمهوری بودند تنومند و کلاه کج و ....
بعد توی این فاصله از سنگر آمدم بیرون رفتم پشت خاکریزداشتیم تیراندازی می کردیم که یکدفعه دیدم که سنگر رو زدند و سنگر آتش گرفت فکر می کنم که شریعتی همونجا شهید شد به نحوي كه من ديگر حتي پيكر مطهر ايشون رو هم نديدم بعد از اين صحنه جغتایی از بسيجيان گنبدي گفت بايد به عقب برگرديم .
در آن زمان حدود 12-10 نفر بیشتر نبودیم و به اين صورت بود كه پيكر پاك شهيد شريعتي در عمليات كربلاي ٤ جاه مانده و اكنون پس از دو دهه از سپري شدن آن روزها به آغوش وطن باز گشتند درود به روان پاك اين شهيد بزرگوارشهید مهدی آقا شریعتی پس از 31 سال به آغوش گرم خانواده باز گشت.
شهید مهدی آقا شریعتی که درچهارم اسفندماه سال 65 در عملیات کربلای 4 به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پس از 31 سال با تفحص کمیته جستجوی مفقودین در منطقه ام الرصاص شناسایی و به آغوش خانواده باز خواهد گشت.
منبع : گلستان ما
نظر شما