زندگی نامه و وصایای شهید بهرامعلی غریب
سهشنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۷ ساعت ۱۲:۱۷
به حجاب خواهران خود اهمیت زیادی می دادند. مادر می گوید: گاهی اوقات که موهایم دیده می شد بهرامعلی ناراحت می شد و می گفت: کی می شود که موهایت دیده نشود؟
به گزارش نوید شاهد گلستان: شهید «بهرامعلی غریب»، بیستم شهریور 1343، در شهرستان گرگان به دنیا آمد. پدرش علی اصغر «فوت 1358» و مادرش «شهربانو»، نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت. بیست و نهم آبان 1363، با سمت آرپی جی زن در اهواز بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. پیکر وی را در گلزار شهدای امامزاده عبدالله زادگاهش به خاک سپردند.
«بهرامعلی»، تمام کودکی خود را زیر سایه پدر و مادرش در همان روستا زندگی می کند و در هفت سالگی آمادگی آموختن علم و دانش می شود در حالی که با افکاری بزرگ پرورش می یابد برای ادامه تحصیل دوره راهنمایی به شهرستان گرگان می رود و در مدرسه راهنمایی ابو ریحان بیرونی به کسب علم می پردازد و سخت مشغول درس خواندن می شود. تا این که دو سال بعد پدر و بهترین دوستش را در یک صانحه تصادف از دست می دهد. حال باید «بهرامعلی»، فکری کند پدر را از دست داده باید مخارج خانواده را تامین کند. از این رو از ادامه تحصیل باز می ماند. او دوست نداشت از هر راهی به تامین و معاش بپردازد زیرا که با همان سن کم مردی بزرگ بود و خوب و بد را تشخیص می داد که کجا و پیش چه کسی کار کند تا بتواند نان حلال در بیاورد. از مادر بزرگش نقل شده که روزی بهرامعلی در یک ساندویچی کار می کرد چند وقتی که گذشت چون «بهرامعلی» ، متوجه شده بود که صاحب آن جا شراب می فروشد فورا از آن جا خارج می شود و در جای دیگر مشغول به کار می شود. اما صاحب آن مغازه حرف های رکیک و زننده استفاده می کرد فورا آن مکان را ترک می کند. زیرا روحیه و افکار شهید نمی توانست چنین افرادی را تحمل کند. او با هر سختی که بود زندگی را با کمک مادر اداره می کرد. مادر جای خالی پدر را برایش پر کرده بود. زیرا خود در وصیت نامه اش از مادر که هم پدر و مادرش بود تشکر کرده بود.
«بهرامعلی»، افکار عجیبی داشت، همان طور که پرورش می یافت عشق و ارادتش نسبت به امام خمینی «ره»، بیشتر و بیشتر می شد. به همین دلیل از سن دوازده سالگی در راهپیمایی و نماز جمعه شرکت فعال داشتند. او در وصیت نامه اش هم رفتن به نماز جمعه را بسیار تاکید می کند.
«بهرامعلی»، از مادر اجازه می گیرد که وارد سپاه شود ولی مادر مخالفت می کند و با اصرار او مادر هم موافقت می کند و موفق می شود وارد سپاه پاسداران شود.
او دوباره موفق شد به جبهه برود و بار آخر که می خواست به جبهه برود به مادر سفارش خواهر و برادر خود را کرد. به حجاب خواهران خود اهمیت زیادی می دادند. مادر می گوید: گاهی اوقات که موهایم دیده می شد بهرامعلی ناراحت می شد و می گفت: کی می شود که موهایت دیده نشود؟
در آخرین روزی که می خواست به جبهه برود به مادر می گوید: مادر، علی برادر کوچک من پسر اول و آخر تو باشد!
مادر کمی ناراحت و نگران می شود و سریع می پرسد چرا پسرم؟!
«بهرامعلی»،می گوید: چون من می خواهم به منطقه بروم و معلوم نیست دوباره برگردم.
مادر به تازگی به خواستگاری برای او رفته بودند و خانواده عروس هم به این وصلت راضی بودند؛ اما بهرامعلی گویا می دانست که نباید این اتفاق بیفتد و به مادر گفته بود فعلا دست نگه دار.
سر انجام پاسدار شهید بهرامعلی غریب در شهر اهواز بر اثر اصابت رگبار به بدن مبارکش به مقام والای شهادت رسید و هم اکنون در جوارامام زاده عبدالله گرگان آرمیده است. روحش شاد و یادش گرامی باد.
منبع: معاونت فرهنگی و آموزشی بنیاد شهید گلستان/ پرونده فرهنگی شهدا
نظر شما