شهیدی که اخلاق و رفتار امام علی «ع»، را سرلوحه زندگی خود قرار داد
دوشنبه, ۱۹ آذر ۱۳۹۷ ساعت ۱۴:۵۴
خستگی ناپذیری بود و فقط به فکر این بود که گره ای از کار دیگران بردارد و مشکلات آنها را حل کند. آنقدر مهربان و دلسوز بود که همه به او غبطه می خوردند که او چگونه می تواند با انسانی که به نحوی بد رفتار است اینگونه مدارا کند.
به گزارش نوید شاهد گلستان: شهید «گل محمد لک زائی»، ششم فروردين1339، در شهرستان زابل ديده به جهان گشود. پدرش «جان محمد» و مادرش «معصومه»، نام داشت. تا پايان دوره راهنمايي درس خواند. سال 1358، ازدواج كرد و صاحب يك پسر و دو دختر شد. به عنوان استوار دوم ارتش در جبهه حضور يافت. نوزدهم آذر 1362 ، با سمت تخريب چي در قروه توسط نيروهاي عراقي بر اثر ضربه مغزي به شهادت رسيد. مزار وي در گلزار شهداي امامزاده يحيي بن زيد شهرستان گنبدكاوس واقع است.
در فرودین ماه سال 1339، در روستای دور افتاده ی شهرستان زابل در میان خانواده ایی مومن و مذهبی و متدین دیده به جهان گشود. پدریزرگ و مادر بزرگش او را همیشه با خود به مسجد می بردند و از این که می توانستند او را فردی مومن و مذهبی پرورش بدهند بسیار خرسند بودند. پدر و مادر بزرگوارشان با سختی و مشقت های زیادی که در طول زندگی شان داشتند از عهده ی مخارج زندگی بر می آمدند و با توکل به خداوند متعال زندگی خود را به سمت جلو سوق می دادند.
شهید علاقه زیادی به فراگیری علم و دانش داشت. تا این که به سنی رسید که باید به مدرسه می رفت. در سال 1346 برای گذراندن دوره ابتدایی به مدرسه رفت. دوره پنج ساله ابتدایی را در مدرسه ی نزدیک محل سکونت خود رفت. و با کسب نمرات خوب خانواده اش را خوشحال کرد. او پسر بسیار باهوشی بود. در مدرسه تمامی معلم ها از او راضی بودند. رفتار خوبی با هم کلاسی ها و مخصوصا پدر و مادرش و خواهر و برادرانش داشت. هرگز کسی را ناراحت نمی کرد.
ایشان بعد ا ز اتمام تحصیل به نزد پدر رفته و از ایشان خواستند که در مسجد برای شرکت در کلاس های قرآن و سرود های مذهبی اقدام نمایند. پدر وقتی علاقه ی فرزندش را دید از هیچ کمکی فرو گذار نشد و به خواسته اش جواب مثبت داد و او را در این راه همراهی نمود.
بعد از سه ماه تعطیلات تابستان شهید بزرگوار برای دوره ی دیگری از علم و دانش خود را آماده کرده و در سال 1351، به مدرسه راهنمایی نزدیک محل سکونت خود رفتند و دوره ی سه ساله را در همانجا به پایان رساندند. او دارای اخلاق و رفتاری شایسته و خوبی بود با اینکه داراس سن کمی بودند اما نماز و روزه و احکام مربوط به یک مسلمان را به خوبی یاد گرفته بودند. تا جایی که می توانست در مساجد شرکت می کرد و از صحبت های پیش نماز آن مسجد بهره ها می برد.
او زمانی که می دید پدر با چه سختی به کار می پردازد خود را بیکار نگذاشت و به شغل شریف کشاورزی پرداخت و کمک حال پدر و خانواده گرامی اش شد.
او پسری شجاع و خستگی ناپذیری بود و فقط به فکر این بود که گره ای از کار دیگران بردارد و مشکلات آنها را حل کند. آنقدر مهربان و دلسوز بود که همه به او غبطه می خوردند که او چگونه می تواند با انسانی که به نحوی بد رفتار است اینگونه مدارا کند. ایشان در جواب می گفتند؛ من اخلاق و رفتار امام علی «ع»، را سرلوحه ی زندگی ام قرار داده ام.
تقریبا در سال های 1354، بود که بعد از چند سال از گذشتن تحصیل تصمیم گرفت به خدمت مقدس سربازی برود. بعد از طی دوره آموزشی و دو سال خدمت خالصانه به منزل بازگشت و به فعالیت در زمان انقلاب پرداخت.
در همان زمان به پخش اعلامیه و نوشتن شعار بر روی دیوارهای منازل می پرداخت. او با اینکه دست به کارهای خطرناکی می زد و می دانست که ممکن است یک روز به دست همین افراد رژیم شاهنشاهی کشته شود و خانواده اش را داغدار کند. اما آنقدر به امام و دین و ناموس خود علاقه داشت که شجاعانه در مقابل همه ی این ظالمان می ایستاد.
در همین سال ها با دختری پاکدامن و بسیار مهربان ازدواج کرد. بسیار در طول زندگی از یکدیگر راضی بودند.همسربزرگوارش می گوید: او مردی صبور و غیرتی بود. هرچه از ایشان و خوبی هایش بگویم کم گفته ام. هیچ گاه خود را دانا تر از من نمی دانست و در همه احوال مرا شریک خود قرار می داد.
بعد از چندین سال از عمر با ارزش ایشان تصمیم گرفتند به خدمت ارتش نیروی زمینی جمهوری اسلامی در بیاید. از اینکه می توانست به جبهه های حق علیه باطل برود بسیار خوشحال بود.
در همان سال ها بود که در منطقه کردستان عملیاتی رخ داد و تعداد زیادی از رزمندگان شهید و تعدادی از عراقیان نزد ایرانیان اسیر شدند. یکی از همین اسرا را شهید بزرگوار به اسیری گرفته بودند که اخلاق و منش ایشان باعث شده بود که اسیر به وی ایمان بیاورد و از ایرانی ها طرفداری مند. او چندین بار عکس شهید را به یادگاری نقاشی و به خانواده تحویل داده است.
بنابراین زمان آن فرا رسید که شهید انتظارش را می کشید وآن چیزی جز شهادت نبود. ایشان با آغوشی باز از این نعمت الهی به خوبی استقبال کردند و در نوزدهم آذر 1362، در منطقه قروه از حوالی شهر کردستان در حین رانندگی به سمت جبهه های جنگ بر اثر تصادف به درجه ی رفیع شهادت نائل آمدند و ندای حق را لبیک گفتند.
فرازهایی از وصیت نامه شهید:
از شما بزرگواران می خواهم از راه امام جدا نشوید و به جبهه بروید و در بعضی موارد به دوستان توصیه می کنم که برای امام دعا کنید زیرا طاغوت هیچ ارزشی ندارد و فقط بنده و غلام زر خرید و نوکر اربابان هستید و چیزی به شما نمی رسد. این انقلاب به شما و به کارتان بها داد و حالا شما هرچه بکارید خودتان برداشت می کنید پس قدر بدانید. روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
منبع: معاونت فرهنگی و آموزشی بنیاد شهید گلستان/ پرونده فرهنگی شهدا
نظر شما