آخرین وداع فرمانده با فرزند شش ماهه اش قبل از شهادت!
به گزارش نوید شاهد گلستان؛ شهید محمود کیا در سال ۱۳۴۳ در یک خانواده مذهبی متولد شد. تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در شهر کردکوی و دوره چهارساله دبیرستان را در رشته فنی برق در هنرستان شهید نصیری گرگان گذراند. بعد از اخذ دیپلم فنی، در سال بعد دیپلم ادبیات خود را نیز با شرکت در امتحانات متفرقه اخذ نمود و در آزمون تربیتمعلم پذیرفته شد و سپس به مدت یک سال در مرکز تربیتمعلم ساری مشغول به تحصیل شد.
خاطره ای به نقل از سعدالله بهرامی همرزم شهید کیا
سال ۶۵ بود، سالی که کاروانهای یکصد هزارنفری بسیجیان جانبرکف شور و اشتیاق دیگری را در جانها زنده کرد. عشق به شهادت در بین بچههای بیادعای بسیجی موج میزد.
شهرها را یکی از پس دیگری به همراه استقبال پرشور مردن عاشق انقلاب و امام وداع کردیم تا به هفتتپه رسیدیم. بچههای کردکوی را برای سازماندهی دو از لشکر ۲۵ کربلا معرفی کردند.
برادر صحرایی فرماندهی تیپ را بر عهده داشتند، ایشان عنوان کردند که ما قصد تشکیل گروهی سینفری به نام یگان فاتحین «شهادتطلبان» راداریم، هرکس در این گروه قرار گیرد احتمال زنده ماندنش وجود ندارد و جالبتر آنکه گفتند: کسی میتواند در این گروه قرار گیرد که اهل دعا و تهجد و شبزندهداری باشد و نماز شبش ترک نشود. همه سرگشته و حیران ماندند، ناگهان جوانی خوشسیما با قامتی کشیده، سکوت جمعیت را شکست و با شجاعت هرجِ تمامتر، به نمایندگی از بچههای کردکوی اعلان آمادگی کرد. بچهها نیز با موافقت کامل در این گروه جای گرفتند. این شخص کسی مبود جز دانشجوی شهید محمود کیا، که محبوب دل همه بسیجیان کردکوی بود.
بعد از چند روزبه تنگه چزابه در یک منطقه باتلاقی اعزام شدیم، زمزمه عملیات نیز به گوش میرسید، معنویت عجیبی در بین بچهها حاکم بود. برپایی نماز شب و زمزمه دعا و مناجات، فضای منطقه را عطرآگین کرده بود. اما نماز شب و رازو نیاز محمود، حال دیگری داشت. شبی هنگام نگهبانی، زمزمه ایشان را از سنگر شنیدم و التماس دعا گفتم.
شهید محمود بهعنوان فرمانده یگان فاتحین در عملیات حضور داشت. او با همه مخصوصاً نوجوان شوخطبع بابلی به نام بابا گل تبار، رابطه صمیمانه داشت. دست محبت به سرو روی او میکشید و گاه با او شوخی میکرد، تا احساس دلتنگی نکند.
در گیرودار آتش تهیه سنگین دشمن در شلمچه ناگهان شهید محمود عکس فرزند ششماههاش را از جیب بیرون آورد و نگاهی معنیدار کرد. لبخندی ملیح بر لبانش نقشبست. گفتم: محمود چی شده؟ گفت: این آخرین وداع و دیدارم با فرزندم محمد بود. پس از لحظاتی درحالیکه از سنگر انفرادی بچهها سرکشی میکرد، به سنگر آن نوجوان بسیجی، بابا گل تبار وارد شد. خمپارهای به سنگرشان اصابت کرد و هردو مانند مولایشان حسین بن علی «ع» شهادت را بوسیدند. بهسوی حق پرواز کردند. گفتنی است که در آن صحنه شهیدان محمدحسین تولی و ضیاءالدین کیا نیز حضور داشتند.