خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»
خداوند این طور خواست که در آن لحظه در صحنه عملیات اتفاق افتاد، پیش روی و پس روی که بود، بعضی جاها یادم می آید که از خاکریزهای بریده بریده یا مثلثی رد شدیم و داشتیم به قرارگاه زرهی دشمن می رسیدم که این قرارگاه در عملیات کربلای 5، مرحله 3 سقوط کرد. به آن جا که رسیدیم
نوید شاهد گلستان؛ لازم است یادآوری کنیم رزمندگان آن دوران و پیشکسوتان این دوران ، آنچنان مقدس اند که بنیان گذار انقلاب تا لحظه رحلتشان، برایشان عزت و احترام خاصی قائل بودند که فرموند؛ نگذارید پیشکسوتان جهاد و شهادت در پیچ و خم روزمره زندگی گرفتار شوند.بخشی از خاطرات جانباز 70 % هشت سال دفاع مقدس « تقی ایزد » را در ادامه می خوانید.

نام : تقی

نام خانوادگی : ایزد

فرزند : باقر

متولد : 1341

تحصیلات : کارشناسی ارشد- دانشجوی دکتری

شغل : معلم

نهاد اعزام کننده : سپاه و بسیج

سن در زمان اعزام : 19 سال

سابقه حضور در جبهه : سال های 60-61-62-63-64-65-66-67

تحصیلات هنگام اعزام : فوق دیپلم-دانشجو

نوع فعالیت در جبهه : نیروی عادی، تیربارچی، آر پی جی زن، فرمانده دسته، فرمانده گروهان، جانشین گردان، فرمانده گردان

وضعیت ایثارگری : 70درصد

نسبت با شهید : -

حضور در عملیات : با توکل به خدا و لطف حق از سال 61 تا پایان جنگ

همه چیز در آن بود، جز خدا

می خواهم در ارتباط با عملیات کربلای4 که پس از عملیات وسیع کربلای 1 در منطقه مهران انجام شد و لشکر 25 کربلا در آن شرکت کرد، صحبت کنم، عملیات والفجر 8 که انجام شد، پیامدش این بود که در خرداد ماه، جمهوری اسلامی، مهران را که در دست عراقی ها بود، آزاد کرد، پس از عملیات کربلای1، تا دی ماه هیچ عملیاتی نبود، یک شور و هیجانی بود که عملیات صورت بگیرد. وجه تمایز عملیات کربلای4 با دیگر عملیات در این بود که همه چیز در آن بود، جز خدا، همه صحبت ها بود، جز این که بگوییم نصر و پیروزی، جز خدا هیچ کسی نمی تواند آن را هدیه بدهد.

اگر خدا نخواهد، یک قدم نمی شود پیش رفت

دنبال این نبودیم که بگوییم تا این جای جنگ که آمده ایم، لطف خدا بوده و تا این جا ما را آورده است. آن چنان غره شده بودیم که تا قبل از عملیات کربلای4، در صحبت هایمان هیچ کسی نمی گفت که تا جا خدا به ما کمک کرد و در این عملیات، خدا باید کمک کند، همه می گفتند به 5 راهی در پشت بصره می رسیم. فرماندهان گردان با یک فراموشی مطلق نسبت به امر خالق متعال صحبت می کردند. کمتر اتفاق افتاد که کسی بگوید اگر خدا نخواهد، یک قدم هم نمی شود. سرانجام همین طور شد و نتوانستیم یک قدم جلوتر برویم و پیروزی خاصی به دست آوریم!

خداوند گفت عزت را من می دهم

تلفاتی که دادیم و مشکلاتی که پیش آمد، همه این ها به خاطر این بود که خدا گفت که عزت را من می دهم، پیروزی را من می دهم، پیروزی را من می دهم و این جمله ای بود که همه اشاره می کردیم و زمانی که جنازه ها را می دیدیم، شکست خورده های خودمان را می دیدم، دست و پا بسته ها و باندپیچی ها را می دیدیم، و خدا نگذاشت حتی از اروند به سلامتی عبور کنیم و پشت اروند در ام الرصاص، آن مسائل جنگی پیش آمد و خدا شکست را به ما نشان داد تا بفهمیم که هر آنچه هست، اوست.

توکل به خدا و توسل به ائمه، نتیجه پیروزی ما بود

در این عملیات، گردان ما آماده بود خط بشکند، تا به سمت خطوط ورودی و دروازه های بصره برسد که یک 5 راهی بود، مانور گردان ما و دو، سه گردان دیگر این بود که در آن جا عملیات را آغاز کنیم، ولی با شکست عملیات، گردان ما از نظر نیرو وارد کار نشد، اما تلفات روحی شدیدی به همراه داشت و برخی از جمله «مالک اشتر» و « یا رسول» که این ها وارد صحنه شدند، گردان « یاعلی بن ابی طالب» نیز به فرماندهی شهید صلبی، موفقیت به دست نیاورد، فرمانده شهید می شود و آقای خاکی هم که با گردان «یارسول» وارد صحنه شده بود و همچنین آقای بابایی که از فرماندهان ارشد لشگر نیز بود، نتوانستند منطقه ای را که وارد آن شدند، حفظ کنند و عملاً دشمن این ها را به این سوی اروندرود عقب راند، ما پس از عملیات کربلای4، به یک امر اساسی و مهم دست یافتیم و آن، توسط و توکل به خداوند و ائمه که نوید بخش پیروزی ما بود.

حضرت امام فرمودند؛ عملیات بعدی شما گرد و غبار ندارد

پس از عملیات کربلای4، گریه و زاری ها از سوی فرماندهان بلند شد و همه عمیقاً پی بودند که باز هم باید به سوی خداوند دست دراز کرد، جلسات معنوی زیادی برگزار شد، نمازهای شب با گریه بچه ها، همراه و تمرین مجدد قلب برای پاکیزه کردن نیروها آغاز شد و چه نیروهای عادی و چه فرماندهان ارشد، آمادگی خوبی پیدا کردند، همچنان که حضرت امام فرموده بود عملیات بعدی شما گرد و غبار ندارد، نشان می دهد که یک منطقه که فقط آب است، از خصوصیات منطقه کربلای 5 این بود که در یک فضای چند کیلومتری آب گرفتگی با عمق 3،2 متر یا 4 متر، حالا کمتر یا بیشتر با آن موانعی که بود، آغاز شد.

با شعار هادی عباسی، عمو زنجیر باف می خواندیم

در آن عملیات، به نحوی نیروها وارد شدند که روی پل پرورش ماهی( که من خودم جزو اولین نفرات از گردان مسلم بودم) با شعار یکی از دوستان به نام هادی عباسی، شهید عزیز قربانی و شهید احمد مومنی و بسیاری از دوستان، عمو زنجیر باف می خواندیم، نیروهای ما و همه اعضای لشگر کربلا روی پل پرورش ماهی رسیدیم، از آن عبور کردیم و سرانجام به خاکریزهای بریده بریده رسیدیم که مشهور است به مثلثی ها، در عملیات رمضان، بدون هیچ مانعی، خدا دستمان را گرفت و به آن مناطق رساند و در آن جا متوجه شدیم که در وسط عملیات، خدا خودش دارد هدایتمان می کند.

جنگ در عملیات کربلای 5، کم نظیر بود

جنگی که در عملیات کربلای 5 اتفاق افتاد، یک جنگ بی نظیر یا کم نظیر در صحنه گیتی بود. جنگ تن و تانک، زمانی که ساعت 10 صبح و 2 بعدازظهر روز اول عملیات شد، تازه دشمن متوجه شد و تانک هایش را آورد، غروب روز اول و همچنین در روز دوم، فاصله تانک ها با نیروهای روی پل پرورش ماهی، 150 تا 200 متر بیشتر نبود.

در کربلای 5، جنگ تن و تانک بود

اگر یک تانک یا چند حرکت ماشین را روی پل پرورش ماهی داشتیم، 20 تا تانک به آن شلیک می کردند. تانک های عراقی لبه های خاکریز را آن قدر شلیک کردند که لبه های خاکریز کوتاه شد. در عملیات آن روز، هیچ کس نسبت به کاری که شروع کرده بود، بی اراده نبود، همه با اتکا به خداوند و همچنین جسارت خاصی که نشأت گرفته از روح فرماندهی فرمانده لشگر بود، در آن میدان حاضر شدند. در آن جنگ تن و تانک، پس از چندین روز، ما خط را پشت کردیم، زمانی که یک موتور روی پل پرورش ماهی می آمد، 10 تا 15 تانک به این موتورها شلیک می کردند. عملاً طوری شده بود که انگار روی پل پرورش ماهی و لبه خاکریزها را شخم زده بودند!

هیچ کسی را نمی دیدیم که دم از عقب نشینی بزند

ولی اراده این بود و این شد و خداوند این طور خواست که در آن لحظه در صحنه عملیات اتفاق افتاد، پیش روی و پس روی که بود، بعضی جاها یادم می آید که از خاکریزهای بریده بریده یا مثلثی رد شدیم و داشتیم به قرارگاه زرهی دشمن می رسیدم که این قرارگاه در عملیات کربلای 5، مرحله 3 سقوط کرد. به آن جا که رسیدیم، در این دشت بزرگ، نیروها داشتند می رفتند و من خودم یکی از گروهان های «گردان مالک» آقای بابایی را که زخمی شد، هدایت می کردم، عراقی ها آمدند و وارد عمل شدند و با پدافند 4 لول، چنان این منطقه را که یک دشت بود، بین آسفالت و همچنین خاکریزهای مثلثی به رگبار گرفتند که خیلی از بچه ها در حال خیز، زمین خوردند و کف پاهایشان و سرشان گلوله گرفت، یعنی عملاً دشمن مسلط بود، در آن جا ما جنگ سختی دیدیم، ولی هیچ کس را نمی دیدی که دم از عقب نشینی بزند. همه با اراده به سمت پیروزی و هدف گام برداشتند.

ادامه دارد...
منبع : کتاب تلخ و شیرین(2920 روز، روایتگر گرگانی)، نویسنده علی اصغر مقسمی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده