بخشی از خاطرات جانباز 65% هشت سال دفاع مقدس « صادق روشنی»/استان گلستان
لازم است یادآوری کنیم رزمندگان آن دوران و پیشکسوتان این دوران ، آنچنان مقدس اند که بنیان گذار انقلاب تا لحظه رحلتشان، برایشان عزت و احترام خاصی قائل بودند که فرموند؛ نگذارید پیشکسوتان جهاد و شهادت در پیچ و خم روزمره زندگی گرفتار شوند.
نام : صادق
نام خانوادگی : روشنی
فرزند : زمان
متولد : 1340
تحصیلات : لیسانس
شغل : بازنشسته
نهاد اعزامی : سپاه
سن در زمان اعزام : 20 سال
سابقه حضور در جبهه : سال 59-60-61-62-65-66
تحصیلات هنگام اعزام : دیپلم
نوع فعالیت در جبهه : اداری – شناسایی
وضعیت ایثارگری : جانباز 65%
نسبت با شهید : برادر
حضور در عملیات : رمضان ، والفجر 4، کربلای 4، خیبر
دوره دبیرستان وارد بسیج شدم و در دوره های آموزش نظامی شرکت کردم و بعد از آن به خاطر ناامنی که برخی گروه ها در قسمت های مختلف ایران ایحاد کرده بودند. از جمله سیستان و بلوچستان، به آن منطقه اعزام شدم. بعد از آن به دلیل کمبود نیرو، در همان منطقه تغییر عضویت داده و لباس سبز سپاه را بر تن کردم. در سیستان و بلوچستان خوانین و اشرار بودند که نا امنی ایجاد کرده بودند. گاهی راهزنی می کردند. پشت صحنه این اتفاقات را سیاسی می دانستند.اما نمود سیاسی آن کمتر بود و مسأله اجتماعی و ناامنی اجتماعی آن پررنگ تر بود.
29 سال است که از این هدیه الهی محافظت می کنم
در همان زمان از سوی دیگر، شیپور جنگ نواخته شد و من از سیستان و بلوچستان به عنوان پاسدار داوطلب به اتفاق دوستان دیگرم عازم جنوب شدم. در جنوب ادای وظیفه کردم و بعد از مدتی ، باز هم به مقر خودمان در سیستان و بلوچستان برگشتیم. این رفت و برگشت به جنوب تداوم داشت تا این که در عملیات غرور آفرین خیبر، دچار عارضه شیمیایی ( که امروز آن را لطف و محبت الهی می دانم) شدم و تا کنون 29 سال است که از این هدیه الهی محافظت می کنم.
رزمندگان آن دوران و پیشکسوتان این دوران ، آنچنان مقدس اند که بنیان گذار انقلاب تا لحظه رحلتشان، برایشان عزت و احترام خاصی قائل بودند که فرموند؛ نگذارید پیشکسوتان جهاد و شهادت در پیچ و خم روزمره زندگی گرفتار شوند.
از این جهاد، هدیه خداوند را دریافت کردم
حضورم در مناطق عملیاتی باب فضیلت بود و افتخار می کنم که در پیروزیاز سنت نبوی وارد عرصه جهاد شدم و از این جهاد، هدیه ای از خداوند دریافت کردم. خدا رو شکر می کنم که در 8 سال دفاع مقدس، به اندازه یک نفس کشیدن در کنار بچه ها برای تعلیم دین باوری و ارزش های معنوی جنگ، وارد دفاع مقدس شدم.من در عملیات آزادسازی سوسنگرد و بستان حضور داشتم. در عملیات آزادسازی خرمشهر نتوانستم حاضر شوم چند روزی بعد از آزادسازی خرمشهر به آن جا رفتم.
در والفجر 4 که در ارتفاعات پنج وین عراق و در عملیات خیبر که در جزیره مجنون شمالی و جنوب انجام شد، حضور داشتم.
قاطر بدون تعلیم در شب تاریک ، مهمات را به ارتفاعات می برد
عملیات والفجر 4 روزی ارتفاعات انجام می شد و ما مشکل انتقال مهمات را داشتیم. بچه ها قاطری را آماده کرده بودند که با آن مهمات را به ارتفاعات انتقال می دادند. قاطر هم باید نعلیم می دید که بتوانند این کار را انجام دهد و هم این که ما باید نیازهایی که او دوست داشت را مرتفع می کردیم. در شب تاریک عملیات ، این حیوان مهمات ما را به ارتفاعات می آورد و در برگشت، اگر مجروحی داشتیم. این حیوان مجروحین ما را به پایین انتقال می داد. این امر نشان می داد که چه قدر ما از نظر امکانات محدودیت داشتیم و در مقابل، دشمن با تمام امکانات در برابر ما بود.ما از نظر ادوات نظامی و از نظر تعداد نیرو همیشه کمبود داشتیم.
ادامه داد...