بخشی از خاطرات جانباز 70درصد هشت سال دفاع مقدس « داوود عامری»/استان گلستان
نام: داوود
نام خانوادگی : عامری
فرزند : ابراهیم
متولد : 1342
تحصیلات : کارشناسی ارشد
شغل : کارمند دانشگاه علوم کشاورزی و منابع طبیعی
نهاد اعزام کننده : سپاه و بسیج
سن در زمان اعزام : 20 سال
سابقه حضور در جبهه : سال 62-63-64-65-66-67
تحصیلات هنگام اعزام : دیپلم
نوع فعالیت در جبهه : رزمی- فرماندهی (آرپی جی زن،تیربارچی، دیده بان،خمپاره انداز، مینی کاتیوشا، معاون گردان توپخانه، مخابرات و فرمانده گردان توپخانه)
وضعیت ایثارگری : جانباز 70%
نسبت با شهید : -
حضور در عملیات : والفجر 3، کربلای 1، کربلای 5، والفجر 9
جاده ای شبیه به s برعکس
یادم هست در منطقه مقابل خانقین در دیدگاه تک درخت بودیم، تک درخت، درختی بود که در بالای یک تپه قرار داشت و قبل از جنگ ، مردم به آن دخیل می بستند و به عنوان خضر زنده آن را می شناختند. بعد از جنگ هم حتی اهالی بومی گاهی اگر می توانستند، به آن قفل یا پارچه ای بستند.
این تک درخت در خاک ایران و در ضلع شرقی جاده نفت شهر به قصر شیرین قرار گرفته بود. در آن منطقه غیر از آن درخت، درخت دیگری وجود نداشت و از همین جهت، آن درخت روی تپه برای دشمن بسیار شاخص بود.
دقیقا در کنار همان تک درخت، ما سنگر دیده بانی داشتیم و از آن جا دشمن را با دوربین های 20در 120 می دیدیم.
خاطرم هست برای ما توپ های جدیدی آمده بود که بسیار دقیق دشمن را مورد هدف قرار می داد. جاده ای در فاصله 5 کیلومتری ما قرار داشت که شبیه s برعکس بود و مسیر اصلی تردد دشمن همان جاده بود. ما می خواستیم آن جاده را در طول یک روز کامل ببندیم. از روز قبل هماهنگ می کردیم کسانی که در آتش بار توپخانه کار می کنند، مقدماتی را فراهم کنند که طی یک روز کامل، پای توپ قرار گیرند و به دستور ما، توپ ها را به سمت جاده شلیک کنند. سپیده ی صبح آن روز می خواستیم روی خودروهای دشمن کمین بزنیم و جلوی آن ها را با توپ هایی که از توپخانه شلیک می کردیم، بگیریم.
شبانه کیسه گونی را روی نخل ها بردم
اقشار مختلف در موقعیت های مختلف در جنگ حضور داشتند. من در دیده بانی جبهه و توپخانه و خمپاره انداز فعالیت داشتم.دیده بان باید در جایی باشد که به منطقه مورد نظر مشرف باشد.
در کربلای 5 به خاطر شرایطی که موجود بود و امکان برپایی دکل نبود.به فرمانده پیشنهاد دادم که شبانه کیسه گونی را روی نخل ها ببرم.
برای این که بدنم از ترکش ها در امان باشد، بالای نخل بر پا کنم و از آن جا کار دیده بانی را انجام دهم. البته این کار بسیار دشوار بود.خیلی اوقات در جنگ، گلوله ها به نخل ها می خورد و نخل ها از پایه کنده می شد و طبیعتاً کسی که روی نخل بود هم دچار آسیب می شد. در آن زمان تقریباً از چیزی واهمه نداشتیم و تلاش می کردیم که در هر زمان و به هر شکلی که شده، خدمت مورد نیاز را ارائه کنیم.
ادامه دارد...
منبع : کتاب تلخ و شیرین(2920 روز، روایتگر گرگانی)، نویسنده علی اصغر مقسمی