بخشی از خاطرات جانباز 35 درصد هشت سال دفاع مقدس « محمدحسین غفاری»/استان گلستان(1)
نام : محمدحسین
نام خانوادگی : غفاری
فرزند : قنبر
متولد : 1343
تخصیلات : دیپلم
شغل : چاپخانه
نهاد اعزام کننده : سپاه و بسیج
سن در زمان اعزام : 18 سال
سابقه حضور در جبهه : سال های 61-62-63-64-65
تخصیلات هنگام اعزام : سیکل
نوع فعالیت در جبهه : اطلاعات عملیات، غواصی
وضعیت ایثارگزی : جانباز %35
نسبت با شهید : برادر شهید
حضور در عملیات : بیت المقدس ، والفجر، مقدماتی، والفجر 4، والفجر 6، بدر، قدس، والفجر8، کربلای 4
رزمندگان قلب بزرگ و شکسته نفسی زیادی داشتند
برای عملیات والفجر 6، خدود 30 نفر از بچه های اطلاعات عملیات به دهلران آمدیم ، در چادر مستقر شدیم ، باید منطقه را شناسایی می کردیم. یکی از دوستان ما به نام شهید ابوالقاسمی که اهل گنبد بود، با ما همراه بود.
او بسیار شوح، شجاع، مبتکر و مومن بود. هر وقت با بچه ها صحبت از شهادت می کردیم که مثلاً فلانی شهید می شود، من شهید نمی شوم و بحث هایی از این دست راه می انداختیم، او می گفت : من می دانم، شهید که نمی شوم، بعد با دست دستشویی اشاره می کرد و می گفت : آخر هم یک ترکش همین جا به من می خورد و من داخل دستشویی می افتم. رزمندگان قلب بزرگ و شکسته نفسی زیادی داشتند. آن ها که خود را این چنین کوچک می کردند، در خانواده و شهر خود جایگاهی رفیع داشتند و مورد احترام همه بودند. شهید ابوالقاسمی که از شهدای اطلاعات عملیات است و در سال 62 به شهادت رسید، از جمله نیروه های زبده و آکاه واحد اطلاعات عملیات بود.
نیروهای اطلاعات عملیات از همه چیز خود گذشته بودند
یک اکیپ برای شناسایی منطقه عملیاتی والفجر 6 رفتند. به منطقه ای رسیدند که میدان مین یا خط دشمن بود. به آنان گفتند که تا همین جا که رفتید، کافی است و دیگر لازم نیست ادامه دهید ( کار شناسایی این بود که از جبهه خودمان تا جبهه دشمن از همه نظر مورد شناسایی قرار گیرد، از نظر نیروها، مسیر، موانع و استحکاماتی که دشمن دارد و ...
تا در شب عملیات که نیروها وارد منطقه می شوند، از آن موانع، آسیبی به آنان وارد نشود)، اما 4 روز مانده به عملیات اعلام کردند که باید شناسایی تا آن سوی میدان مین دشمن انجام شود. یک اکیپ با بچه های تخریب وارد منطقه شدند. وارد میدان مین که شدند، در یک لحظه پای شهید ابوالقاسمی به یک مین گرفت و همان جا به شهادت رسید. عراقی ها متوجه شدند و آن نقطه را به رگبار بستند.
بچه ها عقب بر می گردند و پیکر شهید همان جا ماند فرمانده ما به بچه ها دستور داد که برگردید و ختماً ابوالقاسمی را بیاوردید، چون همه او را بسیار دوست داشتند. این بار اکیپ با ماشین رفتند و موفق شدند که او را به عقب بیاوردند.
نیروی اطلاعات عملیات، یعنی از همه چیز خود گذشتن ، آن ها از نیروهای دیگر جلوتر بودند، به این معنا که در ایثار و شهادت پیشتاز بقیه بودند.
منبع : کتاب تلخ و شیرین(2920 روز، روایتگر گرگانی)، نویسنده علی اصغر مقسمی