شهید «حاجی کلبعلی» به بیان برادرش
خاطره نگار : برادر گرامی شهید یوسف کلبعلی
« شهید حاجی کلبعلی »
چگونگی به شهادت رسیدن برادر
من و برادرم با هم به جبهه اعزام شده بودیم، من در خط شرهانی بودم و برادرم در خط کناری زبیداد لشکر 21 حمزه بود.
بعد از نه ماه خدمت برادرم از فرمانده نام گرفته بود که مرا به عقب مستقل کند، زیرا فاصله ما با دشمن خیلی کم بود، به طوری که صدای دشمن به راحتی قابل شنیدن بود.
ولی من قبول نکردم و از او خواستم که او به عقب برگردد. ولی او قبول نکرد و در جواب به من گفت : برادر، من مخابرات چی هستم و به عقب نمی روم، من باید باشم، چون ارتباط بین بچه ها قطع می شود.
چندین بار این نامه ها بین ما رد و بدل شد. تا اینکه بعد از مدتی من به مرخصی رفتم و وقتی رسیدم ، دیدن حاجی آماده و رفتن به جبهه است. بعد از احوال پرسی من که از جریان لشکرشان خبر داشتم، او را کشیدم کنار و به او گفتم : برادر لشکر شما دارد انتقال می یابد به طرف دریاچه ماهی که از آنجا عملیات شروع می شود و به او گفتم که تو یک چند روزی دیرتر برو که او قبول نکرد و گفت نگران نباش چیزی نمی شود.
بعد از چند روز فرمانده از من پرسید که شما برادر دیگری دارید؟ گفتم بله. گفت کجاست و چه کاره است؟ گفتم در لشکر 21 حمزه بی سیم چی است.
فرمانده به من گفت دوس داری به مرخصی بروی؟ از حرفش شک کردم گفته شاید برادرم شهید شده باشد.گفتم پس چرا این وقت ظهر مرا به سنگر خواستی....
از آنجا بود که من کم کم فهمیدم که برادرم به فیض شهادت نائل شده است و او را به شهرستان انتقال داده اند.
مادر گرامی شهید بیان می کند :
وقتی حاجی برای مرخصی آمده بود، شب که شد برایش تشک انداختم تا بخوابد، ولی صبح که زود که آمدم بیدارش کنم دیدم رختخوابش را جمع کرده و روی زمین خوابیده ، بیدارش کردم و گفتم چرا روی زمین خوابیدی؟ گفت : مادر زمین برایم خوش تر است. مگر من از دوستانم در جبهه چه چیزی بیشتر دارم که آن ها روی خاک بخوابند و من روی تشک؟!
تازه همین فرش هم برایم زیاد است. و در 18 روزی که در مرخصی بود یک بارهم سر به بالش نگذاشت و به روی زمین خوابید.
منبع : پرونده فرهنگی شهدا/معاونت فرهنگی و اموراجتماعی