رضایت نامه را هم خودش نوشت و از جانب پدرش امضاء کرد
نوید شاهد گلستان؛شهید ابراهیم قربانی نصرآبادی/ در فروردین ماه سال 1350 در روستای نصرآباد به دنیا آمد. و در کانون گرم خانواده ای متدین و باصفای روستایی پرورش یافت، از همان کودکی تکامل روحی در تکاملش مشاهده می شد، او تحصیلات خود را از سن 7 سالگی همزمان با پیروزی انقلاب در همان روستای محل سکونت شروع کرد، به همراه درس خواندن در کنار پدر کار کشاورزی انجام می داد و به عنوان عصای دست پدر بود، او از ابتدا طوری بار آمده بود که به فکر دیگران نیز بوده، بنابراین رنج مردم ستمدیده را به جان و دل درک می نمود و همین امر سرآغاز شگفتن جوانه های افکار انقلابی در او بود.
بعد از پایان تحصیلات ابتدایی برای ادامه تحصیل به گرگان رفت و در آنجا دوران دبیرستان را آغاز کرد و در رشته علوم تجربی ادامه تحصیل داد.
از ویژگی های بارز اخلاقی اش؛ راست گویی، متانت، رازداری اش بود. در تمام صحنه های اجتماع و مشارکت های مردمی حضور داشت و به عنوان بسیجی در شهر و روستا فعالیت های مخلصانه ای انجام داد.
وقتی جنگ آغاز شد او نوجوانی بیش نبود ولیکن بینش سیاسی عمیق داشت و خیلی علاقمند بود که به جبهه برود ولیکن سنش اجازه رفتن به جبهه را نمی داد حتی رضایت نامه را هم خودش نوشت و از جانب پدرش امضاء کرد و با اصرار زیاد از پدر اجازه گرفت تا به جبهه برود.
خواهرش نقل می کند: رفتن به جبهه او نیز با اصرار زیاد صورت گرفت زیرا پدرم نمی خواست او در این سن به جبهه برود چون تازه سال سوم دبیرستان را تمام کرده بوده و سال چهارم نظری بود. شاید، هم امتحانات نوبت اولش را داده بود که تصمیم گرفت خود را برای جبهه آماده کند و هیچ تصمیمی جلوی عزم استوارش را نمی توانست بگیرد زیرا او هر گاه تصمیمی می گرفت باید عمل می کرد،
به عنوان بسیجی از طریق سپاه پاسداران انقلاب اسلامی جهت فراگیری آموزش نظامی در شصتکلاء گرگان چند ماهی آموزش دید. پس از پایان دوران آموزش نظامی برای اعزام خود را آماده کرد.
به همراه چند نفر از بچه های روستا به منطقه مریوان اعزام شد و به عنوان رزمنده تک تیرانداز معرفی شده بود، بعد از مدتی به مرخصی آمد ولیکن مدتی که در مرخصی به سر می برد خیلی کوتاه بود.
ابراهیم جوانی مومن و متدین بود. در عین حال بسیار شجاع و بی باک بود و نسبت به حجاب خواهرنش بسیار حساس بود، زیرا معتقد بود حجاب سلاح بانوان است اگر چه آنان برای جنگ به منطقه جنگی نمی روند ولی آنان در درون جامعه در سنگر عفت و پاکدامنی رسالتی بزرگ دارند که حجاب آنان را از هر خطری مصون نگه می دارد.
نمازش را در هیچ شرایطی ترک نمی کرد و همیشه تلاش می کرد که نماز را اول وقت بخواند و مسجد را دومین خانه خود می دانست و با همان سن کم اش در پایگاه بسیج روستا فعالیتهای زیاد و مثمر ثمری را انجام داد.
اوقات فراغتش را مشغول کتاب خواندن می شد زیرا معتقد بود باید انسان با روز قبامت آشنا شود، با تمامی علاقه ی که به درس و مدرسه داشت ولی هیچگاه از رفتن به جبهه منصرف نشد زیرا می گفت امروز جامعه به جوانان نیاز درد و من نیز تا خون در بدن دارم. در سنگر حفاظت از آرمانهای سرزمینم و شهدایش تا پای جانم خواهم ایستاد، وقتی به مرخصی می آمد از خاطرات جبهه و از حال و هوای معنوی جبهه و بچه های جبهه با شور و حال تعریف می کرد و می گفت کسانی که امروز از جبهه فرار می کنند، نمی دانند چه نعمت گرانبهایی را از دست می دهند، آنها اگر با حال و هوای جبهه آشنا شوند و از نزدیک این فضای معنوی را ببنید دیگر راضی نمی شوند این مکان را خالی کنند.
بار آخری که می خواست به جبهه برود پدرش به او گفت: الان زود است تو تازه به مرخصی آمدی، کمی بیشتر نزد ما بمان. او در جواب پدر گفت: پدر جان اگر امروز من به جبهه نروم، دیگری هم نرود پس چه کسی باید در جبهه حاضر شود، او خیلی دیر به مرخصی می آمد چون معتقد بود الان زمان استراحت نیست.
خواهرش می گوید: افراد خانواده به او علاقه داشتند و برای دیدنش لحظه شماری می کردند، هر بار که به مرخصی می آمد انگار همه چیز را به ما می دهند، بسیار شادمان می شدیم زیرا وقتی ابراهیم در خانه نبود انگار کسی در خانه زندگی نمی کرد. وقتی او وارد خانه می شد زندگی شور و شعف پیدا می کرد.
با وجودی که وقتی به مرخصی می آمد برای نماز خواندن به مسجد می رفت، اگر جمعه بود به گرگان می رفت تا به این فرضیه ی اسلامی برسد. در نتیجه مدت کوتاهی در کنار خانواده بود ولی ما به همین زمان اندک هم راضی بودیم، بزرگترین آرزویش شهادت و دیدن حرم امام رضا (ع) بود؛ حتی نیت کرده بود که اگر به امید خدا جنگ تمام شود و او از جبهه باز گردد به زیارت امام رضا (ع) برود، ولی هرگز قسمت او نشد که به پابوس امام رضا (ع) برود.
خواهر از آخرین روزهای پرواز او سخن می گوید:
یک روز چند تن از دوستان اش که هم رزمش نیز بودند از جبهه به مرخصی آمدند، ما از آنها سئوال کردیم که چرا ابراهیم به مرخصی نیامده؟ آنها به ما گفتند یک دفعه حمله دشمن شروع شد و به ما پاتک زدند و ما درگیر شدیم و ما از او خبر نداریم هر چه گشتیم او را پیدا نکردیم حال نمیدانیم او شهید شده است یا اسیر؟!
پدر و مادر و خواهرش در انتظار یافتن خبری از او لحظه شماری می کردند، خواهرش می گوید : شب ها من با ستاره های آسمان نجوا می کردم و سراغ ستاره گمشده خود را از خداوند می گرفتم تا اینکه بعد از 6 ماه ستاره گمشده مان را برای ما آوردند.
پیکرش آرام آرمیده بود، پیشانی اش تیر خورده بود، مادر صورتش را عرق بوسه کرد و نماز شکرگزار زیرا با آمدن پیکر پاک ابراهیم انتظار سخت و جانگاه مادرانه اش به پایان رسیده بود و از خداوند می خواست که صبر و استقامت زینتی به او عطا کند.
سرانجام ابراهیم که عاشق شهادت بود در روز اربعین حسینی به سوی خانه بازگشت و پیکر پاک و خسته از نبردش را در مزار شهدای گرگان در دل خاک جای دادند و خاک مزارش امروز افتخار می کند که چنین لاله ای را در دل خود جای داده، آخر خاک ارزشی ندارد مگر از وجود این لاله ها ارزش بگیرد و قداست باید...
شهید ابراهیم قربانی نصرآبادی در منطقه مریوان در درگیری با دشمن در اثر اصابت ترکش خمپاره به پیشانی در تاریخ چهارم خرداد ماه سال 1367 به شهادت رسید و نامش را در دفتر جوانان شهید دانش آموزی به ثبت رسانده اند.
منبع : پرونده فرهنگی شهدا / معاونت فرهنگی و اموراجتماعی