«شهید حسن کاظمی» در نامه اش از عاشقان حضور در جبهه روایت می کند
نوید شاهد گلستان؛ شهید حسن کاظمی/ یکم فروردین 1343، در شهرستان گرگان به دنیا آمد. پدرش رجبعلی و مادرش زهرا نام داشت. تا پایان دوره متوسطه در رشته ریاضی درس خواند. سال 1362 ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد. سیزدهم تیر 1365، با سمت تک تیرانداز در بمباران هوایی قلاویزان به شهادت رسید. مزار وی در گلزار شهدای امامزاده عبداله زادگاهش واقع است.
رضایت نامه خانواده شهید حسن کاظمی در خصوص جبهه رفتن فرزندانشان
حضور محترم بسیج بیست میلیونی به گفته امام که فرمودند: همه شما به جبهه بروید، تا اینکه سربازان ما خسته نشوید ما به این فرمان رهبرمان، گوش فرا داده ایم و فرزند خود را می خواهیم به جبهه بفرستیم و حاضریم که به جبهه برود و با این ضد خدایان و منافقان و دشمنان اسلام و این بعثیان کافر مبارزه کند و تا اینکه آنها را از سر راه انقلاب برداشته تا اینکه انقلاب را یاری کرده باشد.
پیروز باد اسلام، سلامت باد امام و نابود باد صدام و صدامیان
مرگ بر اسرائیل، مرگ بر امریکا /خانواده
نــــامه بـــــه خـــــانـــــواده
خدمت مادر، همسر و دخترم سمیه سلام فراوان عرض می کنم
پس از تقدیم عرض سلام، سلامتی همگی شما را از درگاه خداوند یکتا خواهانم و امید آن دارم که حالتان خوب و سرشار از شادی و همراه با این تابستان گرم و طاقت فرسا زندگی موفقیت آمیزی را بگذرانید و صفای دلمان و آرزوی زندگیمان و شیرینی محفلمان و ثمره وجودتان خوب و سالم باشد و انشاءالله بزودی پدرش را زیارت می کند و پدرش هم علاقه دارد او را ببیند و ببوسد.
خوب با این تفاصیل اگر از احوالات خودم خواسته باشید، شادمان تر از هر ساعت و با نشاط تر از هر روز و عاشق تر از هنگام موفقیت تر از هر ساعات می باشم.
و در این سرزمینهای خونین جنوب و این بیابانها خشک بی حاصل بر چهره هزاران جوان معشوق و صورت سوخته و در میان بادهای موسومی تابستان که هر چیز محکمی از جای بر می کند، ولی کوچکترین خلعی بر وجود این انسانها آراسته موثر نیست و زمین و آسمان از دست این حسینیان به تنگ آمده و برجود می سوزد.
خوب زیاد گفتنی است ولی این ورق کوچک نمی تواند این همه را در خودش جای دهد خوب حال مامان انشاءالله که خیلی خوب است. حال آمنه و سمیه خوب است. مادرم هیچ ناراحت من نباشید جایم خیلی خوب است و اگر خدا بخواهد تا 15 الی 20 روز دیگر مرخصی خواهم آمد.
اگر دیرتر آمدم ناراحت نباشید و علت این که تلفن نزدم به خاطر این است که در خط هستیم و جای برای تلفن زدن نیست و نمی شود به شهر هم رفت تا تلفن زد و انشاءالله اگر توانستم هر چه زودتر تلفن خواهم زد.اکنون که این نامه را می نویسم ساعت 12 صبح می باشد و دیگر عرضی ندارم به جز سلامتی.
خداحافظ/ هفتم تیر 1365
منبع: پرونده فرهنگی شهدا/ اداره اسناد، انتشارات و هنری