بخشی از خاطرات جانباز 70 درصد هشت سال دفاع مقدس « تقی ایزد »/استان گلستان(2)
نام : تقی
نام خانوادگی : ایزد
فرزند : باقر
متولد : 1341
تحصیلات : کارشناسی ارشد- دانشجوی دکتری
شغل : معلم
نهاد اعزام کننده : سپاه و بسیج
سن در زمان اعزام : 19 سال
سابقه حضور در جبهه : سال های 60-61-62-63-64-65-66-67
تحصیلات هنگام اعزام : فوق دیپلم-دانشجو
نوع فعالیت در جبهه : نیروی عادی، تیربارچی، آر پی جی زن، فرمانده دسته، فرمانده گروهان، جانشین گردان، فرمانده گردان
وضعیت ایثارگری : 70درصد
نسبت با شهید : -
حضور در عملیات : با توکل به خدا و لطف حق از سال 61 تا پایان جنگ
در کربلای 5، جنگ کلاسیک اتفاق افتاد
پس از سی و چند روز از آن جنگی که بود ( حالا کمتر یا بیشتر) و کربلای 5 که جنگ بسیار بزرگ و بسیار کلاسیکی که اتفاق افتاد. توپخانه ها، تانک ها، خمپاره ها و موشک های سه متری که به لبه پرورش ماهی می خورد و اراده هایی که داخل این کانال پرورش ماهی بودند، لب خاکریز، چنان این اراده ها جواب توپ ها را می داد که خداوند آن پیروزی بزرگ را به جمهوری اسلامی، پس از آن شکست سنگین کربلای 4 هدیه کرد.
شلمچه یک منطقه بسیار خشن بود
عملیات کربلای 8 در شلمچه اتفاق افتاد، البته در کربلای 8، سطح ارتفاع سیم خاردارها دو برابر قد نیروها بود و فاصله ما با دشمن صد متر، صد و بیست متر که در آن عملیات باز هم پیروزی هایی به دست آمد، شلمچه یک منطقه بسیار خشن و خطرناک بود، چندین عملیات در آن اتفاق افتاد و خیلی از جوانان ما در آن جا به شهادت رسیدند.
شلمچه، محل چنگ کشیدن جوانان ما به صورت صدام بود
شما اگر وارد مزار شهدا شوید، اغلب دو تا اسم را می بینید، محل شهادت فاو یا شلمچه، شلمچه محل چنگ کشیدن جوانان و نوجوانان ما به صورت صدام و حزب بعث، آن هم در عملیات کربلای 5 بود در مراحل 1-2-3 کربلای 8، عملیات بعدی مکملی بود که انجام شد و طبیعتاً این ها میسر نمی شد جز با اتکا به خداوند، و نیروهایی که در اختیار بودند و خداوند را حاکم مطلق کارهایشان می دانستند. یادم می آید در عملیات کربلای 5، زخمی ها حاضر نبودند به عقب بروند، زخمی ها چنان می جنگیدند، مانند شهید عزیز قربانی که به بدنش گلوله خورده، ولی اعتراضش بلند بود که می خواهد در خط بماند و به مبارزه ادامه بدهد و کسی حاضر نبود خط را رها کند. دشمن هم می دانست که اگر این جا بخواهد صدمه بینید که دید، ولی اگر بخواهد کوتاه بیاید، بصره در خطر است.
عیسی اتراچالی در مقابل تانک بلند شد
به همین دلیل، آتش عراقی ها بر سر بچه های ما بسیار زیاد بود. عراق منطقه را زیر و رو کرد، از آتش خمپاره و توپی که داشت و تانک هایی که در آن منطقه به کار رفته بود، کربلای 5 یکی از عملیاتی بود که می شد شناسنامه تک تک بچه ها را آن جا در جنگ نوشت. عیسی اتراچالی بلند شد و مقابل تانکی که 100 متر جلو آمده بود، آر پی جی شلیک کرد، عراقی ها با تیر به کتفش زدند، افتاد ولی باز بلند شد و به جنگ ادامه داد، با اصرار دیگران قرار شد به عقب برود که رفت، خود من هم یادم می آید که مجروح شدم. داخل کتفم گلوله خورده بود که البته هنوز هم هست.
حاج تقی، چرا بدنت خونی است؟
مرا به بیمارستان بردند، در آن جا گفتند که عیسی اتراچالی گلوله خورده است، خداوند این توفیق را به من داد تا این تصمیم را بگیرم، سرم را از دستم جدا کردم و دوباره آمدم وارد خطی که نیرو نبود. شهید طوسی به من گفت: تقی ایزد، برای چه به این جا آمدی! بدنت خونی است، این سرم چیست؟! گفتم؛ من رفتم عقب، بچه ها گفتند عیسی مجروح شده و در گردان مسلم هیچ کس نیست، آمدند و دارند وسایل بچه ها را جمع می کنند.
خیلی از بچه ها از بدنشان خون می آمد
شهید طوسی به من گفت؛ این جا که دیگه کسی نیست، من گفتم؛ من می آیم و وسایل نیروها را جمع می کنم. رفتم داخل نوک پرورش ماهی و به هزار زحمت خودم را رساندم، دیدم وسایل بچه ها، جنازه های بچه ها و خیلی از مجروحین در آن جا بود. خیلی از کسانی که از بدنشان خون می آمد و باندپیچی بود، در حال مبارزه بودند و این بود که در عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه، آن پیروزی بزرگ را خدا به ما داد و آن نصر بزرگ را نصیب جمهوری اسلامی کرد.
برای عملیات والفجر، در سطح جهانی سابقه ای نمی توان برای آن پیدا کرد
عملیات والفجر 8، یکی از عمیات خاص جمهوری اسلامی بود که در سطح جهانی، سابقه ای نمی توان برای آن پیدا کرد. قبل از این که والفجر 8 شروع شود، به اتفاق 10 تا 20 نفر از دوستان دیگر برای آماده سازی منطقه، در آبادان مستقر شدیم، یکی از خصوصیات بارز عملیات والفجر 8، بحث حفظ و حفاظت و حراست منطقه بود که حتی خودمان به دوستانمان که می رسیدیم، می گفتند: این جا کجاست و از کدام گردانی؟ می گفتیم: نمی دانیم، با نیروهایی که حتی با خودمان بودند، بحث « نمی دانم» بود، خلاصه رعایت بسیاری از مسائل را سرلوحه کار خودمان قرار داده بودیم و همه ی نیروها رعایت می کردند. یکی از مسائلی که باعث پیروزی این جنگ و عملیات شد، همین مطلب بود. منطقه ای که برای عملیات والفجر 8 در نظر گرفته شده بود، رودخانه اروند بود که به آن رودخانه وحشی اروند می گویند. طول آن 140 کیلومتر و از دهنه ام الرصاص تا پشت خرمشهر ادامه دارد و به داخل خاک عراق می ریزد. عرضش بعضی جاها، 600، 700 متر تا یک کیلومتر است. هر چه به دهنه خور عبدالله که می روید، عریض تر می شود. شهر نفتی عراق که در قسمت انتهای جنوبی ترین نقطه خاک قرار داشت و نقطه ای که نزدیک شهر بندری بصره بود، مرکز اقتصادی عراق به شمار می رفت.
ساعت خاصی را در نظر گرفتند تا جزر و مد کامل شود
ما از چند ماه قبل، آموزش نیروها را در جاهای آبی برای غواصی شروع کردیم، بچه ها، حتی در نیمه های شب در آن سرمای آذر و دی ماه، ساعت های زیادی را در کلاس های غواصی در آب گذراندند تا بتوانند تمرین های خوبی داشته باشد.
گذشتن از آب با توجه به وضع جزر و مد آن رودخانه امکان پذیر نبود، تا جایی که سرعت در آب در جزر و مد به پیش از هفتاد کیلومتر هم می رسید، روی آب، آرام و یک متر ته آب صدای خروشان به همراه داشت. بالا آمدن یا فرو رفتنش به سمت خلیج ادامه داشت، طبیعتاً مشکلاتی را ایجاد می کرد، عده ای از مهندسین و متخصصین، حتی کسانی که در امور مسائل آب و جغرافیا و مسائل زمین منطقه مهارت داشتند، به کمک سپاه آمدند و به خیلی از سوالات پاسخ دادند. ساعتی انتخاب شد که آرام ترین وقت اروند بود (آن ساعت را هم بعد از چندین شب امتحان کردند) و جزر و مد کامل و آرامشی در آب ایجاد می شد، علاوه بر این، باید غواص ها به مسیرشان ادامه می دادند تا به نقطه اصلی خودشان و آن جاهایی که برای عملیات در نظر گرفته شده بود، برسند. حرکت آب باعث می شد تا غواص ها را از مسیر خودشان دور کند. وجود موانع در کنار ساحل عراق، از جمله آن سیم خاردارها و هشت پرهایی که من به یاد دارم و باید یک پا را از گل و باتلاق با دست بلند می کردی و می گذاشتی جلو با همه کول و بارو وسایلی که داشتی، بعد یک پای دیگر بود. خوشبختانه تا قبل از آن هیچ گونه اطلاعی نداشتند. حتی قبل از عملیات، یک اتفاقی افتاد و آتش باران شدیدی از سوی دشمن ایجاد شد و همه فکر می کردند که عراقی ها منطقه عملیات را پیدا کردند، ولی خواست خدا بود که عراقی ها یک آتش لحظه ای ریختند و خاموش شد، رزمندگان از این ها گذاشتند و به سواحل آتشی رسیدند و همه این ها باعث سختی هایی برای رزمندگان شده بود.
ادامه دارد...
منبع : کتاب تلخ و شیرین(2920 روز، روایتگر گرگانی)، نویسنده علی اصغر مقسمی