روایتی خواندنی از مادر گرامی شهید «سیدعلی میرزینلی»
با یکی از دوستان و همرزمانش قرار گذشته بود، هر کدامشان که زودتر شهید شدند دیگری بر مزارش گل بکارد. فرزندم سیدعلی زودتر به شهادت رسید و این دوستش علی اکبر بود که بر مزار فرزندم گل کاشت و هنگامی که علی اکبر به شهادت رسید دیگر سیدعلی نبود که بر مزارش گل بکارد.
نوید شاهد گلستان؛  جراحكم في سبيل الله و من قتل منكم فانه شهيد:
    جراحاتي كه بر شما وارد مي‌شود در راه خداست و هر كس از شما كشته شود، شهيد است.

بببب

شهید سیدعلی میرزینلی

نام پدر: سیداحمد

نام مادر: رحیمه رضایی

ولادت: بیست آبان 1351

شهادت: نوزدهم مرداد 1365

سن: 14 سال

محل شهادت: جزیره مجنون

محل دفن: گلزار شهدای کرنگ گالپوش

زندگی نامه:

سلام بر پرنده ای که در هبوط پاییز و نوسان فصلی زرد و در میان هاله ی نقره ای رنگ پاکی متولد شد و خود را به سایه روشن سحر خوشبختی نزدیک ساخت.

شهید سیدعلی میرزینلی در تاریخ بیستم آبان ماه سال 1351 در روستای کرنگ کالپوش از توابع انسان سمنان به دنیا آمد.

شهید از حیث ویژگی های اخلاقی، علمی و ورزشی نمونه بود. او انسانی بود شوخ طبعی و به هیچ عنوان دوست نداشت دیگران را ناراحت کند. ایشان دوراه ابتدایی را در همان روستای زادگاهش و دوران راهنمایی را در مدرسه ی راهنمایی حسین آباد گذرانید و تا سال دوم راهنمایی در سال تحصیلی 65-64 مشغول به تحصیل بود. سیدعلی برای رفتن به جبهه شور عجیبی داشت و همین مسئله باعث رضایت خانواده ی او شد. وی پس از طی دوره ی آموزشی ازطرف بسیج سپاه کلاله در خرداد سال 65 عازم جبهه شد تا آنکه و سرانجام در تاریخ نوزدهم مرداد 1365 در جزیره ی مجنون بر اثر اصابت گلوله و تیر مستقیم به بدن به مقام رفیع شهادت نائل آمد.

ورق سرگذشت او بدین شکل رقم خورد، آن قدر زیبا که در حجم باور نمی گنجد، چون نقاشی کودکی که با تمام عشق کشیده شده است، اما چیزی از آن نمی توان فهمید، جز آنکه می دانیم گوشه ی ذهنی است که باید از آن پرده برداشت. پیکر این شهید بزرگ بعد از شهادت در گلزار شهدای کرنگ کالپوش و در همان زادگاهش به دست خاک سپرده شد.

رحیمه رضایی مادر گرامی شهید سیدعلی میرزینلی در روایتی از فرزندش آنچه که در پرونده فرهنگی شهید بیان شده را می خوانید؛

فرزندم مدتها پیش از شهادت، خود را آماده کرده بود، آخرین باری که برای مرخصی به خانه آمد در حیاط منزل باغچه ی کوچکی پر از گل های مختلف کاشته بود.

روزهای آخر حال عجیبی داشت. داخل اتاق می رفت و چیزهایی می نوشت، و وقتی من وارد اتاق می شدم کاغذهایش را جمع می کرد. بعد از خارج شدن من مجدداً شروع به نوشتن می کرد، من بعدها فهمیدم که او مشغول نوشتن وصیت نامه اش بوده است.

خیلی دوست داشتم او را در لباس دامادی ببینم. اما او با انتخاب شهادت، حجله ی تابوت گونه برای خود ساخت. من بعد از شهادت او مرتباً گریه می کردم تا آنکه یک شب در خواب دیدم که فرزند شهیدم آمد و قطرات اشک را با دستان کوچکش از روی گونه هایم پاک کرد.

قبل از شهادتش، هنگامی که من و خواهرش از او می خواستیم که به جبهه نرود به ما می گفت: اینجا میدان کربلاست، اگر به کربلا نروم پشیمانی و حسرت مرا خواهد کشت.

مادرگرامی شهید در خاتمه بیان می کند؛ همچنین با یکی از دوستان و همرزمانش قرار گذشته بود، هر کدامشان که زودتر شهید شدند دیگری بر مزارش گل بکارد. فرزندم سیدعلی زودتر به شهادت رسید و این دوستش علی اکبر بود که بر مزار فرزندم گل کاشت و هنگامی که علی اکبر به شهادت رسید دیگر سیدعلی نبود که بر مزارش گل بکارد.

منبع: پرونده فرهنگی شهدا/ اداره هنری، اسناد و انتشارات
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده