تا آخرین قطره خونم در راهت می جنگم«شهید محمداسماعیل اسکندری» ؛ +دستخط نامه و دل نوشته شهید
دست نوشته های شهید محمداسماعیل اسکندری / شوق شهادت
بسمه تعالی
با سلام و صلوات خدا و ملائکه بر رسولان بزرگت پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد بن عبدالله (ص) و بر همه ائمه معصومین و اولیاء مقربش و بر امام بزرگوارمان خمینی کبیر امید مستضعفان و محرومان و درود بر روان پاک همه شهیدان گلگون کفن راه خدا.
گر چه در مجموع با شناختی که از خودم دارم و خدا به من از خودم آگاه تر است، این لیاقت را در خود نمی بینم که آبرومندانه با شهادت به لقاء الله بپیوندم ولی از آنجا که رحمت الهی وسیعتر از بی لیاقتی ماست امید آن دارم که شهادت نصیبم گردد و چون چندین بار در ژندارمری تقاضای داوطلب به جبهه های نبرد را داشتم چون موافقت نمی شد، بار دیگر تقاضایم را به همان شماره پیرو می زنم حتی در زمان آموزشی برای حمله خیبر که مدت 2 ماه آموزشی دیه بودیم که اسامی را نوشته بودیم که پیش فرمانده ناحیه برده بودند. که فرمانده ناحیه در صبحگاه تشویق نامه ای برای ما نوشته بود.
زمانی که درجه گرفته بودیم، تعدای باز داوطلب به جبهه ها بودیم ولی گفته بودند استان مازندران درجه دار کم دارد. شما باید در همین استان خدمت کنید. مانند جبهه ها می باشد. ولی زمانی که بر سر واحدهای خود رفته بودیم، باز تقاضای جبهه کردیم حتی به مسئول عقیدتی سیاسی هم گفته بودیم اگر چنین کار بکنی از تو تا آخر عمر تشکر می کنم. یک قول داده بود ولی جواب باز نداد.
تقسیم بندی ناحیه به ناحیه شروع اسامی از تهران آمد که اولین نفر برای منطقه کردستان نوشته بود، اسم خودم بود خیلی خوشحال بودم. ولی خانواده ناراحت چرا که تازه ازدواج کرده بودم. ولی خودم از خوشحالی نمی دانستم کی اعلام می کنند که به کردستان منتقل بشویم.
روزی در پاسگاه مشغول خدمت بودم که یکی از بچه های خودمان به کردستان منتقل شده بود. ولی اسم من بدبخت نیامده بود، گفته بودم که چرا اسم من نفر اول بوده نیامده برای که از همه آخر تو بودی آمد گفته بود که از بدبختی ماست چون این برادرمان هنوز منطقه عملیات نرفته بود، خیلی ناراحت اسم من نیامده بود ولی به فرمانده پاسگاه گفته بودم که تسویه حساب کامل من را بده که من می روم گروهان تسویه حساب بگیرم.
در همین بحث بودم که یک مرتبه صدای بی سیم پاسگاه به صدا درآمد، فوری گوشی را برداشتم، گفت این اسامی را فوراً تسویه حساب کامل و به گروهان معرفی و اعزام گردند. دیدم که اولین نفر نوشته: گروهبان یکم محمداسماعیل اسکندری
منطقه کردستان خیلی خوشحال تسویه حساب را گرفتم به گروهان رفتم، فوراً تسویه حساب گروهان را هم گرفتم، به طرف گرگان که معرفی به گردان مرزی گرگان شدم که تسویه حساب بکنم، همه اینها تمام شد که گفته بودند روز 13شهریور خود را به کردستان معرفی کنید.
بچه ها زیاد بودند رفتم با خوشحالی به امید شهادت...
دنیا بداند به همه مقدسات عالم سوگند برای نان و مسکن و آزادی حیوانی و دمکراسی و خاک حرکت نمی کنم، تنها هدفم این است آئین رهائی بخش اسلام که فقط آن راه نجات بخش مستضعفان و محرومان میدانم بر دنیا حاکم شود که این تنها راه فلاح است.
به امام عزیزمان به این اسوه بحق الهی و الگوی مجسم اسلام بگوئید تا آخرین خون دست از او و راهش برنخواهم داشت، زیرا راه او راه مهدی(عج) است و یاد او فریاد زمان حسین است. بگوئید به اماممان تا جان در بدن داریم با هر ندای مخالف راهت خواهیم جنگید.
ملت مسلمان و قهرمان ایران و دوستان عزیزم؛ بدانید باید قاطعانه در همان مسیری که تا کنون ما را از زیر بار اسارتها و بردگیها نجات داده و میرود تا حکومت عدل جهانی امام زمان را محقق سازد یعنی راه خدائی امام عزیزمان گام بردارد که هر فریادی غیر آن خیانت به قرآن و اسلام و پایمال کردن خون پاک شهداء است.
با فریادی بلند به همه مخالفین اسلام و انقلاب خونبار اسلامی اعم از کفار و منافقین و خلاصه وابستگان شرق و غرب بگوئید به کوری چشمان کورتان و به سوزش قلبهای سیاهتان، تا خون در رگ ماست، خمینی رهبر ماست. و بدانید آن لحظه که در بیابان خشک یا در روی سنگریزه ها یا در خیابان این خاک مقدس اسلامی خونمان با گلوله های آمریائی و روسی شما بر زمین ریخته شود. با خونمان بر کوه، دشت، صحرا خواهی نوشت اسلام پیروز است.
چپ و راست نابود است، بدانید تا این امت پشت سر امام بزرگوارشان، زیر حمایت مستقیم خدای مهربان است. به شما اجازه جولان در این میدان را نخواهد داد و به فریب خوردگان و گمراهان بگوئید آخر خواهر و برادر بیچاره من با چه راهی بوسیله کدامین مکتب می خواهید خلق را نجات دهید، آخر خواهر و برادر عزیزم؛ کدام رهبر را دلسوزتر و بدورتر از هوای نفس تر از امام داری که بدنبال غیر او بروی!...
فکر کن، تأمل کن، بیندیش که اگر غفلت را بکار اندازی حتماً راه رستگاری را خواهی یافت. لجاجت نکن به راه خدا و مردم برگرد. که نجات تو در آن است و راه باز است.
به آمریکار جهانخوار این شیطان بزرگ و شوروی تجاوزگر و دیگر غارتگران بگوئید، به سران درنده امپریالیستی آمریکا بگوئید: خونخوارها، یک پاسدار ناچیز اسلام و قرآن و امام در آخرین روزهای حیات دنیوی خود فریاد زد و حتی با خونش نیز فریاد می زند، که مرگ بر آمریکا، مرگ بر چیاولگران شرق و غرب بدانید، ما در آرزوی شهادتیم، ما شهادت را سرآغاز زندگی واقعی می دانیمو از آن هراسی نداریم. و ما می پردازیم به اسلام...
سلام گرم مرا به خانواده ام برسانید و بگوئید که فرزندت شهید شده و به سوی خدای خود بازگشت. سلام بر مادر عزیزم که شبها برایم بیدار نشستی که فرزندت گریه و زاری نکند از تو طلب بخشیدن می کنم و شیرت را بر من حلال کن و برای من گریه زیاد نکن.
می دانم تو همیشه زیر سوزن دکتر بسر می بری ، تقاضا دارم گریه نکن فقط فقط دعا کن. و سلام بر پدر مهربان و بهتر از جانم از شما پدرم طلب بخشیدن را دارم، سلام مرا بپذیر و از شما پدر عزیزم تقاضائی دارم برای من گریه مکن شما هم مثل مادر همیشه مریض هستید، فقط دعا کن.
و شما برادر بزرگوارم علی جان سلام گرم برادر کوچکتر خود را بپذیرید از شما برادر که مرا یاری نمودی از شما برادر تشکر می کنم من هنوز کارهایی که برای من انجام داده اید برای شما انجام ندادم، خیلی پیش تو برادر شرمنده ام که کارهایت را جبران کنم.
برادر کوچکتر از خودم ابراهیم عزیزم؛ از شما تقاضا دارم این راه پر نعمت امام را دارم که یک لحظه از مسیر امام کج نشوی سلام مرا بپذیری، درسهای خودت را بخوان و سلام مرا به خواهران عزیزم برسان و ازآنها نیز تقاضا دارم مرا ببخشند.
اگر خدای مهربان خواست و من ظاهراً شهید شدم، نگوئید شهید شد و احتیاج به دعا ندارد. اولاً شهادت خالصانه در راه خدا خیلی مشکل است. و نصیب کمتر کسی می شود و اگر شهادت واقعی نیز باشد، حتماً احتیاج به دعا دارم. لذا بجای هرکار دیگری برایم طلب آمرزشی کنید که سخت محتاجم.
الله اکبر، خمینی رهبر/ مرگ بر آمریکا/مرگ بر شوروی/مرگ بر منافقین ضد ولایت فقیه/
برادر شما و فرزند ناقابل شما محمداسماعیل اسکندری
دست نوشته های شهید
دل نوشته های شهید شهید محمداسماعیل اسکندری
بسم الله الرحمن الرحیم
دریا خاموش و آرام است. دسته ای از مرغان دریایی در ساحل پرواز می کنند، خورشید غم انگیزترین غرورش را در مقابل دیدگانم به اجرا درآورده است، و من بر تخته سنگی نشسته به طنین امواج که گهگاه به ساحل سنگی دریا می کوبند گوش میدهم،
نسیم خنک دریا رخسارم را نوازش می دهد، چشمانم به غروب خورشید خیس شده است، گویا کشتی در هم شکسته ای است که لحظه به لحظه به دریای بی کران، آسمان غرق می شود.
قطره های اشک از دوری تو از گوشه چشمانم بر دشت گونه هایم جاری می شود.و بر تخته سنگ ساحلی می لغزد و چون جویباری کوچک، خود را به دست امواج می سپارد. و اینک من و امواج خورشان دریا در انتظار بازگشت تو بی صبر و قراریم.
در ساحلی یاد تو ایستادم و در مقابل دیدگانم دریائی از عشق تکثیر می شود. سرود میهنم نام بلند توست ای تازه تر از صبح افقهای دور، پر از حضور نوازش توست.
چون پرنده ای اسیر در قفس تنگ دنیا لحظات را به سختی میگذارنم و امید «آزادی» تنها مایه تسکین من در این خواب است. تو خود مرا از این زندان رها کن تا با بالهای خونین بسویت پر کشم و جاودانه شوم.
با خنجر محبت درون قلبم را می شکافم و قطره ای از خون قلبم را به عنوان «سلام» اهداء بر تو می دارم.
عزیزم؛ خواستم از میان گل های زندگی، گلی چیده و تقدیمت کنم به تکاپو افتادم جستجو کردم به هر جای سر زدم هر کس را بویدم اما مطلوب خود را نیافتم.
عاقبت مأیوس در اندیشه او فرو رفتم، یکباره نقطه ای جالب به یادم آمد. نقطه ای که فقط لایق و شایسته تو بود، میدانی چه هدیه ای؟ آری هدیه دوستی، دوستی بی آلایش من است. به هر جای که نمی توان از این پاکتر و بهتر پیدا کرد، پس هدیه مرا به پذیر و مأیوسم مکن...
من طوفانی نیستم که ذوق آرزوهایت را در هم شکسته و به راهم ادامه دهم. بلکه موجی آرام هستم که میخواهم ذوق آرزوهایت را به ساحل خوشبختی برسانم.
دست نوشته های شهید
منبع: پرونده فرهنگی شهدا/ اداره هنری، اسناد و انتشارات