مراحل قبل از اعزام به جبهه از منظر «شهید علی اصغر مهدان»؟
نوید شاهد گلستان؛ مجاهدت شهیدان رجایی و باهنر در عرصه خدمت رسانی به مردم، فصلی به نام «هفته دولت» را در تاریخ انقلاب اسلامی گشود.
شهید علی اصغر مهدان/ یکم فروردین 1341، در روستای سالیکنده از توابع شهرستان کردکوی به دنیا آمد. پدرش ابوالحسن، کشاورزی می کرد و مادرش فاطمه صغرا نام داشت. طلبه علوم دینی و حوزوری در سطح یک بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. یازدهم آبان 1361، با سمت نیروی واحد تبلیغات پایگاه مهران در موسیان هنگام درگیری با نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش خمپاره به کمر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش قرار دارد. برادر وی موسی نیز به شهادت رسیده است.
فرازهایی از وصیت نامه روحانی شهید علی اصغر مهدان
خواه نا خواه زندگی، جنگ و کوشش است اما آنهائی که به هدف عالی ایمانی، آشنا هستند آنها در راه خدا و برای از بین بردن کفر می جنگند.
پدر و مادر پیرم! می دانم که شما امیدها و آرزوهای زیادی نسبت به این حقیر دارید و می دانم که دوری من با شما باعث ناراحتی شهید می باشد، اما با شنیدن فرمایشات اخیر امام، باید هجرت کرد و از آن اطاق های سرپوشیده بیرون آمد و به ندای حسین زمان، این روح خدا لبیک گفت: همچون حسین(ع) خروشید و همچون اصغر شش ماهه به حرکت درآمد اما پدر و مادر مهربان! حال که ملاک و میزان بر این شد که باید هجرت کرد و مبارزه کرد و جنگید من به عنوان یک خدمتگزار کوچک مکتب اسلام، در این جهاد اصغر به جبهه های حق علیه باطل اعزام شدم و من الان به مدت یکسال که در کردستان مشغول انجام وظیفه می باشم.
به این فکر افتادم که در این منطقه به طور باید و شاید نمی توانم انجام وظیفه کنم، هر چند در همین کردستان در این شش ماهه سال از دیدن مادرم خودداری نمودم و راضی شدم فقط برای رضای خدا و در این جا ماندم، ما آن احساس مسئولیت، مرا از کردستان حرکت می دهد و به طرف سرزمین خون و ایثار و خروش و مقاومت، لبنان عزیز و یا به طرف جنوب کشورمان، خوزستان آغشته از خون می کشاند.
(تقدیم به عزیزان خودم)
اینک وصیت نامه (شهادت نامه خود را) با درود به امام زمان (عج) و با درود به شهدای اسلام بالاخص شهدای جنگ تحمیلی و با درود به شهیدان لبنان عزیز و شهدای مظلوم و غریب کردستان و شهدای هفت تیر و شهدای جهادگر و جانبازان روستای مان، برادران حبیب الله، علی اصغر، غضنفر و با درود به امید مستضعفان، قلب تپنده امت مسلمان و سرچشمه امید انقلاب، حضرت امام خمینی آغاز می کنم.
پدر و مادر پیرم! از اینکه به خاطر وظیفه شرعی ام(چون سرباز امام زمان هستم) اعزام به جبهه می شوم و از اینکه در اوایل اعزام این حقیر به جبهه حق علیه باطل برای خداحافظی به دیدن شما نیامدم، مرا می بخشید. از اینکه در گذشته اگر خطائی از من در رابطه با شما و دیگران سر زد، امیدوارم که مرا ببخشید و از همه شما عفو می طلبم.
پدر و مادر پیرم! از بهترین اوقات زندگی ام آن لحظه ای بود که این حقیر اعزام به جبهه می شدم. خداوندا! توفیق به من عطا بفرما تا بر اثر خودخواهیها و خرد منشیهای من لطمه به این راه پر سعادت نزند.
خداوندا! ایمانی به من عطا بفرما تا آن رسالتی که نسبت به مردم محروم کردستان بر دوش خود دارم رسالت کنم. خداوندا! توفیق اطاعت و بندگی به من عطا فرما. اری، عزیزانم! هر چند که شما زجرها کشیده اید و چه زحمتها را به خود راه دادید که مرا به این سن رساندید که لااقل بتوانم در آینده پاسخگویی برای شما باشم ولی چه کنم؟ عزیزان زمانی که معشوقم مرا خواست باید به سراغش بشتابم، چون جز او الله کسی را نداریم و بلاخره امیدوارم که با شهادتم، بتوانم پاسخی به سوالات شما باشم اما شما ای عزیزان! امیدوارم بعد از شهادتم اسلحه ام را بر زمین نکذارید و به جای من سنگرم را پر کنید.
عزیزان من! قبل از اعزام به جبهه سه راه را انتخاب کردم؛
1- یا شهید می شوم.
2- یا مجروح می شوم.
3- یا آنقدر هستم که تا پیروز شویم. مهمتر از این سه راه باید عرض کنم که ما یکایک پاسداران، جهادگران درجه دارای، افسران و سربازان تا آخرین قطره خونمان در جبهه می جنگیم و می خروشیم و تا آخرین نفس به پیش می رویم چون ما آمدیم با این دو یا سه کیلو خونمان، درخت انقلاب را پر بارتر کنیم.
امام این امام بزرگوارمان، روح خدا تا انقلاب مهدی زنده بماند. پس عزیزان من، پدر و مادر مهربان! گریه بر من نکنید چون ما کسی نیستیم، از آن خداییم و امانتی در دست شما بودیم و هر موقع خواست بسوی او خواهیم شتافت و شماها برای اباعبدالله (ع) گریه کنید.
مادر جان! اگر من شهید شدم مرا می بخشید و از یکایک شما عفو می طلبم.
و اما پیامی به امت حزب الهی ایران، ای مردم حزب الله، و قهرمان ایران که با افتخار، انقلاب را به پیروزی رساندید! با وحدت خود سعی کنید از دست آوردهای انقلاب با تمام امکان حراست کنید، چون این انقلاب ودیعه الهی است و همچنین امام عزیزمان و روحانیت متعهد و مبارز و سپاه پاسداران و جهاد سازندگی را تنها و غریب نگذارید.
و پیام کوچک به برادر بزرگم محمد آقا، برادرم! اگر این حقیر لیاقت این داشتم که به لقاالله بپیوندم شما جنازه ام را بگیر و به مادرم نشان دهید و به او بگوئید که: شما مادری بودی درس شهادت را به فرزندت آموختید و همچنین به مادرم بگوئید که: مادر جان! در عزایم لباس سیاه نپوشید و برای من گریه نکنید و بیشتر از این عذابم ندهید.
در پایان از خدایم چنین می خواهم، خدایا! مرا ایمانی عنایت فرما که بی صبرانه منتظر باشم تا عروس شهادت را در ایام جوانی در آغوش بگیرم و لباس پاک زیبای دامادی؛ کفن سرخ بر تن نمایم.
انشاءالله
/ «اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک»
منبع: پرونده فرهنگی شهدا/ اداره هنری، اسناد و انتشارات