توصیف آخرین وصایای شهید علی اصغر ترحمی و خاطره لحظات شهادت به روایت همرزم...
نوید شاهد
گلستان؛ شهید علی اصغر ترحمی مهترکلاتی/ دوم خرداد 1340 ، در روستاي مهتركلاته از توابع شهرستان كردكوي به دنيا آمد. پدرش حسينعلي، كشاورز بود و مادرش ننه خانم نام داشت. تا پايان دوره متوسطه در رشته اتومكانیک درس خواند و ديپلم گرفت. سال 1360 ازدواج كرد و صاحب یک پسر و یک دختر شد. به عنوان
پاسدار در جبهه حضور يافت. بيست و نهم مهر 1362 ، با سمت فرمانده گروهان در مريوان توسط نيروهاي عراقي بر اثر اصابت تركش مين و قطع پا ها، شهيد شد. مزار او در گلزار شهداي امامزاده روستاي روشن آباد تابعه شهرستان زادگاهش قرار دارد . برادرش عليرضا نيز به شهادت رسيده است.
آخرین نامه شهید علی اصغر ترحیمی مهترکلاتی به همسرش را در ادامه می خوانید؛
«إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الَّذينَ يُقاتِلونَ في سَبيلِهِ صَفًّا كَأَنَّهُم بُنيانٌ مَرصوصٌ»
«خداوند کسانی را دوست میدارد که در راه او پیکار میکنند گوئی بنایی آهنیناند!»
درود بر پیامبر عظیم الشأن منجی عالم بشریت و درود بر امام زمان(عج) و نائب بر حقش امام خمینی، رهبر مسلمانان جهان و درود به ارواح پاک شهیدان و درود بر ملت شهید پرور ایران و رزمندگان دلیر اسلام و درود بر خانواده های معظم شهدا و سلام به شما همسر گرامی و مهربانم؛
سلام علیکم؛ پس از تقدیم بهترین سلام ها از راه دور امیدوارم که حال شما خوب بوده باشد، باری هر گاه از احوالات شوهرت علی اصغر ترحمی را خواسته باشید، به حمدالله به دعا گوئی شما مشغول دعا برای امام و ملت و رزمندگان دلیر اسلام هستم.
صدیقه جان حالم خوب است، امیدوارم که حال شما و علیرضای قهرمان و حال خانواده شما و خانواده ما خوب بوده باشد و هیچ ناراحتی به لطف خدا نداشته باشید، می خواستم عرض کنم همانطور که خودت هم می دانی مردم قهرمان ما چه زن و چه مرد قیام کرد.
مردم قهرمان ما؛
انقلاب کرد، خون داد، شهیدان زیادی داد تا توانست به پیروزی برسند، ملت ما با انقلابش آزادی بدست آورد، قرآن را زنده کرد، به اسلام قوت بخشیدند. ما در زمان شاه در وضع بدی بسر می بردیم آزادی را از ما گرفتند ولی یک آزادی دادند و آن این بود که زن می تواند بی حجاب هم به خیابان بیاید.
جوانان می توانند فاسد باشند ولی انقلاب کردیم که آنها را از بین ببریم و بردیم و باید حافظ این نعمت خدادادی باشیم، زنان ما انقلاب کردند، که پاکدامن باشند راه زینب(س) را یاد بگیرید. راه فاطمه(س) را یاد بگیرد.
جوانان ما، مردم ما، در فساد بسر می بردند، عروسها وضع بدی داشت که به لطف خدا انقلاب شد و همه آن چیزها از بین رفت و ما آزادی بدست آوردیم و کافرها هم فهمیدند که ملت ما همدیگر زیر بار آنها نمی روند. برای همین صدام کافر را به جان ما انداختند.
صدام که به دستور آمریکا به ایران اسلامی ما حمله کرد برای این بود که دوباره فساد را در ایران ما رواج بدهد، زمان و مردان ما را بیچاره کند.
صدیقه جان؛
ما در یک کشور اسلامی آزاد هستیم و کمتر قدر آزادی را می دانیم. باید شکرگزار این نعمت باشیم، به کمک خدا خاطر جمع باش که کربلا به وسیله رزمندگان ما فتح خواهد شد.
امام زمان(عج) در همه جا با ماست خدا با ماست خدا با ماست. ما با کمک خدا به دشمنان حمله می کنیم. من وقتی برادران از جان گذشته بسیجی و سپاهی را می بینم که به طرف خط اول می روند، از شدت شوق گریه ام می گیرد در هر صورت شما را به قرآن سفارش می کنم.
علیرضا حالش حتماً خوب است خوب از او نگهداری کن. تا انشاالله اینطوری که معلوم است یک فرد بسیار خوبی در خواهد آمد. البته با تربیت کردن صحیح شما. اگر برایت ناراحتی پیش آمد. توکل بر خدا کن.
برای حبیب با بچه ها سلام زیاد برسان/ برای همه فامیلها و آشنایان سلام برسان
روایتی خواندنی از محمدرضا روشنی همرزم شهید علی اصغر ترحمی آنچه در پرونده فرهنگی شهید در بنیاد شهید درج شده است را در ادامه می خوانید؛
«آوای زخمی»
در شهریور 62، من و شهید علی اصغر ترحمی از سپاه پاسداران بندرترکمن به عنوان عضو رسمی به جبهه های جنوب اعزام شدیم، بعد از یک ماه برای عملیات، رهسپار کامیاران و مریوان شدیم ما را در گردان امام حسین(ع) سازماندهی کردند.
هر روز آموزش نظامی و اسلحه شناسی و راهپیمایی برگزار می شد، در تاریخ بیست و هفتم مهر 1362 جهت انجام عملیات والفجر 4 به ارتفاعات مشرف بر شهر پنجوین عراق در منطقه ی عملیاتی غرب اعزام شدیم، شب تاریک و ظلماتی بود.
ساعت یازده و نیم شب
از ساعت یازده و نیم شب به طرف مواضع دشمن حرکت کردیم. آن ها از ترس، بی هدف تیراندازی می کردند و تا صبح منور می زدند که همه جا روشن می کرد. رزمندگان اسلام بی پروا به طرف دشمن بعثی حمله ور شدند.
من و علی اصغر در یک ستون با همدیگر حرکت می کردیم؛ شهید همیشه ورد زبانش دعا و مناجات بود، در سنگر هم که بودیم، نماز اول وقت و نماز شبش ترک نمی شد.
در واقع او برای ما یک الگوی به تمام معنا بود. بعد از سه ساعت حرکت در شب از موانع دشمن عبور کردیم و به بالای قله رسیدیم، رزمندگان سلحشور اسلام، با حمله ای برق آسا دشمن را به هلاکت رساندند.
نزدیکی های صبح، خمپاره ی دشمن به یکی از سنگرهای ما اصابت کرد. هر دو پای شهید ترحمی ترکش خورد و خون زیادی جاری شد.
آخرین لحظات...
بی درنگ خود را به او رساندم و چهره اش را بوسیدم و سریع به طرف پایین قله حرکت دادم، شهید در آن لحظات، آخرین راز و نیازها را با خدای خود می کرد.
زمزمه ی یا حسین(ع) و یا امام زمان(عج) بر لب داشت، با مشکلات فراوان وی را به پایین قله آوردم که دیدم شهید ترحمی دیگر جان در بدن ندارد و به لقای محبوب شتافته است. و برادران تعاون سپاه شهید را به معراج شهدا که در عقبه مستقر بود انتقال دادند.
منبع: پرونده فرهنگی شهدا/ اداره هنری، اسناد و انتشارات استان گلستان