«شهید سیدعیسی موسوی»؛ امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید...
نوید شاهد گلستان؛ شهید سیدعیسی موسوی/دهم فروردين1345 ، در شهرستان گرگان به دنيا آمد. پدرش سيدخليل، خواربارفروش بود و مادرش كلثوم نام داشت. تا دوم راهنمايي درس خواند. صافكار بود. از سوي بسيج به جبهه رفت. بيست و يكم آبان 1361 ، با سمت تخريب چي در موسيان توسط نيروهاي عراقي بر اثر اصابت گلوله به پيشاني، شهيد شد. مزار او در گلزار امامزاده عبدالله زادگاهش قرار دارد.
فرازی از وصیت نامه شهید سیدعیسی موسوی
إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ
همانا خدا جان و ما مومنین را به بهای بهشت خریداری کرده که آنها در راه خدا جهاد کنند، پس میکشند و کشته می شوند.
الان که دارم این وصیت نامه را برای شما برادران و خواهران مینویسم، میخواهیم برویم به خط مقدم جبهه حق علیه باطل.
به نام خداوند بخشنده مهربان
این آن چیزی است که سفارش میکنم به شما امت شهید پرور و خانواده عزیزم، وصیت می کنم، گواهی می دهم که معبودی نیست بجز خدا شریک و مانندی ندارد و گواهی می دهم که محمد(ص) بنده و فرستاده اوست و درود بر او و اهل بیت او.
پس نماز و جهاد و زندگی و مرگ من همه برای خدا است، و من مسلمان هستم و سفارش می کنم شما را ای برادران و خواهران به تقوی و پرهیزگاری و به اینکه به طلب دنیا نروید اگر چه دنیا به طلب شما بیاید و بر هیچ چیز از مال دنیا که از دستتان میرود تاسف و حسرت نخورید.
و حق بگوئید و عمل کنید برای ثواب و اجر آخرت با ظالم ستمگر دشمن باشید و معین و مددکار مظلوم و ستمدیده باشید، مجدداً سفارش می کنم شما را ای برادران و خواهرانم؛ هر کس که این نامه را بخواند به تقوی و پرهیزکاری و ترس از خدا و پروردگار ما و شما نمیمیرد مگر مسلمان و همگی به ریسمان خدایی چنگ بزنید و پراکنده نشوید.
زیرا رسول خدا(ص) می فرماید: اصلاح و سازش دادن بین مسلمانان افضل از یک سال نماز و روزه است، همانا تفرقه هلاک کننده و از بین برنده دین شما و خراب کاری بین مسلمانان است.
و قدرتی نیست به جز خدای بزرگ. ای امت شهید پرور نماز، نماز، در راه خدا از سرزنش هیچ سرزنش کننده ای نهراسید خدا کفایت میکند کسی را که شما را اذیت میکند و بر شما ظلم و ستم و امید دارد با مردم نیکو صحبت کنید.
چنانچه خدای عزوجل به شما فرموده: امر به معروف و نهی از منکر را ترک نکنید، در غیر این صورت خداوند ولایت امر و حکومت شما را به دست بدترین شما بدهد.
یعنی حاکم شما مرد ظالم خواهد شد، آنگاه هر چه دعا کنید مستجاب خواهد شد و هر چه نفرین کنید اثر نخواهد کرد. ای برادران و خواهران عزیزم؛ بر شما باد صله رحم و بخشش به همدیگر و خود بر گناه و ظلمکار و ستمگر کمک نکنید.
از خدا بترسید زیرا خدا سخت عذاب کننده است.
برادران و خواهران عزیزم؛ اگر احیانا ناراحتی برای کسی ایجاد کرده ام، مرا عفو و اگر کسی چیزی از من خواسته که نتوانستم به او باز گردانم ما را حلال کنید.
و ای پدر و مادر از زحمات هائی که برایم کشیدید و ای مادر شیرت را حلالم کن. برادران عزیزم؛ من فقط دو فکر در سرم می پرورانم؛
1- جهاد در راه خدا و پیروزی اسلام
2- شهادت در راه خدا
هر کدام از این دو مورد که نصیبم شد من خوشبختیم را در آن موقع می بینم، چون میدانم که اولا؛ «ان الجهاد باب من ابواب الجنه فتحه الله خاصه اولیائه» همانا جهاد دری است از درهای بهشت که خداوند برای دوستان خاص خویش گشوده است.
و ثانیاً «وَلا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا في سَبيلِ اللَّهِ أَمواتًا بَل أَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقونَ» مپندارید شهیدان مرده اند بلکه زنده اند و پیش خدای خویش روزی می خورند.
هر گاه دلم هوای دشت می کرد از فراز خاکریز افق را می نگریستم و بر این فاجعه می اندیشیدم، روزی را که جلوه های دروغین دنیا غرق شویم و شهیدان را فراموش کنیم... وای بر آن روز...
امام به فرمانت آنقدر در سنگر می مانم تا بر پیکرم گل مقاومت بروید و میدانی ای برادر و خواهر که دیگر خود نیستی شهید زنده ای بر خاک که در رگهایت خون سرخ هر شهیدی جاریست و بر کتاب وصیت سرخ هر شهید ورق میخورد.
هر گاه تفنگم قصه میگفت، احساس می کردم داغی به دل دارد. من این خانه کوچک(سنگر) را با همه جهان عوض نمی کنم. در درون سنگرها و در خفای خاکریزها نام استوار هر شهیدی خفته است.
آیا کسی هست که فریاد او را سر دهد؟ آیا کسی هست که سلاح او را بر دارد؟ مادرم؛ تو از انقلاب همین بس که من به شهادت برسم، و سنگرم تنها خانه ایست که اجاره آن خون است.
این سنگر تنها یادآور لحظات فراموش شده جنگ است، لحظاتی که اگر زنده نشود ما را گرفتار بیماریهای بی تفاوتی خواهد کرد و آن روز است که باید بر خویش گریست. بی من اگر به کربلا رفتید از آن تربت پاک مشتی همراه بیاورید، شاید به حرمت این خاک کرا بیامورزند.
لاله ها گواه خون منند و آیه ها فریاد، پس من نمرده ام ای قوم به حج رفته کجائید... معشوق همین جاست بیائید، بیائید. دنیای عجیبی است هر روز پدری فرزند خود را تقدیم خدا میکند و تو از کدام قافله ای برادر؟ تو از کدام مسیری خواهر؟ در گوش تو آیا صدائی نمی پیچید؟ آیا با تو هیچ کودک قلب سخن نمی گوید؟ بشنو شهیدی فریاد می زند سنگرم خالیست..
سنگرم خالیست. مادرم هر گاه خواستی شهادتم را به رخ انقلاب بکشی زینب را بیاد آور برادر وقتی تابوتم از کوچه میگذرد مبادا به تشییع جنازه من بیائی وقت تنگ است به جبهه برو تا سنگرم خالی نماند.
ادامه دارد...
منبع: پرونده فرهنگی شهدا/ اداره هنری، اسناد و انتشارات استان گلستان