مروری بر زندگی نامه «شهید فرشاد رحمانی»+عکس
از تولد تا شهادت
شهید فرشاد رحمانی فرزند علی جان و راحله رحمانی در پانزدهم فروردین ماه 1349 در روستای دشتی کلاته در خانواده ای با وضع مالی متوسط متولد شد.
پدر شهید نجار بوده و از این راه مخارج زندگی خانواده را تامین می کردند و پدر دارای هشت فرزند بودند. شهید در شهر بندرگز بزرگ شدند و تحصیلات دبستان و راهنمائی را در شهر بندرگز گذرانده بودند. از نظر وضع تحصیلی، دانش آموز باهوش بودند.
مدتی در بندرگز تحصیلات راهنمائی را گذرانند. ولی بعد از مدتی به تهران که دائی شهید، نظامی بود و در نیروی هوائی تهران کار می کردند. باغبان پادگان نظامی نیروی هوائی تهران مشغول به کار شدند و تحصیل نیز می کردند.
باغبان پادگان نظامی نیروی هوائی تهران مشغول به کار شدند و تحصیل نیز می کردند. روزی مادر شهید برادر شهید، را که بیمار بودند، به منزل دائی شهید آوردند.
شهید، آن شب پتو گرفتند و به تجریش رفتند و تا صبح آنجا خوابیدند، تا فردا صبح برای بیمار خود نوبت دکتر بگیرند، دائی شهید به مادر گفت: با اینکه من در اینجا شاغل هستم و حقوق بگیر دولت اگر پولی تقاضا کنم به من می دهد و حتی به من کمک می کند، با اینکه خودش نیاز بسیاری به پول دارد. بعد از مدتی شهید به شهر بندرگز برگشتند.
اوقات فراغت را شهید در پاسدارخانه که فعالیت های بسیجی می کردند و کارگری در بیرون برای تامین مخارج زندگی خانواده را می گذراندند.
از بسیجیان فعال پاسدارخانه بندرگز بودند. ورزش والیبال به خاطر علاقه ای که داشتند، بازی می کردند. اخلاقی نیکو و پسندیده و مهربانی داشتند، بسیار دلسوز و برای خانواده و دیگران احترام خاصی قائل بودند و هیچ گاه دست خالی حتی در ماه مبارک رمضان که به منزل نمی آمدند.
در تظاهرات و جلسات انقلابی شرکت می کردند و سپس تصمیم گرفتند عازم جبهه جنگ علیه باطل شوند. ابتدا رفتند آرایشگاه که این هنر را یاد بگیرند.
تا در جبهه این هنر را پیاده کنند و به رزمندگان کمک کنند، بعد از اینکه آرایشگری را یاد گرفتند و به خانواده گفتند من باید بروم به جبهه و از مملکت خود را بسازم و دیگر به تحصیل ادامه ندادند.
دائم در حال فعالیت های بسیجی بودند. شهید به دلیل سن پائین و علاقه ای که به جبهه و جنگ داشتند. هرگز ازدواج نکردند. ابتدا در گرگان ثبت نام کردند. بعد از سپاه بندرگز برای رفتن به جبهه معرفی شدند.
در زمان اعزام، مادر از شهید خواستند به جبهه نرود و به او گفتند: پسرم، بیمار است تو نرو و به جبهه ولی شهید فرمودند: من باید به جبهه بروم. امام خمینی(ره) را دعا کنید. بار اول از سپاه بندرگز به فاو اعزام شدند و موج گرفتگی به ایشان دست داد، به منزل بازگشتند تا در منزل و بیمارستان درمان شوند دائم مشغول فعالیت های بسیجی و انقلابی و مذهبی در مسجد و سپاه بودند.
عاشق اسلام و رهبری امام خمینی (ره) بودند و جنگ را تنها راه دفاع از مملکت و اسلام می دانستند مسئله سیاسی مملکت را بسیار محکم می دانستند و فکر ساختن مملکت و راه اسلام و امام خمینی(ره) که همیشه می گفتند: امام خمینی(ره) را دعا کنید.
پیروزی انقلاب اسلامی ایران و نابودی دشمن آرزوی ایشان بود. دوباره از سپاه بندرگز بعد از اینکه درمان شدند به جبهه جنوب شلمچه عازم شدند و در خط مقدم جبهه فعالیت می کردند و به دلیل فعالیت مستمری که در جبهه در سمت آر پی جی زن داشتند به عنوان آر پی جی زن نمونه انتخاب شدند.
سپس در تاریخ نوزدهم دی ماه 1365 به دلیل موج انفجار شیمیایی در منطقه عملیاتی کربلای 5 شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل گردیدند.
سپس خبر شهادت را پسر عموهای شهید به خانواده دادند و خانواده شهید از یک طرف به دلیل اینکه پسرشان از آنها جدا شده ناراحت و از طرفی به دلیل اینکه پسرشان را در راه اسلام و در راه خدا رفته افتخار می کنند.
سپس شهید در شهر خود تشییع کردند و در مزار شهدای بندرگز دفن گردیدند.
«روحش شــــاد و یادش گـــــرامی باد»
منبع: پرونده فرهنگی شهدا/ اداره هنری، اسناد و انتشارات استان گلستان