شروق پروانه ها...
پنجشنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۶ ساعت ۲۰:۱۱
شهید گرانقدر محمد رضا معززی در سال 1340 در شهرستان علی آباد کتول در خانواده مذهبی پا به جهان خاکی می گذارد و در همان آوان کودکی در سن 6 سالگی داغ پدر را به سینه می فشارد تا چونان مقرّبان درگاه حق با درد و رنج و جام بلا از همان آغاز آشنا شود.
به گزارش نوید شاهد گلستان، روز گذشته 26 اسفندماه سالروز شهادت محمد رضا معززی و خانواده گرانقدرش بود که به همین بهانه گزارشی تهیه کرده ایم از این شهید بزرگوار که امسال نیز به عنوان شهید شاخص بسیج رسانه در استان گلستان نیز نام گرفته است.
محمد رضا معززی در دامان مادری سادات، مهربان، دلیر و پاکدامن که به گفته ی مادر در 9 ماه بارداری هر روز نماز شکر بجا آورد و هیچگاه بدون وضو به او شیر نداد، پرورش می یابد.
دوران ابتدایی را در دبستان دهخدا و راهنمایی را در مدرسه سپهر طی کرد. ادامه تحصیلاتش را به همراه برادر کوچکتر (شهید محمد تقی) در گرگان پی می گیرد. از هنرستان فنی شهید نصیری گرگان در رشته برق با رتبه ممتاز فارغ التحصیل می شود. در این دوران محمد رضا نوجوانی مذهبی مسئولیت پذیر و دارای شخصیت بر جسته ای بود که به گفته فامیل و دوستان هیچگاه احساس نمی کردند که او کودک و نوجوان است. همیشه او را بزرگ و قابل احترام و تکریم می دیدند.
شهید دکتر محمد رضا معززی
وقتی فعالیت های انقلابی آغاز می شود
شهید محمد رضا از طریق مادر با عکس امام (ره) و اهداف ایشان آشنا شد. او اینک جوانی هوشیار است که ظلم ستیزی را خوب می فهمد و ستمشاهی داغ کهنه ای بر روح لطیفش گذاشته، پس به خروش می آید. همراه با سیل خروشان ملت دست به مبارزه می زند. از همان نوجوانی اعتقاد به تحول فرهنگی داشت. اولین نوشته اش در دوران راهنمایی داستان کوتاه به نام « ًتمشک پر رو »رنگ بوی انقلابی داشت.
شهید محمد تقی برادر شهید محمد رضا معززی
در فعالیت های قبل از انقلاب مثل تشکیل گروه مطالعاتی، تفسیر قرآن و گروه تئاتر فعالیت و در مساجد به همراه دیگر دوستان نمایشنامه سربداران را اجرا می کرد. هنگام کمک رسانی به زلزله زدگان سرخس در گروه امدادی حضرت امام(ره) تحت نظر مقام معظّم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای به همراه شهید عباس زنگانه شرکت داشتند.
محمد رضا روح لطیفی داشت امّا به گاه رزم شیری را می ماند. در راه مبارزه مسلحانه با سفاکان رژیم طاغوت به شرف جانبازی نائل می شود و به مولایش حضرت ابوالفضل(ع) اقتدا می کند و دست خود را نثار آزادی مردمانی که از عمق جان دوستشان می دارد.
تلاش برای تشکیل نهاد مقدس سپاه پاسداران در علی آباد کتول
انقلاب که به ثمر می نشیند او می ماند و حق پاسداری از ثمره خون شهدا، برای تحقق این هدف با یاری دیگر همرزمانش نهاد مقدس سپاه پاسداران را در شهر علی آباد کتول بنیان می نهد و یکی از اعضاء شورای فرماندهی می شود. در سال60 روح تشنه اش او را به سوی هنر می کشاند. هنری که ودیعه الهی در وجود او است.
تجربه ساخت اولین فیلم داستانی
کلاس های فیلمسازی جهاد دانشگاهی تهران ماًمن خوبی برای اوست که می رود تا رسالت سنگین خود را در راهی دیگر به انجام رساند. از طرف سپاه پاسداران مامور حضور در کلاس های فیلمسازی می شود و در این دوران فیلم داستانی «بچه های بالا چلی» را با حمایت سپاه پاسداران علی آباد کتول می سازد که در جشنواره دهه فجر نیز دیپلم افتخار می گیرد.
با باز گشایی دانشگاه ها و ورود به دانشکده سینما و تحصیل در این رشته بخش دیگری از زندگی او را رقم می زند. دوران دانشجویی او سرشار از فراز و نشیب است.
شهید محمدرضا معززی در دوران نوجوانی
پیوند ازدواج با بانوی هنرمند «شهیده تهمینه قلی پور اردکانی»
تلاش جهاد گونه او در سنگر هنر، حضور دلاورانه در جبهه های حق علیه باطل تولید آثار هنری ارزشمند و سرانجام وصلت با هنرمند بزرگ و متعهد، خواهر شهید مبارز قبل از انقلاب و امداد گر و خبرنگار جبهه های جنگ، نویسنده و کارگردان خانم تهمینه (زهرا ) قلی پور اردکانی، شیر زنی که وفایش همین بس که حتی در پرکشیدن و رستن از دنیای فانی که با محمد رضا همراه بود.
شرکت در کلاس های فیلمسازی جهاد دانشگاهی آغاز آشنایی ایشان با شهید محمد رضا است. آشنایی که به پیوند روحانی و جاودانه منجر می شود. ثمره این پیوند زندگی شیرین و بی آلایشی است که هر چند کوتاه اما برای همه آشنایان الگو می شود.
شهیده زهرا قلی پور اردکانی همسر شهید محمد رضا معززی
تهمینه و محمد رضا در کنار هم فیلم های «بچه های بالا چلی» ، «گلبهار» و «بور ناز» را می سازند. به جز این ها خود به نوشتن فیلمنامه های «طلوع دوباره» ، «دشت سرخ» و مادر همت می گمارد. ضمن اینکه در صفحه هنری روزنامه جمهوری اسلامی با اسم مستعار (م محجوب) منتقد فیلم می شود.
آغاز تحصیلات تکمیلی در مسکو و برجستگی علمی چشمگیر شهید
محمد رضا که اینک تحصیلاتش را با موفقیت پشت سر گذاشته برای ادامه تحصیل و آموختن بیشتر راهی «دانشگاه سرگئی آیز نشتاین » مسکو می شود و این در حالی است که تهمینه را نیز در کنار خود دارد که ایشان نیز در رشته ادبیات سینما مشغول تحصیل می شوند .
فعالیت و تلاش محمد رضا در دانشگاه جدیدش چنان چشمگیر است که در مدتی کوتاه او را از سایر دانشجویان متمایز می کند. تا آخرین لحظات نیز از این کوشش دست بر نمی دارد. تحقیق جامع او در باره سینمای ایران پس از انقلاب اسلامی یادگار درخشان و خوبیست که بر این مدعا گواه است.
پایان روزهای پر تلاطم زندگی و نوشیدن از جام شهادت
سر انجام در شامگاه 26 اسفند 1372 در حادثه جانگداز اصابت موشک به هواپیما، در راه بازگشت به وطن در آسمان ارمنستان، روح این 2 فرزانه عاشق به همراه 2 فرزند دلبندشان (سارا و محمدتقی ) راه ملکوت اعلی را پیش می گیرد تا بار دیگر بر ما خاکیان دربند ثابت شود که شهادت جز خوبان روزگار را به حریم خود نمی خواند.
شهیدان سارا و محمد تقی فرزند شهید محمد رضا معززی
آن 2 می روند تا گواه دیگری باشند بر صحت هنر متعهد، هنری که گویی نقطه اتصال مخلوق با خالق است و اینک ما مانده ایم و یاد آن ها و دلی سوخته و رسالتی عظیم تر از زمان پیش رسالت به انجام رسانیدن راه آن 2 هنرمند وارسته که از هنر هیچ نخواستند جز رضایت حق و رضایت آن حضرت. برایشان همین بس که خداوند متعال آن ها را به زیباترین حالت ممکن نزد خود فرا خواند. آنگونه که سزاوارش بودند، با شهادت نه مرگی در بستر سلامت و عافیت اندیشی.
به نقل از حاج خانم معصومه معززی (خواهر شهید):
در دفتر خاطراتش نوشته است که شبی شهید محمدتقی را خواب دید که از یک کوهی بالا می رود و به محمد رضا اشاره می کند و می گوید که پشت سرمن بیا، محمدرضا می گوید سخت است چگونه خودم را به قله برسانم. شهید محمدتقی می گوید کاری ندارد فقط پا جای پای من بگذار زود میرسی البته خیلی زود به قله رسید و شهادت نصیبش شد.
امکان نداشت روزی بدون قرائت قرآن از منزل بیرون برود. ایشان به دعای ابوحمزه ثمالی خیلی علاقه داشت. اولین هدیه ای که به همسر خود داد دفترچه ای بود که دعای ابوحمزه را به خط زیبای خود همراه با ترجمه نوشته بود.
شهید محمدرضا معززی در حال ساخت فیلم
خاطره ای از شهید بزرگوار به نقل از علی اصغر زنگانه:
در روزهای حرکت انقلاب اسلامی (قبل از پیروزی) و اوج مبارزات، فرزندان انقلابی امام و روحانیت با اجرای نماشنامه ها و جلسات قرآن و ... به تبلیغ و تبیین تفکرات امام و تشیع علوی می پرداختند.
از جمله اجرای نمایشنامه «سربداران» بود که در این نمایشنامه مرحوم شهید محمدرضا معززی نقش راوی را اجرا می کردند.
آن شهید بزرگوار در حالی که در نمایش مشغول بیان ظلم و ستم عباسیان بود، به درختی که برای نمایش درون یک بشکه نصب شده بود، تکیه داده بودند و در حال روایت کردن داستان بودند که ناگهان این درخت می افتد، ایشان با زیرکی که داشتند برای آنکه نمایش بهم نخورد سریع جمله ای را به متن اضافه کردند و گفت: «آه،آه،آه ظلم عباسیان آنقدر زیاد بود که حتی درخت تاریخ هم تحمل شنیدن آن را نداشت و سرنگون شد» و این زیرکی شهید باعث شد که نمایش به خوبی به پایان برسد و هیچ یک از تماشاچیان نیز متوجه این اتفاق نشدند حتی گمان کردند که واقعا افتادن درخت بخشی این نمایش بوده است.
گلستان ما/
دوران ابتدایی را در دبستان دهخدا و راهنمایی را در مدرسه سپهر طی کرد. ادامه تحصیلاتش را به همراه برادر کوچکتر (شهید محمد تقی) در گرگان پی می گیرد. از هنرستان فنی شهید نصیری گرگان در رشته برق با رتبه ممتاز فارغ التحصیل می شود. در این دوران محمد رضا نوجوانی مذهبی مسئولیت پذیر و دارای شخصیت بر جسته ای بود که به گفته فامیل و دوستان هیچگاه احساس نمی کردند که او کودک و نوجوان است. همیشه او را بزرگ و قابل احترام و تکریم می دیدند.
شهید دکتر محمد رضا معززی
وقتی فعالیت های انقلابی آغاز می شود
شهید محمد رضا از طریق مادر با عکس امام (ره) و اهداف ایشان آشنا شد. او اینک جوانی هوشیار است که ظلم ستیزی را خوب می فهمد و ستمشاهی داغ کهنه ای بر روح لطیفش گذاشته، پس به خروش می آید. همراه با سیل خروشان ملت دست به مبارزه می زند. از همان نوجوانی اعتقاد به تحول فرهنگی داشت. اولین نوشته اش در دوران راهنمایی داستان کوتاه به نام « ًتمشک پر رو »رنگ بوی انقلابی داشت.
شهید محمد تقی برادر شهید محمد رضا معززی
در فعالیت های قبل از انقلاب مثل تشکیل گروه مطالعاتی، تفسیر قرآن و گروه تئاتر فعالیت و در مساجد به همراه دیگر دوستان نمایشنامه سربداران را اجرا می کرد. هنگام کمک رسانی به زلزله زدگان سرخس در گروه امدادی حضرت امام(ره) تحت نظر مقام معظّم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای به همراه شهید عباس زنگانه شرکت داشتند.
محمد رضا روح لطیفی داشت امّا به گاه رزم شیری را می ماند. در راه مبارزه مسلحانه با سفاکان رژیم طاغوت به شرف جانبازی نائل می شود و به مولایش حضرت ابوالفضل(ع) اقتدا می کند و دست خود را نثار آزادی مردمانی که از عمق جان دوستشان می دارد.
تلاش برای تشکیل نهاد مقدس سپاه پاسداران در علی آباد کتول
انقلاب که به ثمر می نشیند او می ماند و حق پاسداری از ثمره خون شهدا، برای تحقق این هدف با یاری دیگر همرزمانش نهاد مقدس سپاه پاسداران را در شهر علی آباد کتول بنیان می نهد و یکی از اعضاء شورای فرماندهی می شود. در سال60 روح تشنه اش او را به سوی هنر می کشاند. هنری که ودیعه الهی در وجود او است.
تجربه ساخت اولین فیلم داستانی
کلاس های فیلمسازی جهاد دانشگاهی تهران ماًمن خوبی برای اوست که می رود تا رسالت سنگین خود را در راهی دیگر به انجام رساند. از طرف سپاه پاسداران مامور حضور در کلاس های فیلمسازی می شود و در این دوران فیلم داستانی «بچه های بالا چلی» را با حمایت سپاه پاسداران علی آباد کتول می سازد که در جشنواره دهه فجر نیز دیپلم افتخار می گیرد.
با باز گشایی دانشگاه ها و ورود به دانشکده سینما و تحصیل در این رشته بخش دیگری از زندگی او را رقم می زند. دوران دانشجویی او سرشار از فراز و نشیب است.
شهید محمدرضا معززی در دوران نوجوانی
پیوند ازدواج با بانوی هنرمند «شهیده تهمینه قلی پور اردکانی»
تلاش جهاد گونه او در سنگر هنر، حضور دلاورانه در جبهه های حق علیه باطل تولید آثار هنری ارزشمند و سرانجام وصلت با هنرمند بزرگ و متعهد، خواهر شهید مبارز قبل از انقلاب و امداد گر و خبرنگار جبهه های جنگ، نویسنده و کارگردان خانم تهمینه (زهرا ) قلی پور اردکانی، شیر زنی که وفایش همین بس که حتی در پرکشیدن و رستن از دنیای فانی که با محمد رضا همراه بود.
شرکت در کلاس های فیلمسازی جهاد دانشگاهی آغاز آشنایی ایشان با شهید محمد رضا است. آشنایی که به پیوند روحانی و جاودانه منجر می شود. ثمره این پیوند زندگی شیرین و بی آلایشی است که هر چند کوتاه اما برای همه آشنایان الگو می شود.
شهیده زهرا قلی پور اردکانی همسر شهید محمد رضا معززی
تهمینه و محمد رضا در کنار هم فیلم های «بچه های بالا چلی» ، «گلبهار» و «بور ناز» را می سازند. به جز این ها خود به نوشتن فیلمنامه های «طلوع دوباره» ، «دشت سرخ» و مادر همت می گمارد. ضمن اینکه در صفحه هنری روزنامه جمهوری اسلامی با اسم مستعار (م محجوب) منتقد فیلم می شود.
آغاز تحصیلات تکمیلی در مسکو و برجستگی علمی چشمگیر شهید
محمد رضا که اینک تحصیلاتش را با موفقیت پشت سر گذاشته برای ادامه تحصیل و آموختن بیشتر راهی «دانشگاه سرگئی آیز نشتاین » مسکو می شود و این در حالی است که تهمینه را نیز در کنار خود دارد که ایشان نیز در رشته ادبیات سینما مشغول تحصیل می شوند .
فعالیت و تلاش محمد رضا در دانشگاه جدیدش چنان چشمگیر است که در مدتی کوتاه او را از سایر دانشجویان متمایز می کند. تا آخرین لحظات نیز از این کوشش دست بر نمی دارد. تحقیق جامع او در باره سینمای ایران پس از انقلاب اسلامی یادگار درخشان و خوبیست که بر این مدعا گواه است.
پایان روزهای پر تلاطم زندگی و نوشیدن از جام شهادت
سر انجام در شامگاه 26 اسفند 1372 در حادثه جانگداز اصابت موشک به هواپیما، در راه بازگشت به وطن در آسمان ارمنستان، روح این 2 فرزانه عاشق به همراه 2 فرزند دلبندشان (سارا و محمدتقی ) راه ملکوت اعلی را پیش می گیرد تا بار دیگر بر ما خاکیان دربند ثابت شود که شهادت جز خوبان روزگار را به حریم خود نمی خواند.
شهیدان سارا و محمد تقی فرزند شهید محمد رضا معززی
آن 2 می روند تا گواه دیگری باشند بر صحت هنر متعهد، هنری که گویی نقطه اتصال مخلوق با خالق است و اینک ما مانده ایم و یاد آن ها و دلی سوخته و رسالتی عظیم تر از زمان پیش رسالت به انجام رسانیدن راه آن 2 هنرمند وارسته که از هنر هیچ نخواستند جز رضایت حق و رضایت آن حضرت. برایشان همین بس که خداوند متعال آن ها را به زیباترین حالت ممکن نزد خود فرا خواند. آنگونه که سزاوارش بودند، با شهادت نه مرگی در بستر سلامت و عافیت اندیشی.
به نقل از حاج خانم معصومه معززی (خواهر شهید):
در دفتر خاطراتش نوشته است که شبی شهید محمدتقی را خواب دید که از یک کوهی بالا می رود و به محمد رضا اشاره می کند و می گوید که پشت سرمن بیا، محمدرضا می گوید سخت است چگونه خودم را به قله برسانم. شهید محمدتقی می گوید کاری ندارد فقط پا جای پای من بگذار زود میرسی البته خیلی زود به قله رسید و شهادت نصیبش شد.
امکان نداشت روزی بدون قرائت قرآن از منزل بیرون برود. ایشان به دعای ابوحمزه ثمالی خیلی علاقه داشت. اولین هدیه ای که به همسر خود داد دفترچه ای بود که دعای ابوحمزه را به خط زیبای خود همراه با ترجمه نوشته بود.
شهید محمدرضا معززی در حال ساخت فیلم
خاطره ای از شهید بزرگوار به نقل از علی اصغر زنگانه:
در روزهای حرکت انقلاب اسلامی (قبل از پیروزی) و اوج مبارزات، فرزندان انقلابی امام و روحانیت با اجرای نماشنامه ها و جلسات قرآن و ... به تبلیغ و تبیین تفکرات امام و تشیع علوی می پرداختند.
از جمله اجرای نمایشنامه «سربداران» بود که در این نمایشنامه مرحوم شهید محمدرضا معززی نقش راوی را اجرا می کردند.
آن شهید بزرگوار در حالی که در نمایش مشغول بیان ظلم و ستم عباسیان بود، به درختی که برای نمایش درون یک بشکه نصب شده بود، تکیه داده بودند و در حال روایت کردن داستان بودند که ناگهان این درخت می افتد، ایشان با زیرکی که داشتند برای آنکه نمایش بهم نخورد سریع جمله ای را به متن اضافه کردند و گفت: «آه،آه،آه ظلم عباسیان آنقدر زیاد بود که حتی درخت تاریخ هم تحمل شنیدن آن را نداشت و سرنگون شد» و این زیرکی شهید باعث شد که نمایش به خوبی به پایان برسد و هیچ یک از تماشاچیان نیز متوجه این اتفاق نشدند حتی گمان کردند که واقعا افتادن درخت بخشی این نمایش بوده است.
گلستان ما/
نظر شما