به مناسبت هفتهمین سالگرد ازدواج شهید
همسر هشتمین شهید مدافع حرم استان گلستان گفت: نه از مرگ می‌ترسم و نه از تهدید؛ دشمنان بدانند با گرفتن شهید ذورقی 3 سرباز ولایت متخصص‌تر از پدرشان پرورش می‌دهم؛ فرزندان شهید ذورقی سنگر اسلام و انقلاب می‌شوند.

 به گزارش نوید شاهد گلستان، در آستانه ولادت هشتمین اختر تابناک امامت و ولایت علی‌ابن‌موسی‌الرضا علیه السلام و در دهه کرامت به دیدار خانواده هشتمین شهید مدافع حرم استان گلستان رفتیم که خیلی اتفاقی مصادف با هفدهمین سالگرد ازدواج‌شان بود، با یک جعبه شیرینی به همراه تعدادی از همکاران به منزل شهید افشین ذورقی بحری رفتیم، برق‌های آن منطقه قطع شده بود و مجبور شدیم تا طبقه چهارم را بدون آسانسور بالا برویم.

کینه دشمن را در دل فرزندانم پرورش می‌دهم

چراغ قوه موبایل‌مان را روشن کردیم، در تک تک طبقه‌ها روی درب آسانسور عکس شهید ذورقی زینت داده شده بود، حس خوبی داشتیم گویی که شهید هم به استقبالمان آمده بود.

به طبقه چهارم که رسیدیم روشنایی خاصی حاکم بود و نیازی به نور موبایل نداشت، روی پله‌های طبقه چهارم، منتهی به درب اصلی منزل شهید؛ گلدان‌هایی پر از گل گذاشته شده بود؛ وارد خانه که شدیم دو فرزند و همسر شهید به استقبالمان آمدند و فرزند بزرگ خانواده مشغول درس خواندن بود.

در ابتدا به احوالپرسی و گپ و گفت صمیمانه با همسر شهید پرداختیم و باب سخن را از آنجا آغاز کردیم که خیلی اتفاقی این روز را برای انجام مصاحبه انتخاب کردیم که همسر شهید گفت امروز هفدهمین سالگرد ازدواج من و حاج افشین ذورقی است و با لبخندی بر لب ادامه داد که شما امروز مهمان شهید هستید، برای خودمان هم جالب بود چه تقارن زیبایی؛ مصاحبه با خانواده هشتمین شهید مدافع حرم استان گلستان همزمان با سالروز ولادت هشتمین امام؛ گویا این دیدار برای انجام مصاحبه از قبل برنامه‌ریزی شده بود.

روایت این دیدار را نه به روش پرسش و پاسخ بلکه به زبان حال همسر شهید مدافع حرم به رشته تحریر درآوردیم تا لحظات ناب این دیدار را با مخاطبان این رسانه تقسیم کنیم، آنچه می‌خوانید ماحصل گفت‌وگوی خبرنگار فارس با اشرف کشانی است. 

 می‌دانستم اگر سوریه برود دیگر برنمی‌گردد

حاج افشین 16 سال سابقه خدمت در یگان مهندسی جوادالائمه (ع) را داشت، پسرعمه پدرم بود، علاقه زیادی به فعالیت در بسیج داشت، خیلی هم فعال بود به همین خاطر وارد مجموعه سپاه شد، همیشه دوست داشت در چنین محیطی کار کند و می‌گفت به آرزویم رسیدم که پاسدار انقلاب شدم.

از زمانی که جنگ سوریه آغاز شد و داعش ناامنی‌هایی را در آن منطقه به وجود آورد همیشه اخبار را رصد می‌کرد؛ برای اینکه چند نفر از همکارانش از جمله شهید حتم‌لو عازم سوریه شده بودند تقریبا دو سال قبل از آنکه خودش عازم سوریه شود به عنوان داوطلب ثبت‌نام کرده بود.

همیشه می‌گفت اگر شرایطی پیش بیاید، دوست دارد که به سوریه برود، مدتی گذشت تا اینکه دوباره موضوع رفتن به سوریه را مطرح کرد و گفت که اگر در جنگ یمن و سوریه نیرو بخواهند من می‌روم که آن موقع اصلا راضی نبودم و به ایشان گفتم که همین جا به مردم کشور خدمت کنید و همیشه سعی می‌کردم تا مانع رفتنش به سوریه شوم.

هفت ماه قبل از اینکه حاج افشین به سوریه اعزام شود دوباره یک درخواست کتبی داد و آمادگی خود را اعلام کرده بود از نظر فنی و تخصصی در همه زمینه‌ها سررشته داشت؛ وقتی به خانه آمد به من گفت که دوباره برای رفتن به سوریه درخواست داده؛ من خیلی ناراحت شدم و گریه کردم؛ می‌دانستم اگر سوریه برود دیگر برنمی‌گردد، به افشین گفتم اگر برای شما اتفاقی بیفتد با این بچه‌های قد و نیم قد در این شهر غریب چه کار کنم.


 لیاقت همسرم، شهادت بود


حاج افشین در جواب همه حرفهایم گفت که اگر ناراضی باشی به سوریه نمی‌روم اما یک شرط دارد؛ اگر فردای قیامت با حضرت زینب (س) روبرو شدیم و ایشان از من پرسیدند چرا شما با اینکه کاری از دستتان برمی‌آمد و می‌توانستید برای حفظ دین خدمت کنید اما نیامدید، می‌گویم که همسرم جواب شما را می‌دهد اگر شما آنجا جواب می‌دهید حاضرم که به سوریه نروم.

آنجا واقعا حرفی برای گفتن نداشتم؛ افشین می‌گفت که من به خاطر حفظ حریم حضرت زینب (س) می‌خواهم به سوریه بروم، برای اینکه شما دو ماه محرم و صفر را برای برادرش امام حسین علیه السلام عزاداری می‌کنید و لباس مشکی می‌پوشید می‌خواهم راهی این سفر شوم، می‌گفت یک عمر در زیارت عاشورا خواندیم «بابی انت و امی یا اباعبدا...» یا واقعا همه آنچه خواندیم شعار بوده یا واقعا از جان و دل؛ اینها را گفتیم، حالا امروز روز عمل است.

چمدان ماموریت همسرم همیشه آماده بود؛ یک شب در یکی از شبکه‌های تلویزیون برنامه روایت فتح را نگاه می‌کردیم که اسم برنامه سنگرسازان بی‌سنگر بود، آنجا نشان می‌داد که راننده‌هایی برای رزمنده‌ها سنگر می‌ساختند به من می‌گفت خوش به سعادت اینها؛ با وجودی که سنگر ندارند و احتمال اصابت ترکش مستقیم به آنها وجود دارد اما برای بقیه سنگر می‌سازند که به حال آنها غبطه می‌خورم.

زمانی که افشین این حرف‌ها را به زبان می‌آورد اشک در چشمانش حلقه می‌زد، 12 و نیم شب بود حال عجیبی پیدا کرده بودم به افشین گفتم اصلا همین الان برو سوریه؛ نگاهی به من کرد؛ خندید و گفت الان که دیروقت است اما به وقتش می‌روم.

آخرین ماموریتش 23 دیماه سال 1394 همزمان با سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) بود، از اینکه همسرم شهید شده و این راه را انتخاب کرده هرگز پشیمان نیستم، گرچه از ابتدا راضی نبودم اما می‌دانستم که همسرم روزی به درجه شهادت نائل خواهد شد، بارها گفتم اگر شهید ذورقی به مرگ طبیعی از دنیا می‌رفت واقعا از درگاه خدا گله‌مند می‌شدم برای اینکه لیاقت همسرم، شهادت بود همه اینها به خاطر اخلاص و تقوایی بود که داشتند.

 

فقط خدا می‌داند زندگی بدون حاج افشین چقدر سخت است


من با ایشان 14 سال زندگی کردم حالا سه سال از زمان شهادت ایشان می‌گذرد و 17 سال است که در شهر گرگان زندگی می‌کنم شهید ذورقی جای پدر، مادر، خواهر، برادر و همه را برایم پر کرده بود، در مدت سه سالی که همسرم شهید شده شاید درسال، دو بار برای دیدن خانواده به تهران رفتم، خانه پدر و مادرم بیشتر از سه یا چهار روز نمی‌توانم باشم. 

واقعا دوری از این خانه که روزی شهید ذورقی در آن نفس کشیده برایم سخت است؛ خانه شهید ذورقی اینجاست، مزارش اینجاست، تعلق خاطری که به اینجا دارم را با هیچ زبانی نمی‌توانم توصیف کنم.

ما وقتی ازدواج کردیم و به گرگان آمدیم اصلا این شهر را برای زندگی دوست نداشتم همیشه به افشین می‌گفتم ای کاش یک ماموریت چند ساله نصیبت شود که به کردستان یا کرمانشاه برویم هر شهر مرزی که باشد دوست داشتم ولی به زندگی در گرگان علاقه‌ای نداشتم نه اینکه خدای ناکرده به خاطر مردم باشد.

خیلی‌ها بعد از شهادت حاج افشین به ما گفتند که خانواده‌ات در تهران زندگی می‌کنند زندگی با سه پسربچه در شهر غریب خیلی سخت است، تو به دنبال فرصتی بودی که از گرگان بروی حالا این کار را بکن؛ ولی به آنها گفتم که الان وضعیتم خیلی فرق دارد هر وقت که بخواهم در طول شبانه روز هر زمانی که مشکلی برایم پیش بیاید یا احساس دلتنگی کنم بر سر مزار شهید می‌روم و این کار به من آرامش می‌دهد.

فقط خدا، امام زمان (عج) و شهید ذورقی می‌دانند که زندگی و نفس کشیدن بدون حاج افشین چقدر سخت است الان دیگر چیزی برای از دست دادن ندارم، وقتی پیکر ایشان را درون قبر گذاشتند همان جا گفتم افشین‌جان من با شما دفن شدم


فقط خبر ظهور امام زمان (عج) می‌تواند دلم را شاد کند


چند سال پیش در برنامه ماه عسل خانمی راجع به همسرش صحبت می‌کرد که اعتیاد داشت و بعدها دچار بیماری ایدز شد و آن را به خانمش منتقل کرد، زندگی سختی داشتند وقتی مجری برنامه از ایشان پرسید که همسرت را نفرین می‌کنی یا نه؛ آن خانم اشک می‌ریخت و می‌گفت که هنوز هم همسرم را دوست دارم.

همیشه این در ذهنم بود که من حاج افشین را چقدر دوست دارم اگر روزی او را از دست بدهم برایش چه کاری انجام می‌دهم، فکر می‌کردم واقعا دیگر نمی‌توانم نفس بکشم، واقعا نمی‌توانم برایتان توصیف کنم که از نبودنش چه دردی و چه زجری را تحمل می‌کنم، فقط خبر ظهور امام زمان (عج) می‌تواند دلم را شاد کند.

شهید ذورقی هر وقت از خانه بیرون می‌رفت پیشانی من و فرزندانم را می‌بوسید، محسن پسرم می‌گفت مهمانی از همین الان شروع شد، وقتی افشین از سفر زیارتی حج برگشتند، دست همسرم را بوسیدم و او نیز پیشانی مرا بوسید، اطرافیان به این رفتار ما اشکال گرفتند اما شهید ذورقی گفتند که کار ناشایستی انجام ندادیم، باید محبت به خانواده را به فرزندان و دیگران آموزش داد.

 

 فرزندانم را برای دفاع از اسلام کفن‌پوش می‌کنم

 

من هر لحظه از شبانه روز با خاطرات همسرم سر می‌کنم، نقاط مختلف این خانه را با عکس‌های شهید تزئین کردم و با هر کدام از این عکسها؛ یک حال و هوایی دارم که برایم خیلی باارزش است.

 

در مصاحبه با رسانه‌های مختلف بارها خطاب به دشمنان حضرت زهرا سلام الله علیها گفتم هر کاری از دستم برآید انجام می‌دهم و کینه دشمن را در دل فرزندانم پرورش می‌دهم نه از مرگ می‌ترسم و نه از تهدید؛ دشمنان بدانند با گرفتن شهید ذورقی «3 سرباز ولایت» متخصص‌تر از پدرشان پرورش می‌دهم و با خدا عهد بستم که فرزندانم را برای دفاع از اسلام کفن‌پوش کنم.


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده