به مناسبت سال روز شهادت
خدایا به من قدرت بده تا بتوانم هیاتی از خردسالان و نوجوانان به وجود آورم و نام آن را به نام یکی از ائمه خردسال بگذارم و به بزرگترها اجازه ندهم که وارد آن شوند. زمانی که این حرف ها را بیان می کرد تنها 14 سال داشت.

زندگی نامه/ شهید محمد حسین قره سانلو


نام:   محمد حسین
نام خانوادگی: قره سانلو
تاریخ تولد:1346
تاریخ شهادت: 30/07/1362
محل شهادت: عملیات والفجر4

 زندگی نامه: شهید محمد حسین قره سانلو

به گزارش نوید شاهدگلستان: باز هم پرستوی خوش خبر نوید تولد نوزادی از سلاله پاک پیامبر را داد که با آمدنش خانواده را غرق در سرور و شادمانی نمود. محمد حسین قره سانلو در سال 1346در شهر گرگان و در خانواده ای یازده نفری به عنوان چهارمین فرزند و اولین پسر چشم به دنیا گشود. 
مادرش مولود السادات پرورش می گوید:به مناسبت سالروز
 قبل از تولد، خواب دیدم که در تظاهرات و راهپیمایی هستم و بعد از آن به اتاق کوچکی که در وسط بیابان است، می روم و مشغول آشپزی می شوم وبعد وارد اتاق دیگری می شوم که حضرت امام خمینی روی صندلی نشسته و یک بقچه لباس هم در کنارش است بعد از سلام و احوال پرسی با امام از غذایی که پخته بودم، برایش می بردم. ایشان از من تشکر کرد او بقچه لباس ها  را باز کرد و از بین آن لباس ها یک لباس صورتی انتخاب کرد و به من داد. با خود گفتم من که سادات هستم من که از این لباس ها نمی پوشم ولی چون آقا هدیه داده است آن را می پوشم. آقا امام خمینی متوجه شده و پیراهن را از من گرفت و خودش پوشید و گفت شما باید آن را از من بپذیری و اسم فرزندت را محمد حسین بگذاری. و بعد آن خواب را تعبیر کردم و متوجه شدم که فرزندم بعد از چند سال زندگی با من در راه جهاد با کافران به یوی آسمان ها پر می کشید. و چون دیگر مرغان بهشتی آمد تا چند صباحی بر زمین منت نهد و تیره خاکدان ما را به وجود ولایتش مزین کند. از روزی که چشم به جهان گشود و خوب و بد را از هم تشخیص داد خود را در دامان مادری دید که همواره در زحمت و رنج برای سیر کردن شکم فرزندان و تهیه وسائل معاش آنان بود زیرا پدر از همان اوائل زندگی به علت بیماری قادر به کار کردن نبود او نیز مانند فرزندان  راه لقمه نانی از دست همسر فداکارش بود. مادر که از خانواده سادات علوی و زن بسیار با ایمانی بود. بعد از به دنیا آمدن این پسر به او امید بست. 
وی دوران کودکی را همراه مادر بود و گوش و جانش را ازنغمه های حسینی و محبت اولیا پر شده بود و حضرت امام حسین«ع» را به خوبی شناخته بود. سپس با این آمادگی روحی در شش سالگی وارد مدرسه شد. به دلیل مشکلات تا دوم راهنمایی درس خواند. به دلیل سن بالای پدر مسولیت خانه و خانواده به عهده او افتاد. در این زمان دو سال از انقلاب گذشته بود در حالی که او از همان زمان کودکی یاور انقلاب بود در رویاروئی با پلیس برای بیرون راندن شاه خائن و از خدا بی خبر رژیم گذشته مورد ضرب و شتم قرار گرفته و چند بار زخمی شده بود. وجودش را از سن 9 سالگی با نور نماز و آوای عطر آگین مزین ساخت. او نیز علاوه بر برپایی نماز و روزه در خواندن دعا و قرآن نظیر نداشت و در نماز جماعت همیشه شرکت می کرد. او نیز همچون دلیر مردان عرصه های عشق و ایثار به فرمان رهبر عالی قدر خود در تمام راهپیمایی ها و تظاهرات ها علیه رژیم ملحد پهلوی شرکت می نمود. شب ها بر روی پشت بام خانه الله اکبر می گفت. و روزها با پخش اعلامیه و نوشتن شعار بر روی در و دیوار تنفر و انزجار خود را از این رژیم اعلام می داشت. و در قیام های 5 آذر گرگان و 19 بهمن و غیره حضوری فعال بر علیه کفار از خدا بی خبر داشت. از بین مراکز فساد، مشروب فروشی ها و دیگر اماکن که اشاعه فساد بود برای نابودی آن ها از هیچ کوششی دریغ نداشت. پس از پیروزی انقلاب هم چنان در خط امام با نهادهای انقلابی و بسیج محله هم کاری می کرد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به طور کلی تغیر کرده و دیگر حسین آن حسین قبلی نبود بلکه او انسانی بود خالص و مخلص نسبت به اسلام و امام و انقلاب. تمامی حرکاتش، اعمالش، نشات گرفته از اسلام بود. تمام سخنانش از امام بود. روح بلند و عارفانه اش در کالبد مادی و خاکی خود جای نمی گرفت و بیشتر اوقات با دئستان خود در محافل مذهبی و دینی شرکت می جست. همیشه مشوق دوستانش در جمع این محافل و شرکت جستن در مبادین نبرد بود. خصوصیات اخلاقی شهید در کانون گرم خانواده نمونه و مزین به حسنات و الگو برای همگان بود و در محیط آموزشگاه دانش آموزی فعال در کارهای دسته جمعی مانند ورزش کتابخانه خصوصا در رشته بسکتبال جزو نظرات انتخابی در آموزشگاه های گرگان و منطقه بود و آینده درخشانی در انتظارش بود و خر کس در برخورد اول با ایشان شیفته خلق و خوی او می شد و تمام مسائل و موازین العی و اسلامی را چه در منزل و چه در بیرون رعایت می نمود.
 برادر شهید نقل می کند که: 
محمد حسین با کودکان بسیار مهربان و با ملایمت رفتار می کرد و به خوبی به یاد دارم در زمان انقلاب بزرگترها، با بچه ها برخورد بسیار بدی داشتند و آن ها را از مسجد بیرون می کردند و می گفتند مسجد جای بچه ها نیست، او بسیار ناراحت می شد و می گفت: چراآن ها را از این مکان مقدس دور می کنید. این ها باید از پایه محکم و قوی شوند. اما این کار شما آن ها را ازمسجد دلسرد می کند و دیگر به مسجد نمی آیند. همیشه می گفت خدایا به من قدرت بده تا بتوانم هیاتی از خردسالان و نوجوانان به وجود آورم و نام آن را به نام یکی از ائمه خردسال بگذارم و به بزرگترها اجازه ندهم که وارد آن شوند. زمانی که این حرف ها را بیان می کرد تنها 14 سال داشت. او نیز با شروع جنگ تحمیلی علیه ایران مانند این بود که مرغ جان در قفس تن نمی گنجد و با این که زحمات شبانه روزی مادر را می دید و خود را امید آینده مادر می دید، نتوانست خود را به زندگی دنیا راضی کند و رفت تا مادر را که الحق شایسته چنین مقامی است مادر شهید کند. تا از این نظر نزد جده خود رو سفید و دنباله روی او باشد. از آنجای که سن او اجازه ورود به جبهه را نمی داد او را از حضور در میادین نبرد منع نمودند. اما او مایوس نشد پس از گذشت چندین ماه از شروع جنگ تحمیلی وارد ارگان مردمی بسیج شد. و طی گذراندن دوره های آموزشی لازم و رزمی در تاریخ 03/03/1361 داوطلبانه از طرف بسیج محله گرگان جدید عازم جبه ها برای یاری دین حق شد. او رزمنده تیر انداز بود.در حالی که تنها فرزند ارشد خانواده بود مهر از زمین پاک کرد و مرگ با عزت را بر دو روز زندگی دنیا ترجیح داده. دیگر تمام وجودش شده بود جبهه و جنگ، اصلا حسین دیگر حسین دو سال پیش نبود. شاید به دنیا آمده بود که راضی و خوشحال یه سوی پروردگار خود برگردد و روح جوان خود را به معشوق خود یعنی پروردگارش تقدیم کند. حدود سه ماه در جبهه جنگید، معمولا کمتر به مرخصی می امد تا این که در شهریور ماه 1362از ناحیه دست مجروح شد. در آخرین دیدار از مادر خواست که با هم به پاوس امام هشتم «ع» بروند و در بیمارستان مشهد بستری شد. به مادرش اجازه نداد که به پزشکان بگوید او رزمنده است. او هرگز ازدواج نکرد. وقتی از زیارت برگشت در روز عید قربان در حالی که هنوز زخم دستش التیام نیافته بود. او در تاریخ 20/.3/62 عازم جبهه شد او که همیشه عشق شهادت داشت در آخرین دیدار حالت دیگری پیدا کرده بود. گویا بزرگتر شده بود و بیشتر می فهمید و با وجود این که از همان کودکی از نه سالگی عبادتش را به طور کامل به جا می آورد، حالا عمیق تر عبادت می کرد و به خدا نزدیکتر بود و قسمت اعظم شب را در حالی که به پهنای صورت اشک می ریخت در مناجات به خدا به سر می برد و این بار تخریب چی بود. مادر شهید می گوید: در آخرین دیدار شهید کلا برخورد وی با دیگر دفعات فرق داشت و در صحبت هایش همیشه ذکر می کرد که این دفعه آخرین دیدار ما است. او به خوبی می دانست که این بار به دیدار معشوق خواهد رفت. اندک پولی را که در بانک داشت را برداشت و به حساب جبهه های نبرد پرداخت کرد و نیز وصیت کرد بعد از شهادتش دوچرخه ای را که از دسرنج خود خریداری کرده بود را بفروشند و پولش را برای جبهه ها بدهند. 
محمد حسین پس از هشت ماه رشادت و دلیری در تاریخ  03/07/62 در حین عملیات والفجر در منطقه کردستان، مریوان صورت گرفته بود بر اثر بمباران رژیم بعثی به مقر اسکان نیروها رخمی می شوند و با وجود این که زخم شدیدی برداشته بود و به تندی از بدن او خون می ریخت، به کمک دیگر رزمندگان مجروح و شهید می پردازد. و چند نفر از آن ها را از محل بمباران دور می کند. ولی بر اثر بمباران دوباره هواپیماهای بعثی بر اثر ترکش یک دست و پایش قطع می شود و به عشق و آرزوی دیرینه اش و احساس وافرش که همانا نوشیدن شهد شهادت بود، رسید و چون کبوتری خونین بال به سوی معبود عاشقش، عاشقانه پر کشید.
منبع: معاونت فرهنگی و آموزشی بنیاد شهید گلستان/ پرونده فرهنگی شهدا

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده