زندگی نامه شهید احمد علی شاهرخی شاه کویی
شنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۷ ساعت ۱۶:۲۸
در جبهه هرگاه دوستانش به شوخی به او می گفتند تو شهید می شوی آن قدر خوشحال می شد که از خوشحالی می خواست پرواز کند.
به گزارش نوید شاهد گلستان: شهید«احمد علی شاهرخی شاه کویی»، یکم فروردین 1339، در روستای شاهکوه علیا از توابع شهرستان گرگان به دنیا آمد. پدرش علی «فوت 1345»، و مادرش مریم بان نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. نوزدهم آبان 1361، با سمت کمک آر پی جی زن در موسیان هنگام درگیری با نیروهای عراقی بر اثر اصابت گلوله به قلب، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای امامزاده عبدالله شهرستان زادگاهش قرار دارد.
شهید دوران طفولیت خود را در کنار خوانواده سپری کرد. همان زمان بود که پدر خود را از دست داد. تا کلاس ششم ابتدایی درس خواند. شهید در مقطع اول لبتدایی به دلیل تنگ دستی خانواده ترک تحصیل کرد و به کمک برادر خود شتافت. در سال 1357 در ایران موج عظیمی از انقلاب مردمی تشکیل شد. مردم دست به تظاهرات می زدند و علیه رژیم شعار می دادند. شهید از همان دوران یلوغ نماز می خواند و روزه اش را می گرفت. در نمازهای جماعت و مراسم دعای کمیل شرکت می نمود. با مردم جامعه همگام شد. هم چنین در روز پنجم آذر سال 1357 در راهپیمایی و اعتراض مردم شرکت داشت و به طرف مامورین سنگ و آجر پرتاب می نمود. و با این کار انرجار خود را از رژیم نشان می داد.
هنوز چیزی از پیروزی انقلاب نگذشته بود که منافقین کوردل در کشور شروع به نا امنی کردند. شهید برای مقابله با آن ها کمر همت را بست. شهید اوایل پیروزی انقلاب اسلامی با منافقین درگیری داشت. در یک درگیر که شهید داشت همراه شهید حسن عباسی رستم کلاته از دست آن ها فرار می کرد از دیواری بالا رفته که منافقین پاهایش را می گیرند. ولی فقط کفش هایش از پاهایش در می آید واو فرار می کند. او پا ره رهنه به منزل بازگشت. در سال 1358شهید به خدمت سربازی فراخوانده شد. او به شاهرود رفت.
زن برادرش می گفت: بار اول که شهید می خواست به سربازی برود لباس هایش را برایش شستم و برایش غذا درست کردم و غذا خوردیم. بعد او را بدرقع کردیم. من یک دختر به نام زهرا دارم که آن موقع کوچک بود. شهید او را خیلی دوست داشت. زهرا که دید دارد عمویش می رود گفت عمو جان می خواهی بروی چرا مرا بوس می کنی و خندید. همسرم به من گفت: من احمد علی مادر دارد و تو از همان بچگی اش با او بودی و لباس هایش را عوض کردی و او را بزرگ کردی اشکال ندارد برو دوش او را ببوس تا احساس کمبود مادر نکند. من هم رفتم و او را بوسیدم و او را از زیر قرآن رد کردم با هم خداحافظی کردیم من پشت او آب ریختم. چند مدت که خدمت کرد برایمان نامه می فرستاد. من بهاو گفتم احمد جان می خواهم برای تو زن بگیرم من در خانه تنها هستم نمی خواهی برای من رفیق بیاوری ؟ گفت: زن داداش چقدر تو عجول هستی صبر کن تا خدمت سربازی من تمام شد پیش شما می آیم و زن می گیرم.
شهید در دوران خدمت سربازی هم خوش درخشید در آن جا هم برای سرکوبی منافقین قد علم کرد. حتی در سرکوبی آشوب منافقینی که در شاهرود بود فعالیت های چشم گیری داشت و از طرف فرمانده شان مورد تشویق قرار گرفت و سر انجام خدمت شهید تمام شد و به آغوش خانواده خود بازگشت. از آن به بعد به کار کشاورزی پرداخت. بعد مدت کوتاهی وارد بسیج شد. او به تشویق هم سن و سالانش برای شرکت در نماز جماعت می پرداخت. او تصمیم گرفت از طریق بسیج وارد جبهه شود. او در عملیات بیت المقدس شرکت کرد. در جبهه هرگاه دوستانش به شوخی به او می گفتند تو شهید می شوی آن قدر خوشحال می شد که از خوشحالی می خواست پرواز کند. در جبهه مشولیت آر پی جی زن داشت. بعد از عملیات بیت المقدس شهید به خانه بازگشت. اما هنوز چندی نگذشته بود که این بار تصمیم گرفت در پاسگاه استخدام شود. واز طریق سپاه وارد جبهه شد. او خواب دیده بود که شهید می شود.
برادر شهید می گوید: شهید خواب دید که یک سیدی دست شهید را روی سینه اش می گذارد و به او می گوید احمد علی این جا تیر می خورد. که همان طور هم شد... فقط یک تیر آن هم به قلبش اصابت کرد. شهید وارد جبهه شد و این بار در عملیات محرم شرکت نمود.
برادر شهید محمد علی شاهرخی می گوید: من در آن عملیات همراه او بودم او به من گغت باقر تو مجروح می شوی و من هم شهید می شوم من تعجب کردم. در عملیات محرم من از ناحیه پا مجروح شدم همان لحظه هم گفتم احمد علی شهید شد. مرا به بیمارستان تهران بردند. به گرگان زنگ زدم و احوال همگی را پرسیدم. برادر شهید احمد علی به من گفت: احمد علی به شهادت رسید. واو را همراه 13 نفر دیگر تشیعع کردند و در امامزاده عبدالله به خاک سپردند.
همرزمان شهید می گویند: هنگامی که عملیات شروع شد به محض گفتن تکبیر چنان یورش برق آسایی به طرف دشمن حمله کرد که دیگر او را ندیدم ایشان در همان حمله در یک سنگر پنج، شش نفر از افسران عالی رتبه بعثی را به درک واصل نمودند و هنگامی که می رفت تا یک سنگر دیگری را از وجود بعثیون عراقی پاک کند مورد هدف گلوله از ناحیه سینه قرار گرفت و به درجه رفیع شهادت نائل یافت.
زن داداش شهید ادامه می گوید: بعد از شهادت احمد علی دائما گریه و ناراحتی می کردم و می گفتم او را داماد نکردم تا الان بعداز شهادتش یک یادگاری از او داشته باشم. که شهید به خوابم آمد و همراه او زنی با لباس زیبایی بود و به من گفت: زن داداش ایشان همسر من است. عروس را در بغل می گیرم شهید به من می گ.ید زن داداش برایمان غذا درست می کنی؟ می گوید بله و من برایشان برنج و کباب درست می کنم به همسرش می گویم احمد علی پدر ندارد تو از این به بعد به برادر شوهرت عمو بگ. و همیشه احترام او را داشته باش که از خواب بیدار شدم.
برادر شهید می گوید: من بعد ار شهادت شهید ناراحت بودم و گریه می کردم که شهید به خواب من آمد و گفت: برادر چرا ناراحت هستی؟ تو در خانه نشسته ای و من پهلویت نشسته ام تو غذامی خوری و من با تو هستم، من همیشه با تو هستم ناراحت نباش. هر وقت که دل تنگ شدی یادم کم کنارت می آیم.
شهید در قسمتی از وصیت نامه خود می نویسد:
مردم حزب الله قدر این انقلاب را بدانید این بزرگترین نعمتی است که خداوند به ما عطا کرده است. به کلام امام گوش فرا دهید زیرا که امام عزیز راه خداوند را در پیش گرفته است.
شهید همیشه به خانواده می گفت:
ما نباید بگذاریم که این جنگ به نفع دشمنان تمام شود ما نباید بگذاریم ذره ای از خاکمان دست دشمن بیفتد. ما باید تلاش کنیم و جان بدهیم تا جنگ را به نفع خودمان تمام کنیم و با این کارمان پوزه ابر قدرتها مانند آمریکا و شوروی و اسرائیل و ... را به خاک بمالیم و در این رابطه می گفت: به فرمان امام گوش فرا داده و لحظه ای امام را تنها نگذارید.
گر تیغ بارد در کوی آن ماه گردن نهادیم الحکم لله
منبع: معاونت فرهنگی و آموزشی بنیاد شهید گلستان/ پرونده فرهنگی شهدا
نظر شما