شهیدی که آرزو داشت سخنوری ماهر شود
سهشنبه, ۱۳ آذر ۱۳۹۷ ساعت ۰۰:۰۸
او معتقد بود اگر مردم با فرهنگ اسلام آشنا شود هرگز به این زندگی نکبت بار تن نمی دهد. چون امام حسین «ع»، در همین راه و برای احیای اسلام شهید شده بود.
به گزارش نوید شاهد گلستان: شهید «احمد ارجمندي»، نهم شهريور 1339، درشهرستان بجنورد به دنيا آمد. پدرش «محمد»، اغذيه فروش بود و مادرش «سيكنه»، نام داشت. تا پايان دوره متوسطه د ررشته تجربي درس خواند و ديپلم گرفت. فروشنده بود. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور يافت. هشتم آذر 1359، با سمت آرپ يجی زن در خرمشهر بر اثر اصابت تركش به سر، شهيد شد. مزار او در گلزار شهداي امامزاده عبدالله شهرستان گرگان واقع است.
او از همان دوران کودکی با فقر و سختی انس گرفته بود. در سن پنج سالگی با پدرش سه روستاها برای دست فروشی می رفت. فقر و قناعت مستمندان را به خوبی درک می کرد. او کم کم خود را برای مقابله با سختی ها آماده می کرد. در سن 6 سالگی وارد مدرسه شد.
او کلاس اول و دوم را با موفقیت به پایان رساند. سپس به علت فقر مالی که در آن روزگار در اکثر خانواده ها رواج داشت مجبور شدند به گرگان کوچ کنند. در چند کیلومتری گرگان در روستای سرخنکلاته سکنی گزیدند. در آنجا مغازه ای اجاره کرد و به فروختن اجناس از قبیل آدامس، شکلات و ... مشغول شد. یک سال در آنجا تحصیل کرد سپس به گرگان نقل مکان کردند. در گروهبان محله خانه ای اجاره کردند. تا کلاس پنجم در آنجا درس خواند. به دلیل فقر مالی احمد تصمیم گرفت در مکانیکی مشغول به کار شود تا کمک خرج خانواده باشد. بعد از مدتی به کار در و پنجره سازی روی آورد.
شهید از سن10سالگی نماز خواندن را شروع کرد. روزه می گرفت و به خواندن قرآن و دعا علاقه خاصی داشت. در نمازهای جماعت شرکت می کرد. بخصوص در ایام ماه مبارک رمضان و محرم فعالیت زیادی داشت. او در مراسم عزاداری سید و سالار شهدا نیز شرکت می کرد.
شهید بعد از چند سال در سال 1354، تصمیم گرفت دوباره درس بخواند. او به کلاس های شبانه می رفت و درس می خواند. همیشه به اطرافیان خود می گفت: دوست دارم به درجه ای برسم که به این ملت رنجدیده کمک کنم. دوست دارم سخنوری ماهر شوم تا بتوانم آن ها را آگاه کنم. او معتقد بود اگر مردم با فرهنگ اسلام آشنا شود هرگز به این زندگی نکبت بار تن نمی دهد. چون امام حسین «ع»، در همین راه و برای احیای اسلام شهید شده بود. احمد بر اثر همین آگاهی ها و برخورد با افراد مذهبی و جو مذهبی خانواده اش در جریان امام و انقلاب قرار رفت. از سال 1355، مسیر زندگی خود را به طور کلی تغیر داد.
مادر شهید می گوید:
پسرم در نعلبندان میوه می فروخت. اما پاسبان های رژیم مرتب او را اذیت می کردند. و از درآوردن نون حلال او را باز می داشتند. او چرخ دستی داشت. یک بار چرخ دستی اش را واژگون کردند و او را به ژاندارمری بردند آن زمان احمد تنها 15 سال داشت.
شهید از عملکرد رژیم خیلی ناراحت بود. از آن به بعد طرز فکرش نسبت به رژیم تغیر کرد و بیشتر به عملکرد رژیم پهلوی فکر می کرد. سرانجام به بی دینی رژیم پی برد. بنابراین در راهپیمایی ها شرکت کرد. شب ها با دوستان خود در خیابان های امام رضا گرگان کشیک می دادند.
مادر شهید می گوید:
با شروع جنگ تحمیلی ایران وعراق پسرم به فرمانده اش در نامه می نویسد؛ چرا مرا با خود به منطقه نمی برید؟ رفیق های من همه رفتند و فرمانده شان هم گفته بود هر وقت نیرو لازم داشتیم به شما اطلاع می دهیم.
با احساس ضرورت نیرو در جبهه های جنگ، شهید وارد جبهه شد. او داوطلبانه از طریق ارتش به منظور خدمت سربازی به جبهه رفت. در آنجا مسوول تدارکات و مواد غذایی نیروهای رزمنده شد. به سبب اخلاف و رفتار خوب مذهبی همه به وی لقب شیخ دادند و او را شیخ احمد صدا می زدند.
مادرش می گوید:
او در سربازی برای رزمندگان غذا تهیه می کرد. یک کتری برقی از خانه گرفت و به من گفت: مادر جان اجازه می دهید این را به جبهه ببرم و در آن چای درست کنم و من در جوتب به او گفتم ببر پسرم. او چند ماه بیشتر در جبهه نماند که به فیض شهادت نایل گشت.
منبع: معاونت فرهنگی و آموزشی بنیاد شهید گلستان/ پرونده فرهنگی شهد
نظر شما