برگی از خاطرات شهید عیسی مهاجر میقانی
شنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۷ ساعت ۱۶:۴۷
پدرم قبل از اینکه برای آخرین بار به جبهه برود، نوه دایی اش «رضا قلی مقصودلو» شهید شده بود. و یک فرزند دو ماهه داشت. پدرم از این موضوع خیلی ناراحت بود و می گفت: من دیگر نمی توانم در خانه بمانم.
به گزارش نوید شاهد گلستان: شهید «عیسی مهاجر میقانی»، هفتم مرداد 1304، در روستای سرخنکلاته از توابع شهرستان گرگان چشم به جهان گشود. پدرش «اسماعیل» و مادرش «حلیمه»، نام داشت. در نهضت سواد آموزی درس خواند. چوپان بود. سال 1327، ازدواج کرد و صاحب سه پسر و شش دختر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. هفتم فروردین 1366، با سمت آرپی جی زن و امدادگر در فاو عراق بر اثر اصابت ترکش گلوله تانک به سر شهید شد. پیکر وی در گلزار شهدای بهشت زهرای زادگاهش به خاک سپردند.
خاطرات شهید عیسی مهاجر میقانی:
پدرم قبل از اینکه برای آخرین بار به جبهه برود، نوه دایی اش «رضا قلی مقصودلو» شهید شده بود. و یک فرزند دو ماهه داشت. پدرم از این موضوع خیلی ناراحت بود و می گفت: من دیگر نمی توانم در خانه بمانم. وقتی می بینم این زن جوان با فرزند دو ماهه بی همسر و بی پناه شده اند، من باید به جبهه بروم.
من که سال ها افتخار ذاکری اهل بیت را دارم در مجلس این شهید مداحی می کردم. نمی دانم پدرم چگونه صدای مرا شنیده بود وقتی مجلس تمام شد تا چشمش به من افتاد جلو آمد و به شوخی یکی به پشت من زد و گفت: آفرین دخترم! من به جبهه می روم و یقینا شهید می شوم. همان طور که در مجلس شهید رضا، خوب مداحی کردی برای من هم به همین صورت بخوان. ایشان همان موقع به جبهه رفت و با همان لباس مشکی که در عزای نوه دایی اش بر تن داشت به شهادت رسید. پانزدهم پدر من با چهلم شهید رضا، مصادف شد.
نان خشک
پدر یکی از همرزمان پدرم «آقای ملک»، یک بار وارد منطقه جنگی شده بود و به دنبال پدرش می گشت. گفته بودند که پسرش شهید شده است. ایشان برای من تعریف کردند وقتی وارد منطقه شدم از مسافت دور یک نفر را دیدم جلو رفتم. توی سنگر نشسته بود و نان های خشکی که آنجا ریخته بودند با اشتهای کامل می خورد. آن شخص پدر شما بود. به او گفتم: مشهدی عیسی تو اینجا آمده ای و با این وضع داری نان خشک می خوری؟ اگر می بینی این بچه ها به جبهه می آیند جوان هستند. اما تو چرا با این سن اینجا آمده ای؟
ایشان آن زمان پنجاه و هفت سال سن داشتند. شهید گفت: نه اگر من و شما این حرف را بزنیم پس چه کسی می خواهد از این وطن دفاع کند. ما که تجاوزگر نیستیم. صدام متجاوز است. انقدر به جبهه می آیم تا انتقام خون این بچه ها را از صدام بگیرم.
منبع: معاونت فرهنگی و آموزشی بنیاد شهید گلستان/ پرونده فرهنگی شهدا
نظر شما