به انقلاب و امام عشق وافری داشت
سهشنبه, ۰۴ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱۸:۰۰
حیدر که آمد در خانه به صدا در آمد. خودش رفت کنار در و برگشتنش طول کشیده متوجه شدم چند نفر ضد انقلابی آن را بیرون کشیده و در کوچه آخری با چاقو به او حمله ور شده و وی را درون جوی آب لگد مال کردند.
به گزارش نوید شاهد گلستان: «شهید حیدر بیدرنامنی»، یکم فروردین 1332، در روستای نامن از توابع شهرستان کردکوی دیده به جهان گشود. پدرش «علی بابا فوت1333» و مادرش «زبیده»، نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. کارمند شهرداری بود. سال 1355 ازدواج کرد و صاحب دو پسر و دو دختر شد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. سوم دی 1366، با سمت راننده ذر جاده هفت تپه اندیمشک دچار سانحه رانندگی شد و بر اثر شکستگی جمجمه و عوارض ناشی از آن به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای امامزاده روستای روشن آباد تابعه شهرستان واقع است. او را علی نیز می نامیدند.
خاطرات شهید به نقل از همسر گرامی:
شخصی محترم ، متدین اهل نماز و روزه و همیشه با قرآن بود. تمامی خرید بیرون را انجام می داد.
زمان انقلاب یک روز که بیرون رفته بودم هنگام مراجعت دیدم ، حیدر منزل نیست.
حیدر که آمد در خانه به صدا در آمد. خودش رفت کنار در و برگشتنش طول کشیده متوجه شدم چند نفر ضد انقلابی آنرا بیرون کشیده و در کوچه آخری با چاقو به او حمله ور شده و وی را درون جوی آب لگد مال کردند. حیدر با سرو روی خونین به خانه برگشت. «به انقلاب و امام عشق وافری داشت».
روز آخری که به جبهه می رفت صبح با همدیگر صبحانه خوردیم و حتی عکس هم گرفتیم به من گفت ک گلی من می روم و شهیدمی شوم. غروب به روستا رفته و سر قبر پدر و اقوام با آنها نیز خداحافظی کرد.
دختر کوچکم با او قهر کرده بود گفت: بابا جون اگر بروی دیگر بر نمی گردی و شهید می شوی.
همیشه به من می گفت: برویم امامزاده و من می گفتم نه . خیلی امامزاده را دوست داشت به من می گفت روزی که انقدر بیایی که خسته شوی و همین طور هم شد.
حیدر خودش خواب دیده بود . چون خانوادگی نسل اندر نسل علمدار بودند حضرت ابوالفضل با اسب او را سوار کرده و دورش داده . به من گفت: گلی سه ماه دیگر به عید است مواظب بچه ها باش.
روزیکه ساعت 5 نامه اش به دست ما رسید، ساعت هشت وربع زنگ زد و ساعت نه و ربع به شهادت رسید.
دخترم حدیثه داخل بیمارستان بود از خواب بلند شد و گفت بابا شهید شده و آنرا با لباس کفن کرده اند به او دلداری دادم . دوباره خوابید و دوباره جیغ زد و گفت: بابا با لباس کفن کرده به من املاء گفت و رفت. دختر کوچکم نیز با سن کم خود خواب شهادت پدرش را دید.
خواب دیدم: حیدر برای فلسطین بار می برده و داخل ماشین پر از مواد غذایی است به من می گه داخل ماشین را نگاه کن شخصی سیاه چرده را می بینم می گه گلی کم و کسری نداری . می گم سیب زمینی می گه به داخل ماشین دست نزنی که مال بیت المال است و می خواهم به فلسطین ببرم . خودم برایت تهیه می کنم و می آورم.
خواب دیدم داخل چاله باغ سیلی سنگین راه افتاده همه مرد و زن و بچه داخل آب شناور هستند. آب فقط مرا تکان نمی دهد . 2 تا از بجه ها را دستهایشان را می گیرم حیدر به من می گوید: آنها را رها کن، آنها گناهکارند و باید بروند.
برای اینکه بتواند خبر شهادت حیدر را به مادرش بدهند جسد حیدر مدت 10 روز داخل سرد خانه نگهداری شد.
حیدر موقع افطار همیشه اول نماز می خواند و سپس افطار می کرد. به مردم کوچه و اقوام خیلی زیاد کمک های نقدی و ... می کرد. همیشه می گفت: من برای دین اسلام کار می کنم و حاضر به تشویق و تمجید نمی شد.
منبع: معاونت فرهنگی و آموزشی بنیاد شهید گلستان/ پرونده فرهنگی شهدا
نظر شما