زمزمههای "لبیک یا حسین" یک جانباز شیمیایی تا شهادت
خاطره ای به نقل از مادر شهیدکامران حاجی تقی
چند وقتی بود هر شب خواب می دیدم پسرم داماد شده است. صورتش بسیار نورانی شده بود. یک روز صبح تلفن زنگ زد و خبر دادند که پسرم مجروح شده و در بیمارستان بستری شده است. با هزار بدبختی خود را به بیمارستان رساندم. وقتی به بالینش رسیدم دیدم تمام تنش بر اثر شیمیایی سوخته و تاول زده است با دیدن این صحنه تمام تنم به لرزه افتاد. از تمام بدنش خونابه می چکید.
بعد از مدتی او را به خانه بردیم. روز عاشورا بود عطش زیادی داشت. هرچقدر آب می خورد باز ناله می کرد که تشنه هستم. زیر لب ناله می کرد مادر جان جگرم دارد می سوزد. قطره قطره آب شدن فرزندم را می دیدم ولی کاری از دستم برنمی آمد. چند روز بعد در حالی که ذکر لبیک یا حسین را بر لب جاری می کرد به شهادت رسید.