آخرین دیدار مادر با فرزند شهید
به گزارش نوید شاهد گلستان؛ شهید محمد رخشانی، یکم اردیبهشت ۱۳۴۵ در روستای مارانکلاته از توابع شهرستان علی آبادکتول دیده به جهان گشود. پدرش عباسعلی، کشاورز بود و مادرش صغرا نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند. سال ۱۳۶۴ ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. چهارم بهمن ۱۳۶۵ در پاسگاه زید عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. پیکر وی را در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپردند.
مادر عزیز شهید نقل میکنند:
محمد همیشه دوست داشت به جبهه برود، اما به دلیل وضعیت مالیمان به او اجازه نمیدادیم این کار را بکند. من به او میگفتم: که باید به فکر کاری برای خود باشد؛ بنابراین محمد برای کار کردن به زاهدان رفت و از آنجا وارد بسیج و سپاه شد. از طریق سپاه به فرودگاه زاهدان منتقل و در آنجا مشغول به کارشد. او از همانجا مرتب به جبهه ثبت نام میکرد تا اینکه بعد از چند بار ثبت نام متوجه شد که او را عمدا انتخاب نمیکنند. وقتی علت را جویا شد به او گفتند: در آنجا بیشتر به او نیاز دارند، اما محمد قانع نشد و با پافشاریهای که انجام میدهد سرانجام به جبهه اعزام میشود. او میگفت: من نمیخواهم کارم تنها خوردن و خوابیدن باشد. میخواهم رو در روی دشمن بجنگم.
بعد از حدود ۹ ماه که در جبهه بود به دیدار من آمد. من بیمار بودم کنارم نشست، متوجه شدم میخواهد مطلبی را با من در میان بگذارد، ولی به دلایلی خودداری میکند. از او پرسیدم محمد جان چرا پریشانی؟ چیزی میخواهی به من بگویی؟ در جواب به من گفت: مادر جان میخواهم دوباره به جبهه بروم اجازه میدهی؟ در جواب به او گفتم: پسرم تو هم مثل دیگر رزمندههای دیگر برو ان شالله خدا همراه شما باشد.
محمد فردای آن روز به سمت زابل حرکت کرد و از آنجا به زاهدان رفت و روانه جبهههای حق علیه باطل شد.
آخرین باری که برای مرخصی به گرگان برگشت نزد من آمد مرا در آغوش گرفت: مرتب گریه میکرد و میگفت: مادر برایم دعا کن این آخرین دیدار باشد. برایم دعا کن وقتی به جبهه بازگشتم شهید شوم. او رفت و به آرزوی خود یعنی شهادت رسید.
پسرم محمد خیلی نماز میخواند. بیشتر وقت خود را به نماز خواندن و دعا کردن مشغول بود. وقتی سر به سجاده میگذاشت گریه میکرد و از خداوند میخواست که او هم همانند دوستانش شهید شود.
یادم است که برایم تعریف کرد؛ همسنگر هایش به دلیل اینکه او مدام در حال نماز خواندن بود به شوخی او را از سنگر بیرون میکنند. به محض اینکه از سنگر خارج میشود خمپارهای به سنگرشان میخورد و تمام دوستانش شهید میشوند.
هنگامی که خبر شهادتش را برای ما آوردند پدر محمد و برادرش به من چیزی نگفتند. به من گفتند که محمد مجروح شده است و در بیمارستان بستری شده است در راه رفتن به بیمارستان موضوع شعادت محمد را برای من بازگو کردند. من از اینکه پسرم در راه دفاع از میهن به شهادت رسیده است خوشحالم و خدا را شکر میگویم.